من در نبردهاى حق و باطل همواره در صف حق بوده و باطل گرايان را مغلوب ساخته و هرگز ناتوانى و ترس بخود راه ندادهام
هيچ انسان مطلعى را سراغ نداريم كه از زندگى پرفراز و نشيب و پر از تلاطمهاى تند و سخت على بن ابيطالب ( ع ) اطلاعى داشته باشد و اين انسان كامل را بعنوان دليرترين سلحشور تاريخ قبول نداشته باشد . همه ميدانند كه اين انسان كامل و عارف پيشتاز باستثناى يك يا دو مورد [ با دستور پيامبر ] در همه نبردهاى اسلامى در برابر كفر جنگيده و حتى يكبار پشت به دشمن ننموده است . شجاعت و دلاورى وى مافوق تصورات معمولى است كه درباره سلحشوران تاريخ ثبت
-----------
( 1 ) الامام على ( ع ) صوت العدالعة الانسانية جرج جرداق از ص 11 تا 17 چاپ لبنان .
[ 294 ]
شده است . اين شجاعت و دلاورى عمده بر اين مبنا استوار بوده است كه اولا زندگى و مرگ براى اين انسان كامل بخوبى تفسير شده و واقعيت هر دو را بخوبى درك كرده بود ، باين دليل بود كه در هنگام ورود به قلمرو شهادت ، فرمود :
كه مرگ براى من چيز تازهاى نياورده است ، يعنى من با مرگ آشنائى كاملا نزديك دارم . ثانيا او حيات خود را وابسته به مشيت بالغه خداوندى ميدانست ،
او بخوبى ميدانست كه لحظات حيات او از عالم امر خداوندى سرازير ميشود و او را به تكاپو وادار ميكند . ثالثا مالكيت او بر خويشتن براى ترس و هراس جائى نگذاشته بود . مالكيت بر خويشتن كه نمونهاى از مالكيت مطلقه الهى است از تزاحم هيچ قدرتى نميترسد ، زيرا وابستگى قدرت خود را به قادر مطلق پذيرفته است . ترس و هراس ناشى از ورود نقص به موجوديت است كه از طرف عوامل طبيعت و همنوع ، آدمى را تهديد ميكند ، هنگاميكه انسان به اين حقيقت ايمان داشت كه هيچ عامل مزاحم طبيعى و انسانى قدرت ورود به منطقه ممنوعه حيات او را ندارد ، اگر چه توانائى مختل ساختن كالبد مادى او را دارا بوده باشد ،
زيرا وقتى كه چنين عاملى بتواند كالبد مادى را كه مركب روح انسانى است مختل نمايد و برهم زند ، در حقيقت روح آدمى را خارج از نوبت بپرواز در آورده است نه اينكه بتواند آنرا نابود نمايد ، ديگر چه بيمى و چه هراسى ؟ زيرا بيم و هراس چنانكه گفتيم معلول احساس ورود نقص بر جان آدمى است .
من باطل را ميشكافم و حق را از پهلوى آن بيرون ميآورم . بيهوده در راه مخلوط كردن باطل با حق ، حيلهگريها براه ميندازيد ، خود را در تلاش براى مات كردن رنگ درخشان حق فرسوده مكنيد ، براى وصول به هدفهاى ناحق ،
باطلها را با رنگ و شكل حق ميارائيد ، حق را در لابلاى باطلها فرو مبريد ،
آشنائى من با حق آشنائى با جانى است كه در بدن دارم ، شما نميتوانيد با اين مكرپردازيها و حق پوشىها مرا از جان خود بيگانه بسازيد . من نام و نشان حق را همانقدر ميشناسم كه نام و نشان جانم را . عظمت حق در آنست كه باطل هرگز
[ 295 ]
نميتواند آنرا بيالايد و رنگش را مات كند . آرى ، من باطل را ميشكافم و حق را از درون آن بيرون ميكشم ، برويد به قريش بگوئيد : هر چه ميتواند فرياد بزند و گلوى خود را بدرد . 21 ، 25 ما لى و لقريش و اللّه قاتلتهم كافرين ، و لأقاتلنّهم مفتونين و أنّى لصاحبهم بالأمس كما انا صاحبهم اليوم . و اللّه ما تنقم منّا قريش الاّ انّ اللّه اختارنا عليهم فأدخلناهم فى حيّزنا ( قريش از من چه ميخواهد سوگند بخدا ، در آنهنگام كه قريش در كفر غوطهور بود ، با آنان به پيكار برخاستهام و امروز هم كه منحرف شده و فساد براه انداختهاند ، باز پيكار خواهم كرد . من همان شخصى هستم كه ديروز رويارويشان بودم و امروز هم در برابرشان ايستادهام . سوگند بخدا ، قريش هيچ تنفرى و عامل انتقامى از ما ندارد مگر اينكه خداوند ما را بر آنان برگزيده و ما آنانرا در ميان خود راه دادهايم ) .