2 عنصر دوم « حيات معقول » تصفيه حساب انسان در حال حركت با نيروها و فعاليتهاى جبر مشروط و شبه جبرى زندگى طبيعى است .
ما بايد ببينيم رابطه ما با آنهمه عوامل جبرى و شبه جبرى كه از طبيعت و همنوع خود پيرامون ما را گرفته است ، چيست ؟ و سپس ببينيم آيا ما ميتوانيم و قدرت آنرا داريم كه آزادى و اختيار شخصيت خود را كه در اعماق جان ما زبانه ميكشد ، درست بجا آورده و از آن مايه حياتى برخوردار شويم يا نه ؟ آرى ما ميتوانيم به چنين مرحلهاى از رشد برسيم ؟ بلى ، ميتوانيم باين مرحله از رشد كه عنصر دوم « حيات معقول » است برسيم . نخست باين مسئله روشن توجه كنيم كه انسان جاندارى است كه زندگيش با حالت پذيرش و انفعال و تأثر آغاز ميگردد ، سپس تدريجا نيروهاى موجود در وى به فعاليت ميپردازند و بدون اينكه واقعيت هستى را بهم بزند با همان نيروهاى فعال پديدههاى طبيعى و روابط انسانى را تا آنجا كه بتواند با موقعيت مطلوب خود توجيه و تطبيق مينمايد و نميگذارد هر پديدهاى تأثير طبيعى خود را بطور جبر دروى بوجود بياورد . لباس ميپوشد و از تأثير سرما جلوگيرى مينمايد . بيمارى را تشخيص ميدهد و دواى آنرا تهيه مينمايد و آن بيمارى را از اثر مىاندازد . . . اگر بشر در برابر عوامل جبرى و شبه جبرى با نظر به قانون عليت دست خود را مىبست و بخود چنين تلقين ميكرد كه من در مقابل عوامل جبرى ناتوانم ، در همان آغاز زندگيش در اين كره خاكى محو و نابود ميگشت . در صوريكه بشر با افزايش كمى و تنوع كيفى بسيار شگفتانگيز ،
[ 227 ]
روابط خود با طبيعت و همنوعش امواج جبر و شبه جبرى را ميشكافد و پيش ميرود و هيچ توقفى را بذهن خود راه نميدهد . ممكن است بگوئيد : اين شكافتن امواج جبر و پيشرفت دائمى خود نيز معلول جبرى نيروها و استعدادهاى انسانى است كه بر طبيعت حاكميت پيدا ميكند و روابط خود را با هر دو قلمرو طبيعت و انسان تنظيم مينمايد . ميگوئيم : بسيار خوب . همه ما در اين مسئله مشتركيم و مىپذيريم كه انسان موجوديست كه بوسيله قدرتهائى كه دارد ميتواند در برابر عوامل جبرى مقاومت نشان داده و آنها را به سود « حيات طبيعى » خود توجيه نمايد و اين حقيقتى است كه هيچ عاقلى نميتواند آنرا انكار نمايد .
پس همه ما قبول داريم كه اتهام انسان باينكه او در برابر عوامل جبرى جانداريست دست بسته ، كاملا خلاف واقع و پستترين اهانت و تحقيريست كه بانسان وارد ميشود . و هيچ جاى ترديد نيست كه وقتى كه عوامل حركت و پيشرفت و ضرورت آن براى انسان درك و كشف ميشود ، خود اين درك و كشف مانند يكى از همان نيروهاى طبيعى كه انسان دارد ، دست به فعاليت ميزند و مانند يك عامل جبرى او را بسوى پيشرفت تحريك مينمايد . سرتاسر تاريخ ما گوياى فعاليت همين درك و فهم و پذيرشها است كه موجب دگرگونىهاى حيات ما ميباشد . اكنون مسئله اينست كه آيا بشر با تقويت و گسترش استعدادهاى مثبت خود در ميان عوامل جبرهاى مشروط [ 1 ] و شبه جبرى كه مسلما مقدمه « حيات معقول » است با تقويت درك و پذيرش ضرورت تكاپو براى شكافتن امواج جبرهاى مشروط ، نميتواند حركت كند ؟ بشر تحمل چنين حركتى را ندارد ؟ بلى قطعا اين تحمل را دارد ، اگر امثال اينگونه تلقينها بگذارد . حالا ميرسيم به آزادى و اختيار ، در تعريف اختيار كه مرحله والاى آزاديست چنين گفتيم كه
[ 1 ] مقصود از جبر مشروط اينست كه با نظر به قدرت شگفتانگيز انسانى ، هيچ يك از عوامل و پديدههاى طبيعت داراى آن جبر مطلق نيست كه فوق قدرت مجموع بشرى تلقى شود و با يك عبارت معمولى : « مشكلى نيست كه آسان نشود » .
[ 228 ]
اختيار عبارتست از نظاره و سلطه شخصيت بر دو قطب مثبت و منفى كارى كه خير است . و تفاوت اختيار و آزادى در كلمه اخير تعريف كه « خير » است ، نهفته است ،
زيرا آزادى بمعناى قدرت انتخاب يكى از چند راه خير را هدفگيرى نمىكند .
اكنون ببينيم آيا بشر ميتواند با تعليم و تربيتهاى صحيح و با آماده شدن فضاى جامعه . به مرحله اختيار برسد ؟ بلى ، قطعا بشر ميتواند باين مرحله برسد ، زيرا چنانكه احساسات خام محبت را كه در نوع معتدل انسانى وجود دارد ، ميتوان با آماده كردن فضاى خانواده و جامعه بوسيله تعليم و تربيتهاى صحيح به مرحله عالى محبت معقول رسانده و آنرا از مجراى سوداگريهاى پست نجات بدهد [ 1 ] همچنين ميتوان آن احساس آزادى خام را كه مولوى آنرا پالان ناميده است :
اشترى ام لاغر و هم پشت ريش
ز اختيار همچو پالان شكل خويش
اين كژاوه گه شود اينسو كشان
آن كژاوه گه شود آنسو گران
با تقويت شخصيت ناظر و مسلط بر دو قطب مثبت و منفى كار خير ، به اختيار مبدل ساخت و رابطه آدمى را با پديدههاى مطلوب طبيعى تا حد معقول تصفيه و تنظيم نمود . تعليم ضرورت اين تحول براى مردم همان مقدار ساده و امكانپذير است ، كه تعليم ضرورت قوانين و مقررات زندگى اجتماعى براى آنان . مردم مقدارى بطور طبيعى و مقدارى با تعليمات رسمى و مقدارى با اشكال ديگر قوانين و مقررات زندگى اجتماعى خود را درك نموده و بآنها عمل ميكنند ، و هيچ يك از افراد و مقامات اجتماعى اين عذر را درباره مقصر كه عوامل جبرى پيرامون مرا احاطه كرده است و من نميتوانم به قوانين و مقررات اجتماعى كه شما وضع كردهايد عمل نمايم ، نمىپذيرند و پاسخ چنين شخصى را كه مرتكب قتل نفس شده است ، باين نحو ميدهند كه همان قانون جبر كه ترا وادار به قتل
1 اين محبت هم نتيجه دانش است
كى گزافه بر چنين تختى نشست
دانش ناقص كجا اين عشق زاد
عشق زايد ناقص اما بر جماد
بر جمادى رنگ مطلوبى چو ديد
از صفيرى بانگ محبوبى شنيد
دانش ناقص نداند فرق را
لا جرم خورشيد داند برق را
[ 229 ]
نفس نموده است ، ما را هم وادار كرده است كه ترا به كيفر قانونى برسانيم .
و چون اكثريت چشمگير انسانها و لو بطور اجمال ميدانند كه چنين پاسخى را خواهند شنيد ، لذا از ارتكاب جرم خوددارى نموده و قوانين و مقررات اجتماعى را عمل ميكنند . حالا اگر فضاى جامعه از يكطرف و كوششهاى تعليم و تربيتى از طرف ديگر بطور جدى اثبات كنند كه ما انسان ميخواهيم و بالاتر از تساوى همه افراد جامعه در حقوق و مقررات كه با جبر يا نمايش جبرى همه را مطيع خود ميسازد ، كوشش ما براى اينست كه احترام بآن حقوق و مقررات همراه با تلاش روحى براى شكوفائى آزادى در اختيار در نهاد انسانها بوجود بياوريم . و اين يك تلاش خوشايند آرايشى نيست ، بلكه اگر چنين كارى را انجام ندهيم ، تاريخ اجتماعى ما از تاريخ طبيعى به تاريخ انسانى تكامل نخواهد يافت . آيا شما ميگوئيد : اين تلاش به نتيجه مثبت نخواهد رسيد ؟ اگر چنين احتمالى درباره انسان بدهيد ، حتما بايد كاروان انسانيت را كه در تاريخ حيات طبيعى محض مانند رگههاى الماس ميدرخشد ، منكر شويد .
اين نكته را هم كه در بعضى از مباحث گذشته اشاره كردهايم ، در اينجا نيز تذكر ميدهيم كه اگر شخصى يا مكتبى از ديدگاه شخصى يا مكتبى خود نتوانست پديده اختيار را بپذيرد ، چه اشكال دارد كه در يك حقيقت مشترك با هم همگامى كنيم و تاريخ انسانى را شروع كنيم . آن حقيقت مشترك عبارتست از اينكه هر كس در هر موقعيتى كه قرار ميگيرد ، اگر بتواند با آگاهى به رشد و كمال در موقعيت بعدى ، حركت نموده و بآن موقعيت كاملتر گام بگذارد ، حركت كند و بموقعيتى كه در آن فرو رفته است قناعت ننمايد .
مثلا اگر وضع روانى او چنين است كه انجام وظيفه را فقط به انگيزگى پاداش مادى محض يا ترس از كيفر مادى محض انجام ميداد ، همينكه فهميد انجام وظيفه با نظر به هدفهاى والاى آن و با تحريك وجدان شريفتر و انسانىتر است ،
انجام وظيفه نمايد و معطل نشود كه بگذاريد ببينيم اين آگاهى و حركت و مقدمات
[ 230 ]
و عوامل برونى و درونى اين امور جبرى است و از چه نوع جبر است [ اگر چه بحثهاى متنوع روانى و فلسفى و ديگر رشتههاى علوم انسانى در اين مسئله بجاى خود محفوظ است ] و چنانكه گفتيم : حركت به موقعيت عالىتر را با آگاهى شروع نمايد و نام آنرا هم جبر بگذارد . زيرا واقعيت نه به كلمه اختيار عشق ميورزد و نه با كلمه جبر كينهتوزى دارد .