نتيجه يكم جالبترين و با اهميتترين مسئلهاى كه در آيات مربوط به وحى بچشم ميخورد ، ارزيابى شخصيت پيامبر با ملاحظه وحى است
كه به او ميشود . مسئله اينست كه پيامبر اكرم به شايستگى خود براى وحى و نزول آن بر درون پاكش ، هيچ گونه مباهات و كبر و غرور نميورزد . در آيه شماره 2 مىبينيم كه پيامبر امتيازاتى را كه مردم گمان ميكردند ، بجهت رابطه مقدس وحى دارا ميباشد ، از خود نفى ميكند : 1 خزائن خداوندى در اختيار من نيست ، من غيب هم نميدانم و من فرشته هم نيستم ، من فقط از وحى كه بمن ميشود پيروى ميكنم . 2 در آيه شماره 5 چنين ميخوانيم : تندگل مباش از اينكه از تو چيزهائى را ميخواهند كه تو آنها را ندارى ، مانند مال دنيا ، همراهى با فرشتگان . 3 در آيه شماره 8 مىبينيم كه صريحا ميگويد : من مانند شما يك فرد انسانم . 4 در آيه شماره 12 با صراحت كامل ميگويد : من از اسرار ربوبى
-----------
( 1 ) الاسراء آيه 73 و 74 و 75 .
[ 62 ]
وحى و رابطه آن با من و شما چيزى نميدانم ، من جز از آنچه كه بمن وحى ميشود پيروى نميكنم . در اين آيات قرآنى با صراحت كامل هر گونه مباهات و افتخار را كه ممكن است بسبب گيرندگى وحى ، براى پيامبر تصور شود ،
نفى شده است . پيامبر نميگويد : چون وحى بر من نازل ميشود و من با خدا چنين رابطه بزرگى دارم ، پس مقدرات بشرى در دست من است پس اين منم كه در امر الوهيت با خدا شركت دارم پس اين منم كه بدون احتياج به مشيت الهى همه چيز را ميدانم و من داراى توانائى مطلق هستم از مطالعه كننده محترم تقاضا ميكنم كه در اينجا كمى توقف كند و بينديشيد كه آيا خود همين ارزيابى واقعى ، پيامبرى پيامبر را اثبات نميكند ؟ بلى ، اگر بخواهيم بهترين و روشنترين دليلى براى ثبوت پيامبرى پيامبر اسلام بياوريم ، همين ارزيابى شگفتانگيز است كه بطور قطع وابستگى او را با خدا اثبات ميكند . ما با روحيه نوابغ و چشمگيران جوامع و ملل آشنائى داريم و ميدانيم كه هيچ نابغه و پيشتازى نيست مگر اينكه نبوغ و قدرت فكرى خود را وسيله آرايش و پيرايش موجوديت خود نموده ،
اگر يك امتياز داشتهاند ، آن امتياز را وسيله برترى موجوديت خود بر ديگران تلقى نمودهاند . و اگر آن نابغه و پيشتاز از انسانيت و خودسازى برخوردار بوده باشد ، نتيجه مزبور را كم و بيش ، بطور ناخودآگاه در درون خود احساس ميكند ، اگر چه به رخ مردم نكشد . آياتى كه در قرآن مجيد در فضايل پيامبر تذكراتى ميدهد متعدد است ، مانند :
1 وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ 1 ( و تو اى پيامبر بر اخلاقى عظيم استوارى ) .
2 ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْئىٍ عَليماً 2 ( محمد « ص » مانند يكى از مردان شما نيست و لكن رسول خدا و خاتم پيامبران است و خداوند بهمه چيز دانا است ) .
-----------
( 1 ) القلم آيه 4 .
-----------
( 2 ) الاحزاب آيه 40 .
[ 63 ]
آيات مربوط به اين عظمتها و امتيازات بيان دو واقعيت را در بردارد :
واقعيت يكم عناصر اكتسابى شخصيت پيامبر ، مانند اخلاق عظيم كه با تحمل فداكارىها و تعديل خودخواهى و گذشت از هوى و هوسها و زير پا گذاشتن مقام و ثروت و استوار ساختن زندگى بر مبناى عدالت و خيرخواهى براى همه انسانها ، مسائلى است كه بوسيله معرفت و اختيار و تزكيه آزادانه درون ، نصيب پيامبر عظيم اسلام گشته است . پيامبر اكرم بوسيله اين اخلاق عظيم ،
خود را از انسانها برتر نمىبيند و خود را از آنها طلبكار نميداند ، بلكه خود همان اخلاق عظيم باعث ميشود كه مانند ديگر انسانهاى معمولى زمين بنشيند ،
در غذا و پوشاك و مسكن هيچ امتيازى را نپذيرد و صريحا درباره تساوى خود با ديگران اصرار بورزد . در قوانين حقوقى خود را مستثنى و بالاتر از ديگران نداند . بعنوان نمونه در آخرين روزهاى عمر مباركش به مسجد آمد و پس از بيان حقايق لازم فرمود : كه ممكن است من باين زوديها از ميان شما رخت بربندم ، آيا كسى از شما هست كه حقى بر ذمه من داشته باشد و من آنرا ايفاء نكرده باشم ؟ اگر چنين شخصى هست ، پيش بيايد و دادخواهى كند . يك مرد از ميان آن جمع برخاست و گفت : در يكى از سفرها من همراه شما بودم ،
شما ميخواستيد تازيانهاى به شترى كه سوار شده بوديد ، بزنيد ، آن تازيانه به شانه من اصابت كرد ، من ميخواهم انتقام خود را بگيرم . برخى از مؤرخين نقل كردهاند :
هنگاميكه پيامبر آمادگى خود را براى اخذ حق اعلام فرمود ، آن مرد گفت : تازيانه شما به شانه برهنه من خورده است ، نه از روى لباس . پيامبر لباسش را باز كرد و شانه خود را برهنه فرمود ، آن مرد با ديدن عظمت خيره كننده عدالت پيامبر به گريه افتاد و شانه پيامبر را بوسيد و رفت .
واقعيت دوم نبوت و رسالت والاى پيامبر و خاتم الانبياء بودن او است كه پيامبر عظيم الشان بر اين واقعيت هم تكيه نكرده و آنرا بعنوان يك امتياز
[ 64 ]
قابل سوداگرى برخ مردم نكشيد ، باين معنى نگفت كه اى مردم ، من چون خاتم الانبياء هستم ، اگر ظلمى كردم ، كيفرى براى من نيست ، اگر من دروغ يا هر گونه خيانتى و خودكامگى مرتكب شدم ، شما نميتوانيد بمن اعتراض كنيد ،
بلكه چنانكه ديديم در امواجى از مشقت و حسرت و دلتنگىها در آماده كردن رشد براى مردم غوطهور ميگشت .
وَ لا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ 1 ( درباره پليديها و نابكاريهاى آنان جان خود را با حسرتها از بين مبر ) .
طه ، ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرآنَ لِتَشْقى 2 ( طه ، ما قرآن را براى تو نازل نكرديم كه خود را بمشقت بيندازى .
در آيات كارمزدى كه براى كوششهاى خود خواسته است ، محبت و مودت به فرزندان طاهرين و معصومينش بوده است كه همه زندگانى خود را در راه اعتلا و رشد « حيات معقول » مردم سپرى كردهاند . و چون نفع خود اين كار مزدهم مربوط بخود مردم بود ، لذا ميفرمايد :
قُلْ ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ اِلاَّ مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبيلاً 3 ( بآنان بگو : آن كارمزدى كه از شما ميخواهم ، چيزى نيست جز عمل كسى كه آماده شده است راهى پيشگاه پروردگارش شود ) .
وَ ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْرِىَ اِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ 4 ( و من كار مزدى براى رسالتم از شما نميخواهم ، كار مزد من فقط مربوط به پيشگاه پرورنده عالميان است ) .
و ما ميدانيم كه اين اجر و پاداش هم بخود انسانها مربوط ميشود . اين مطلب در آيه ديگر چنين آمده است :
-----------
( 1 ) فاطر آيه 8 .
-----------
( 2 ) طه آيه 1 و 2 .
-----------
( 3 ) الشعراء آيه 109 و 127 و 145 و 164 و 180 .
-----------
( 4 ) يونس آيه 72 .
[ 65 ]
قُلْ ما سَئَلْتُكُمْ مِنْ اَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ 1 ( بآنان بگو : هر اجر و مزدى كه بخواهم ، به سود خود شما است ) .