بحثى در رضايت بشر به « حيات طبيعى » محض و توضيح اينكه اين رضايت خام و ابتدائى است
گفته مىشود : بشر بر مبناى حيات طبيعى محض كه اكثريت چشمگير انسانها در همه دورانها در آن غوطهورند ، رضايت داشته و بر آن مبنا حركت ميكنند . آيا اين رضايت دليل آن نيست كه مسير حيات بشرى همين است كه پيش گرفته و حركت ميكند ؟ ميگوئيم : همانطور كه ميگوئيد اكثريت چشمگير انسانها بر مبناى مزبور حركت مىكنند ، ولى نبايد اين رضايت و حركت را يك پديده ساده طبيعى واقعى بنگريم . اگر در اين مورد دقت كنيم ، خواهيم ديد : اين رضايت و حركت معلول يا نتيجه مستقيم همان « حب ذات » است كه « صيانت ذات » و « خودگردانى » و در اصطلاح بعضى از زيستشناسان « تضمن مقصود » گفته مىشود و اين حب ذات و خودخواهى مطلق كه مهمترين مختص جاندار است همواره در صدد تحصيل رضايت به موقعيتى است كه جاندار در آن قرار گرفته است ، يعنى فشار و جبر مكانيسم خودخواهى و حب ذات رضايت را بر جاندار تحميل مينمايد و انسان معمولى هم چنين گمان ميكند كه اين رضايت مطابق همه استعدادها و امكانات انسانى او بوجود آمده است با بررسى دقيق در ارزيابى رضايتهائى كه در حيات طبيعى محض ديده مىشود ، ميتوان انگيزههاى آنرا در نظر گرفت . از آنجمله : 1 رضايت ناشى از سستى اراده و ناتوانى از تحمل گذشت از موقعيت فعلى كه بر مبناى مقدارى از خواستهها و هضم يا تعديل ناملايمات زندگى استوار شده است . 2 رضايت ناشى از رهائى از فشار و اضطراباتى كه حيات طبيعى را ناگوار و مختل مىسازد ، رضايت با اين انگيزه اگر ادامه پيدا كند ، احتياج به صرف نيروى زيادترى دارد كه خستگى
[ 177 ]
و ملالت گريز دائمى از فشار و اضطرابات حيات طبيعى را جبران نمايد .
3 رضايت حاصل از عوامل جبرى محيط و اجتماع ، خواه اين عوامل موجب حذف بعضى از عناصر موجوديت انسانى بوده باشد و يا اينكه بر عناصر موجوديت او بيفزايد ، زيرا فرض اينست كه عوامل جبرى محيط و اجتماع او را به تسليم وادار نموده است ، لذا او نميتواند در محاسبه و ارزيابى نتيجه اين تسليم ، كارى انجام بدهد . اگر اين شخص اندكى داراى ظرفيت باشد و بتواند در مرحلهاى والاتر از حيات طبيعى محض بينديشد به كشيدن آهى از درون قناعت مىكند و اگر آدمى بىظرفيت باشد بجهت ترس از دست دادن رضايت ، آن مرحله عالى را بطورى تفسير و توجيه مىكند كه بجهت عدم وصول به آن مرحله خود را ورشكست تلقى ننمايد . مختص معمولى و اسفانگيز اين رضايت خام و ابتدائى كه همواره « حيات همين است و درست است » را چه آگاهانه و چه ناآگاهانه براى انسان تلقين مىكند ، اينست كه اصلا نتواند عظمت مرحله عالىتر را بچشد ، اگر هم گاهى موفق به درك مفهومى ناقص از مرحله عالى حيات شود ، با همان الگوها و معيارهاى حيات طبيعى محض كه مورد رضايت او است تفسير و تحليل مينمايد و از اين تفسير و تحليل اين نتيجه باز دارنده از حركت را ميگيرد كه بله ، آن مرحله چيزى نيست كه ارزش دست برداشتن از از موقعيت فعلى را كه رضايت مرا بخود جلب نموده است ، داشته باشد . اين رضايت پرستان سدى غير قابل نفوذ در برابر عقل خود بوجود ميآورند كه مانع فعاليت عقل ميگردد و نميگذارد درك كنند كه شناخت و ارزيابى موقعيت فعلى و رضايت معقول درباره آن بدون بالاتر رفتن از همين موقعيت امكانپذير نميباشد . آرى اينان هرگز درك نخواهند كرد كه قانون اصلى اينست :
من آب شدم سراب ديدم خود را
دريا گشتم حباب ديدم خود را
آگاه شدم غفلت خود را ديدم
بيدار شدم بخواب ديدم خود را
مختص ديگر اين رضايت خام و راكد ، به برگشت تدريجى به ناآگاهيها
[ 178 ]
و سستىها و صرف عمر است در گلاويزى بىنتيجه با هر چه كه آنرا مزاحم خود مىبيند . اين رضايت كجا و « حيات معقول » كجا كه ميگويد : تساوى دو روز انسان از نظر رشد و پيشرفت انسانى خسارتست ؟