8 سياست در حيات معقول
اين مسئله براى همه روشن است كه هيچ كلمهاى در قاموس بشرى مانند كلمه سياست از جهت تعريف و عمل عينى گرفتار تناقض شگفتانگيز نيست .
اگر بخواهيم سياست را از ديدگاه انسانهاى آگاه و خردمندى كه موجوديت انسان را برسميت مىشناسند ، تعريف كنيم ، تعريف سياست چنين است كه « مديريت زندگى انسانها در راه وصول به بهترين هدفهاى مادى و معنوى » و اگر عمل عينى سياستمداران معمولى را كه متاسفانه اكثريت چشمگير متصديان امور سياسى را تشكيل ميدهند ، در نظر بگيريم ، با شرمآورترين و اسفانگيزترين جريان روبرو خواهيم شد . اين جريان عبارتست از تنزل دادن زندگى « كسها » به حركت « چيزها » كه قابل هر گونه بازيست اينكه سياست همواره با تناقض شرم آور حركت ميكند ، براى اشخاصى تعجبآور است كه از حقيقت « حيات طبيعى محض » اطلاعى ندارند . در صورتيكه براى آگاهان از حقيقت و مختصات اين حيات پست ، سياست هنگامى تناقض مزبور را نداشته باشد شگفتانگيز است .
زيرا وقتى كه حيات بشرى نمىخواهد از چهار چوبه « حب ذات » ، « صيانت ذات » بيرون بيايد و موجودى ديگر بنام انسان را برسميت بشناسد ، طبيعى است كه چنين حيات اگر چه از نظر قوا و استعدادهاى مغزى و روانى و عضلانى در عالىترين درجات بوده باشد ، نتيجهاى جز گسترش و استحكام همان چهارچوبه نخواهد داشت . حال اگر شما بخواهيد مديريت زندگى اجتماعى انسانها را
[ 255 ]
بدست چنين انسان بسپاريد ، اگر وى بآن انسانها كه شما به او سپردهايد ،
مانند « چيزهاى متحرك ننگرد » تناقضى است شگفتانگيزتر از اينكه يك افعى سياه ناگهان به يك انسان بسيار زيبا صورت و عادل سيرت و عارف از خود رسته مبدل گردد خدايا ، اين چه سخنى است كه ميگويم براستى چنين جريانى در قاموس زندگى اجتماعى بشرى وجود دارد ؟ آيا اين يك سخن بىمحتوا است ؟ آيا گوينده اين سخن از فوق كهكشانها آمده است يا مانند قارچ از زمين روئيده است كه هيچ اطلاعى از انسان ندارد ؟ خدايا ، چنين نباشد كه گوينده اين سخن به بيمارى بدبينى مبتلا شده است ؟ ولى همه ما ميدانيم كه هيچيك از اينها نيست ، و اين يك سخن كاملا صدق و حق است . اگر نيازى به دليل داريد مراجعه كنيد به كتابخانه خودتان و كتاب شهريار ماكياولى را برداريد و ورق بزنيد و اگر نداريد ، كافى است كه لحظاتى چند با سياستمداران حرفهاى معمولى بنشينيد و صحبت كنيد ، بشرط اينكه محتويات درونى او را با قيافه انسانى خودتان دگرگون نسازيد ، زيرا اگر او بفهمد كه شما ميخواهيد سخنانى درباره حرفه كيمياگرى او كه « كس » را در يك لحظه به « چيز » مبدل ميسازد ،
بشنويد و با تحقير و توهين در وى بنگريد [ كه اين چه موجوديست اعجازگر كه با يك موج فكرى ناچيز « كس را » به « چيز » مبدل مينمايد ] قطعا ، سخنانى ابراز خواهد كرد كه شخصيت امثال اويس قرنى و ابو ذر غفارى در برابر شخصيت وى رنگ خود را ميبازد [ 1 ] خلاصه ، مطلب خيلى روشن است و احتياجى به تفصيل بيشتر ندارد . من در گذشته متوجه نبودم كه ماكياولى درباره فلسفه سياسى با نظر به « حيات طبيعى محض » منطقىترين سخن را نوشته است و خيانت
[ 1 ] البته ما با اين تحليل مختصر درباره حرفه سياست نمىخواهيم همه كسانى را كه باين شغل پرداختهاند ، محكوم بسازيم ، زيرا وجود سياستمداران عاليمقامى كه كوشش خود را در راه تبديل « چيزها » به « كسها » مبذول نموده و بسا كه جانهاى خود را در اين راه باختهاند در گذشته و دوران معاصر مىبينيم و مىپذيريم و صميمانهترين درود خود را بر جانهاى آنان تقديم ميداريم .
[ 256 ]
و جنايتى كه انسان شناسان انسان دوست به وى نسبت ميدهند ، از اينجهت است كه اين شخص حتى يك لحظه درباره « حيات معقول » انسانها و امكان بوجود آوردن آن در اجتماعات بشرى بوسيله پيشتازان و رهبران رشد يافته نينديشيده است . ماكياولى بيش از آنكه درباره حيات انسانها و استعدادهاى عظيم آن بينديشد ، به تعريف محتويات درونى خود كه از سزار بورژيا گرفته است ،
انديشيده و نوشته است . او مديريت زندگى طبيعى محض انسانها را كه هرگز از قلعه پولادين « حب ذات » بيرون نمىآيد مطرح كرده و چنين گمان كرده است كه اگر اين قلعه پولادين را وسعت بدهد و ديوارهاى آنرا طلا كارى نمايد ،
آن قلعه به بهشت برين تبديل ميگردد سياست در « حيات معقول » هدفى دارد و مبدئى و مسيرى . هدفش كمك و ايجاد عوامل حيات آگاهانهايست كه نيروها و فعاليتهاى جبرى و جبرنماى زندگى طبيعى را با برخوردارى از رشد آزادى شكوفان در اختيار تنظيم نمايد .
مبدأ حركتش عبارتست از شكافتن قلعه پولادين صيانت ذات « حب ذات » و رها ساختن حيات به مسير طبيعى واقعى خود . مسيرش عبارتست از گرديدنهاى مستمر شخصيت انسانى براى ورود به هدف اعلاى زندگى . اگر يك سياستمدار بگويد : چنين چيزى امكانپذير نيست و انسانى كه خود را در گذرگاه قرون و اعصار بما نشان داده است ، تاب و طاقت چنين حياتى را ندارد ، او يا از انسان بيخبر است ، يا براى توجيه حرفه خود ، از ماكياولى استمداد كرده و دروغ ميفرمايد . مگر همين انسانها در راه رسيدن به موقعيتهاى بالاترى در « حيات طبيعى محض » تفكرات بسيار دقيق از خود نشان ندادهاند ؟
مگر همين انسانها براى رسيدن به آرمانهاى خود طبيعىشان تكاپوها و گذشتهاى محير العقول انجام ندادهاند ؟ مگر همين انسانها نيستند كه حتى براى بدست آوردن محبوبيت پوشالى از آن قواى مغزى عقلانى و ذوقى سرشار استفاده نكرده است كه اگر آنها را در راه بدست آوردن « حيات معقول » صرف ميكرد ،
[ 257 ]
ميتوانست جامعه خود را اصلاح نمايد ، بلكه بعضى از اين شخصيتها از چنان قواى عالى مغزى و رشد منطقى محض برخوردار بودهاند كه اگر آنرا در قابل درك ساختن و پذيرش « حيات معقول » بكار مىانداختند ، سير تاريخ « حيات طبيعى محض » ما را دگرگون ميكردند و بشر را براى ورود به تاريخ انسانى آماده ميكردند . آغاز اين رسالت از آنموقع شروع خواهد شد كه متصديان كارهاى سياسى واقعا بپذيرند كه آنان تعهد دارند كه « چيز » ها را به « كسها » مبدل بسازند .