10 تعليم و تربيت در حيات معقول
تعليم و تربيت در « حيات معقول » عبارتست از تقويت عوامل درك و فراگيرى واقعيات حيات اصيل و تحريك نونهالان جامعه براى انتقال تدريجى از « حيات طبيعى محض » به ورود در « حيات معقول » . شايد گفته شود : اين تعريف براى تعليم و تربيت در جوامع انسانى كه بزرگ سالانشان از شنيدن دو كلمه « حيات معقول » وحشت دارند يا با شنيدن آن لبخندى زده و راهى سراب آب نماى « حيات طبيعى محض » خود مىشوند ، چگونه براى نونهالان قابل هضم خواهد بود ؟ ما هم به نوبت خود اين فرار از انسان شدن را مىبينيم ، چنانكه همه ما شاهد گريز اكثريت چشمگير مردم از حق و عدالت هستيم كه ميخواهد
[ 262 ]
منطق صحيحى بر نظام زندگى آنان ببخشد . بايد اين عذرها و بهانهها را كنار بگذاريم و صميمانه به حل مشكل بپردازيم .
وقتى كه ميگوئيم : وظيفه اساسى تعليم و تربيت عبارتست از انتقال دادن كودكان و جوانان و حتى ميانسالان و بزرگسالان از حيات طبيعى محض به « حيات معقول » مقصود اين نيست كه بوسيله تعليم در دو يا سه روز از كودك هفت ساله يك ابن سينا بوجود بياوريم و بوسيله تربيت از هر راهزنى جاهل فضيل بن عياضها بسازيم زيرا همه ميدانيم كه چنين سرعت ما فوق تصور در گرديدن ، از مجراى عادى و طبيعى تعليم و تربيتها بدور است . بلكه مقصود ما اينست كه با ملاحظه شرايط و اصول علمى تعليم و تربيت ، اين حقيقت را براى انسانهائى كه روى آنان كار سازندگى انجام ميگيرد تلقين كنند كه آنچه كه بعنوان واقعيت قابل آموزش يا پرورش بآنان عرضه مىشود ، يكى از مختصات خود آنان ميباشد . توضيح اينكه وظيفه اساسى تعليم و تربيت در « حيات معقول » اينست كه از راه آگاهى صحيح از وضع روانى انسانهاى مورد تعليم و تربيت هر حقيقتى شايسته كه براى فراگيرى يا گرديدن القاء مىشود ، انسان متعلم و مورد تربيت آنرا يكى از پديدههاى ذات خود احساس كند ، چنانكه غذا و آشاميدن آب را ضرورتى براى احساس ذاتى بودن گرسنگى و تشنگى خود ميداند و كودك بازى با اسباب بازى را پاسخ مثبت به درخواست ذات خود تلقى مىكند . مثلا فراگيرى اين حقيقت را كه اصول اساسى اعداد عبارتست از 1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 پاسخى براى خواسته درونىاش تلقى نمايد ، نه اينكه چيزى را از بيرون ذات او بر او تحميل مىكنند . و همچنين هنگامى كه اصول اخلاقى را براى گرديدن انسان مورد تربيت طرح مىكنند ، اولا آن اصول اخلاقى را مطرح كنند كه قابل پذيرش همه نفوس معتدل است ، مانند ضرورت راستگوئى و عدالت و طورى طرح كنند كه انسان مورد تربيت آن اصول را كه در درون خود ببيند . در مراحل بالاتر كه مسائل پيچيده اخلاقى و
[ 263 ]
عقايد مختلف مردم درباره آن مسائل مطرح مىگردد ، شخص مورد تربيت از آن قدرت كه در مراحل ابتدائى آورده است ، استفاده نموده ، حق را از باطل و صحيح را از غلط تشخيص خواهد داد ، زيرا فرض اينست كه در مراحل ابتدائى فطرت ناب شخص مورد تربيت به فعاليت افتاده و ملاكها و معيارهائى پويا را درك نموده است . و اگر تعليم و تربيت غير از اين كه گفتيم بوده باشد و اشخاص مورد تعليم و تربيت ، حقايقى را كه براى آنان طرح و تلقين ميشود بيرون از ذات خود تلقى نموده و استعدادها و نيروهاى درونى خود را ناديده بگيرد و تدريجا آنها را سركوب كند ، مانند لوحه ناآگاه و بىاختيارى خواهد بود كه هر لحظهاى يك قلم بيگانه خطى يا شكلى روى آن ميكشد . بنابراين قابل پذيرش ساختن حقايق و واقعيتها بعنوان مختصات و لوازم ذاتى اشخاص بوسيله تعليم و تربيت ضرورتى است مساوى ضرورت وجود انسان در جامعه ،
نه حيوانى مقلد كه نمايش انسانى دارد . اگر اين نوع تعليم و تربيت در يك جامعه رواج پيدا كند ، شمارش نوابغ و مكتشفان و متفكران در مسيرهاى گوناگون افزايش خواهد يافت و ضمنا دارندگان اين امتيازات بمقتضاى « حيات معقول » امتيازات خود را به رخ مردم جامعه نخواهند كشيد . 6 ، 7 لا ننتفع بما علمنا و لا نسئل عمّا جهلنا ( و از آنچه كه ميدانيم سودى نمىبريم و درباره آنچه كه نميدانيم سئوالى نمىكنيم ) .