4 شخصيت انسان در مسير ساخته شدن
اين مسئله كه همه اقوام و ملل از آغاز تمدنها ، ساخته شدن بطور مطلوب را آرمان خود ميدانند ، جاى هيچگونه ترديدى نيست . انگيزه آرمان گرديدنها در همه جوامع و دورانها براى همه انسانها يك حقيقت نميباشد . اين انگيزه بستگى مستقيم بآن دارد كه چگونه آرمانى براى يك فرد يا يك جامعه مطلوب تلقى شده است . البته اين نكته را حتما بايد مورد توجه قرار بدهيم كه چنان نيست كه هر چيزى فضاى جامعه را بعنوان آرمان پر كرد ، همان چيز بعنوان حقيقتى بايد شناخته شود كه مردم آن جامعه بطور جدى ساخته شدن خود را مطابق آن حقيقت ميخواستهاند ، زيرا اغلب تمدنها آن حقيقت را بعنوان آرمان مطلوب در فضاى جامعه حاكم ميكردند كه گردانندگان و حكام قدرتمند ميخواستند . و بهمين دليل است كه ما نمودها و فعاليتهاى بشرى را كه در تاريخ بظهور پيوسته است ، بيان كننده كامل نهادها و استعدادها و خواستههاى اصيل انسانها نميدانيم . ما با توجه باين واقعيت كه حداقل از چهل هزار سال باينطرف كمترين تحولى در ابعاد بيولوژيك و فيزيولوژيك و پسيكولوژيك ( طبيعت زيست ، نمودها و حقايق و روابط عضوى و روانى ) بوجود نيامده است ، ميتوانيم بگوئيم كه با يك بررسى و مطالعه دقيق در موجوديت انسانى از ابعاد سهگانه مزبور در امروز ، موجوديت انسانى را از همين ابعاد ، در امتداد چهل هزار سال باينطرف نيز بررسى نمودهايم . تنها تفاوت در خصوصيتهاى محيطى و سادگى و پيچيدگى روابط انسانى و كميت و كيفيت ارتباط مردم با طبيعت بوده است . و ما امروز با كمال وضوح مىبينيم آنچه كه در نهادها و استعدادها و خواستههاى اصيل انسانى وجود دارد ، هيچ جامعهاى نتوانسته همه آن نهادها . . . را مگر در
[ 202 ]
اقليتها بفعليت برساند و در صفحات تاريخ خود ثبت نمايد . يكى از آن نهادهاى بسيار اصيل كه در انسان امروز يعنى در انسانهاى همه تاريخ ديده ميشود ، عبارتست از بهتر زيستن و به فعليت رسيدن همه استعدادهاى مثبت او كه تأمين كننده سعادت حقيقى او بوده باشد . اين نهاد آرمانى در انسان جز با سفسطه بازى و مغالطهكارى قابل انكار و ترديد نيست . با نظر به اين حقيقت ،
بايد ديد كه كدامين زندگيست كه پاسخگوى واقعى اين نهاد ريشهدار ميباشد .
اين زندگى جز با « حيات معقول » قابل تصور نيست ، يعنى شخصيت انسانى در مسير ساخته شدن بطور حتم بايد از « حيات معقول » برخوردار شود ، زيرا تنها اتصاف حيات با « معقول بودن » كه در مباحث بعدى توضيح خواهيم داد ،
ميتواند دستور مستمر به زندگى بدهد كه « به پيش » ، « به پيش » ، « به پيش » اين تنها عامل « معقول بودن » حيات است كه ميگويد :
« مَلعُون من كانَ اَمسِهِ خَيراً مِن يَومِهِ وَ مَغبُون مَن ساوى يَوماهُ » ( از پيشگاه و جاذبه كمال برين مطرود است كسى كه ديروزش بهتر از امروزش باشد و كسى كه دو روزش مساوى بوده باشد ، زيان ديده است . )
تازه ميگير و كهن را مىسپار
كه هر امسالت فزون است از سه پار
مولوى
بغداد همانست كه ديدى و شنيدى
رو دلبر نو جوى چه در بند قديدى
از ديگ جهان يك دو سه كفگير چو خوردى
باقى همه ديگ آن مزه دارد كه چشيدى
تازه كن ايمان نه از گفت زبان
اى هوا را تازه كرده در نهان
تا هوا تازه است ايمان تازه نيست
كاين هوا جز قفل آن دروازه نيست
دفع علت كن چو علت خو شود
هر حديث كهنه پيشت نو شود
مولوى
[ 203 ]
مسلم است كه مقصود از حركت به پيش ، در نورديدن امتداد زمان مجرد و فضاى محض نيست ، بلكه مقصود تحول احساسات خام و ابتدائى به احساسات تصعيد شده و تعقلهاى جزئى به تعقلهاى عالىتر است . اين دو تحول زمينه يك تحول سوم را هم آماده مىكند كه عبارتست از زمينه اعتلاى اراده رو به آزادى كه تدريجا به اختيار مبدل مىگردد .
وحدت اعلاى شخصيت انسانى بدون تحولهاى سه گانه امكانپذير نخواهد بود . احساسات خام و ابتدائى جز تأثرات چيز ديگرى نمىتواند باشد .
اين تأثرات كه خالص جنبه انفعالى دارند ، هر اندازه كه افزايش پيدا كنند ، از بعد فعاليت آدمى كاسته مىشود و در اينصورت شخصيت براى نمو و اعتلاء عاملى نخواهد داشت . « حيات معقول » اصل تأثر را منكر نمىشود بلكه مىخواهد تأثرات و عواطف خام و ابتدائى را بوسيله پيشرفت تعقل و اعتلاى خواستههاى جزئى و بىاساس به احساسات تصعيد شده مبدل نموده و مديريت و شخصيت را بوسيله اختيار بر آن تأثرات و احساسات حاكم نمايد . بعنوان مثال : تأثر از يك لذت محسوس و بىپايه مبدل به يك لذت محسوس اشباع شده از تعقل و اختيار . مثلا تأثر از يك نوازش و احترام مغرضانه يا ناشى از جهالت نوازش كننده با انديشه و تعقل درباره بىپايگى و نابجا بودن آن ، منتفى و بجاى آن از نوازش و احترام پاك انسانى و خارج از مجراى سوداگرى متأثر گردد .
ملاحظه ميشود كه بالاتر رفتن از مجراى سوداگرى و تصفيه احترام از آلودگى هاى غرض ورزى ، برخوردار شدن از تعقل در اصول عالى انسانى را در بر دارد و بدون چنان تعقلى بوجود آمدن تأثر والا و تصعيد شده امكانپذير نمىباشد .
بهترين توضيح دهنده دو نوع تأثر خام و تصعيد شده ، تقسيم شدن اندوهها بر دو نوع كاملا متفاوت است :
نوع يكم غم و اندوههاى معمولى است كه ناشى از فقدان خواستههاى پست و محقر و لذايذ حيوانى ناچيز مىباشد .
[ 204 ]
نوع دوم غم و اندوههاى بسيار عالى كه هيچ لذتى از نظر ارزش نميتواند با آنها برابرى نمايد :
ندهى اگر باو دل بچه آرميده باشى
نگزينى ار غم او چه غمى گزيده باشى
فيض كاشانى
آب حيات منست خاك سر كوى دوست
گر دو جهان خرميست ما و غم روى دوست
سعدى اين نوع اندوه همان است كه هالهاى در عالىترين چهرههاى تابناك تاريخ بشرى بوجود آورده است كه اشخاص اندكى عظمت و ارزش آنرا درك مىكنند . اين هاله مقدس بازگو كننده يك تأثر تصعيد شده بسيار والا در درون اين شخصيتها است كه تعقل و آزادى و اختيارشان در حد نصاب انسانى بوده است و بالعكس هنگاميكه شخصيت شروع به ساخته شدن مىنمايد ، تعقل محض و تجريد باف از آن احساسات والا و تصعيد شده اشباع مىشود كه 4 2 2 بجاى آنكه يك فعاليت طبيعى مغز تلقى شود ، نوعى شكوفائى روانى را بيان مىكند . وقتى كه اين دو تحول يعنى تحول احساسات و تعقل بوجود مىآيد ،
اسارتها و بردگىهاى آدمى چه در برابر عوامل طبيعى و محيطى و چه در برابر بنى نوع انسانى و چه در برابر هوى و هوسهاى حيوانى ، مبدل به آزادى و اختيار مىگردد . با اين تحولات سهگانه شخصيت در مسير تكامل و ساخته شدن قرار مىگيرد . اينست اساسىترين عامل « حيات معقول » كه بدون آن ،
هيچ فرد و جامعهاى حق ادعاى « حيات معقول » را ندارد ، اگر چه در لذتبارترين و خوشايندترين زندگى غوطهور بوده باشند .
شخصيت آدمى در مسير ساخته شدن از هر دو قلمرو واقعيات درون و بيرون بهرهبردارى مىنمايد .
جوشش درونى به كمال و استعدادهائى كه اين جوشش را بثمر مىرسانند ، از يكطرف ، آغوش باز كردن جهان برونى براى
[ 205 ]
بفعليت رسانيدن اين استعدادها با راهنمائى مربيان دلسوز و انسانشناس همان وسيله ساخته شدن شخصيت انسانى مىباشند كه در صورت بىاعتنائى به آنها بصورت وسيلههائى در مىآيند كه براى سقوط به پستىهاى حيوانى مورد بهرهبردارى قرار مىگيرند .
تو درون چاه رفتستى ز كاخ
چه گنه دارد جهانهاى فراخ
مر رسن را نيست جرمى اى عنود
چون ترا سوداى سر بالا نبود
مولوى آيهاى كه لزوم اين عنصر را در « حيات معقول » گوشزد ميكند ، آيه 97 از سوره النحل و آيه 27 از سوره ابراهيم است . آيه اول مىگويد : مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً ( هر كس از مرد يا زن عمل صالح انجام بدهد ، او را با حيات پاكيزه كه همان « حيات معقول » است احياء مىكنيم ) و شكى نيست در اينكه حيات طبيعى محض كه جز خور و خواب و خشم و شهوت آرمانى ديگرى را نمىشناسد ، حيات پاكيزه در اصطلاح قرآن نمىباشد . پاكيزگى حيات از آنجا ناشى مىشود كه طبيعت واقعى حيات در موجوديت انسانى با تمام ابعادى كه دارد بجريان بيفتد و هيچ جاى ترديد نيست كه اساسىترين بعد طبيعت واقعى حيات « گرديدن تكاملى » است كه خداوند در نهاد انسانها بوديعت نهاده است . آيه دوم مىگويد : يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الْثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْأخِرَةِ ( خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند با قول ثابت در حيات دنيوى و اخروى تثبيت مىنمايد ) و مىدانيم كه زندگى بر مبناى اصول و قوانين عقلانى ثابت كه مبناى وحدت شخصيت در جريان تحولات زندگى است ، از مختصات « حيات معقول » است ، نه حيات طبيعى محض ، زيرا حيات طبيعى محض همواره در مجراى تأثير و تأثر از طبيعت و انسانها حركت مىكند ، اگر پديدهاى در اين حيات طبيعى بوجود بيايد ، معلولى است كه عواملى بيرون از سلطه و نظارت شخصيت در آن بوجود آورده است و اگر
[ 206 ]
پديدهاى را بوجود بياورد ، اگر چه در ظاهر مستند به خود آن حيات مينمايد ،
ولى استناد منطقى آن به شخصيتى كه سلطه و نظارتى درباره هيچ موضوعى ندارد ، صحيح نمىباشد . بنابراين مقصود از « قول ثابت » همان اصول و قوانين عقلانى است كه حافظ گرديدن شخصيت در عين وحدت آنست .