اين هم يك عامل تباه كننده « حيات معقول » اجتماع ، كه نيكوكارش بدكار شمرده ميشود و ستمكار بر ستمگرى خود ميفزايد .
مگر اين حقيقت را همه ما نميدانيم كه بردگى و تسليم در برابر خود طبيعى نتيجهاى جز تباهى همه اصول و ارزشها سراغ ندارد ؟ آرى ، همه ما اين حقيقت را ميدانيم ، چنانكه هستى خود را موجوديم ميدانيم . مگر ما انسانها نميدانيم كه انسان نيكوكار و انسان بدكار اگر چه در شكل و صورت شبيه يكديگرند ، يكى نيستند ؟ آرى ، اين حقيقت را هم ميدانيم . مگر ما نميدانيم كه
[ 147 ]
ستم و ستمكارى ضد حيات فردى و اجتماعى است ؟ آرى ، اين حقيقت را هم بخوبى ميدانيم ، بسيار خوب حالا كه همه اينها را ميدانيم ، پس آنچه را كه نميدانيم ، چيست ؟ آنچه را كه نميدانيم معناى « حيات معقول » است ، يا اگر روشنائىهائى را هم از آن ميدانيم ، همه واقعيت اين نور روشنائىبخش همه عقول و دلهاى بنى نوع بشر را نميدانيم . اگر با اين نور روشنائى بخش همه عقول و دلهاى بنى نوع بشر هم آشنائى داشته باشيم ، قدرت رهائى از چنگال خود طبيعى را بدست نميآوريم . ما انسانها مانند غوره نيستيم كه هيچ چيزى درباره انگور و امتياز آن ندانيم ، ما مانند انگور هم نيستيم كه از تبدل آن در بدن آدمى به بارقههاى سازنده مادى و معنوى هيچ اطلاعى نداشته باشيم ،
زيرا ما پيامبران را ميشناسيم و از رفتار و طرز تفكرات و گفتارهاى اوصيا و اولياء اللّه و رشد يافتگان آن اندازه اطلاع داريم كه آماده حركت به طرف رشد و تكاپو بسوى كمال شويم . بنابراين ، مسئله ما انسانها همانست كه در تحصيل قدرت براى رهائى از چنگال خود طبيعى قدمى برنميداريم ، در صورتيكه قدرت براى تحصيل چنين قدرت با پيشرفت دانشهاى انسان و وجود كتاب آسمانى در ميان ما و بوسيله عقل و وجدان براى ما در كميتها و كيفيتهاى مختلف وجود دارد .
[ 149 ]