شناخت در امتداد سالهاى عمر انسانى
جاى ترديد نيست كه كميت و كيفيت شناخت از آغاز رشد حواس و مغز با پيشرفت تدريجى در مسير رشد قرار ميگيرد . آيا نوع انسانى از آغاز ورود باين دنيا هيچ بهرهاى از شناخت ندارد يا همه شناختها را با خود مياورد ؟ مورد اختلاف و مباحث زيادى قرار گرفته است . اصول نظرات كلى در اين مسئله بقرار زير است : 1 انسان در موقع ورود باين دنيا همه حقايق شناختنى را با خود ميآورد ، نهايت امر اينست كه به فعليت رسيدن اين شناختها احتياج به تعليم و تربيت داشته و با عوامل محيطى و اجتماعى و دريافت شدههاى پايدار تاريخى آنها را رنگآميزى ميكند . 2 آنچه را كه انسانها با خود ميآورند ، استعدادهاى متنوع براى شناختها است ، نه خود شناختها و حقايق . 3 انسان هيچ چيزى با خود نميآورد و مغز و روان او مانند صفحه سفيدى است كه با پيشرفت تدريجى رشد مغزى علم و معرفت در آن نقش مىبندد . 4 اينطور بنظر ميرسد كه ما مقدارى از مفاهيم و اصول كلى را از آغاز زندگى با خود ميآوريم ، مانند مفهوم زمان و مكان و امثال اينها . البته براى هر يك از نظرات استدلالها و شواهدى بيان ميشود كه ما در اينجا از طرح آنها خوددارى ميكنيم . آنچه كه مسلم است اينست كه كيفيت خاص خلقت آدمى در برابر ديگر جانداران و نباتات منشاء استعدادها و غرايز مخصوص بخود اين نوع است . اين حقيقت را هيچ مكتب متكى به مشاهده و حس نميتواند منكر شود . اينكه گفته ميشود : درون انسانى مانند صفحه سفيدى است ، به شوخى ادبى بيشتر شباهت دارد تا يك تحقيق عملى . زيرا اين سئوال مطرح است كه در ميان اينهمه موجودات كه در مجراى شدنها با صفحه سفيد نقاط
[ 108 ]
آغاز خود را شروع ميكنند ، چرا فقط صفحه سفيد درون انسانها است كه مبدل به ابن سيناها و فارابىها ميگردد ؟ سئوالاتى ديگر مانند خنده پسيكولوژيك طفل نوزاد و اشتياق به شناخت واقعيات كه اين اشتياق با پيشرفت تدريجى رشد شعلهورتر ميگردد . و همچنين پيگيرى دائمى از قانون حاكم بر دو قلمرو طبيعت و انسان ، اگر چه انسان با مقدار كمى از تفسير قانونى پديدههاى انسانى و طبيعى آشنائى پيدا كند ، با اينحال اعتقاد به شمول كلى قانون در دو قلمرو انسان و جهان داراى ريشههاى پيش از تجربه ( آپريورى ) ميباشد .
در قرآن مجيد بعضى از آيات ميگويد : آدمى در موقع ورود به اين دنيا چيزى نميداند . مانند 1 وَ اللَّهُ اَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً 1 ( و خداوند شما را از درون شكمهاى مادرانتان بيرون آورده است ، در حاليكه چيزى نميدانيد . ) در مقابل اين نوع از آيات ، مواردى در قرآن ديده ميشود كه اشاره به تعلم انسان پيش از قرار گرفتن در مسير طبيعى حيات مينمايد . مانند .
2 وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها 2 ( و خداوند به آدم [ و اولاد او ] همه اسماء را تعليم نمود ) . و بدانجهت كه خداوند ميخواست حكمت آفرينش آدم و نسل او را براى ملائكه توضيح دهد ، معلوم ميشود كه نسل آدم نيز از نوعى از شناخت آن اسماء كه عبارتست از حقايق برخوردار ميباشند بهرهمند است ، زيرا سئوال ملائكه فقط درباره خلقت آن آدم شخصى نبوده است .
3 وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا 3 ( و هنگاميكه پروردگار تو از پشتهاى فرزندان آدم نسل آنان را گرفته و آنانرا بر خودشان شاهد قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند : بلى ما شاهد بر خويشتن شديم ) . اگر چه مورد
-----------
( 1 ) النحل آيه 87
-----------
( 2 ) البقره آيه 31
-----------
( 3 ) الاعراف آيه 172
[ 109 ]
اين آيه فقط درك و دريافت خداوندى و شهادت به ربوبيت او است ، ولى لوازم و مختصات چنين دريافت و شهادتى يك عده معلومات است كه فرزندان آدم ميبايد آنها را داشته باشند . مگر اينكه چنين احتمال داده شود كه مقصود از گرفتن نسل اولاد آدم و مخاطب ساختن آنان بوسيله عقل و وجدان است كه در جريان رشد طبيعى مغز و روان انجام ميگيرد . همچنين بعضى از آياتى كه كلمه تذكر را بكار برده است كه يكى از معانى شايعه آن بياد آوردن ميباشد و لازمه بياد آوردن اينست كه حقايقى در درون انسانى وجود دارد كه بوسيله تبليغ پيامبران و تعليم و تربيتهاى معمولى بياد آورده ميشوند . اين مسئله در مبحث تذكر و آيات مربوط به آن مطرح شده است ، لطفا مراجعه شود .