مسئله يكم
آگاهى از حيات بزرگترين كارى كه ميكند ، اينست كه كميت و كيفيت روابط انسانى را با نيروها و قوانين و فعاليتهاى جبرى كه او را از هر طرف احاطه كردهاند ، و مقدار و چگونگى آزادى خود را در ميان جنگل انبوه جبرها و شبه جبرها درك مينمايد . اين مسئله بقدرى براى مشتاقان « حيات معقول » اهميت دارد كه اگر بگوئيم : بدون درك اين مسئله و عمل بآن ،
ادعاى زندگى جز يك گزافگوئى شرمآور بيش نيست ، سخنى از روى حقيقت گفتهايم . براى فهم اهميت حياتى اين مسئله كافى است كه جملهاى از نيايش حسين بن على ( ع ) را در صحراى عرفات ، [ آن نيايش كه بازگو كننده جدىترين پديده روح آدمى با كمال برين است ] ، بياد بياوريم كه ميگويد :
و اوقفنى على مراكز اضطرارى ( پروردگارا ، مرا به موقعيتهاى اضطرار و اجبار 1 الانفال آيه 42 .
[ 192 ]
آگاهم فرما ) . اگر درست دقت كنيم خواهيم ديد كه ضررى كه از گمان اختيار در مورد جبر به انسان رهرو در مسير رشد ميرسد ، كمتر از ضرر گمان جبر در مورد اختيار نيست ، زيرا هر دو گمان بىاساس در فريفتن و دور كردن ما از واقعيت بيكسان عمل مىكنند . چنانكه ما بايد اين پندار بىاساس را كه من در اين جهان تبلورگاه قوانين و نيروهاى جبرى ، اختيارى ندارم ، كنار بگذاريم ،
همچنان ما بايد با اين بلند پروازى بىاساس كه آزاد و داراى اختيار مطلق هستيم ، خود را فريب ندهيم . اختيار ما در جهانى كه تبلورگاه قوانين و نيروهاى جبرى است ، مانند رگههاى الماس بسيار گرانبها در انبوه ذغال سنگ است كه با تمام استقلال و درخشندگى وجود دارد و در برابر احاطه انبوه تپههاى ذغال سنگ خود را نميبازد . ما هرگز نميتوانيم كسى را مجبور به جبرشكنى و مبارزه احمقانه با نيروها و قوانين جبرى نمائيم ، ولى اين كار از دست ما برميآيد كه با آگاه ساختن مردم به قدرت بسيار بزرگ شخصيت انسانى ،
آنانرا از اسارت و بردگى كورانه در چنگال « آنچه در جريان است » نجات داده و آنانرا وادار كنيم كه هر اندازه بتوانند زندگى خود را با سلطه و نظارت شخصيت به دو قطب مثبت و منفى كار به « حيات معقول » مبدل بسازند يا حداقل به آن نزديك نمايند . اين پيشنهاد توصيهاى براى بستن پرونده جبر و اختيار در علوم انسانى نيست ، بلكه نشان دادن سهولت و امكان وارد كردن انسانها بر صحنه « حيات معقول » است .
بنظر ما بستن پرونده تحقيقات و تجارب و كاوشهاى علمى درباره مسائل عالى مربوط به انسان كه با نظر به خود انسان تا بينهايت كشيده ميشود ، ستم نابخشودنى به علم و به انسان است . اين داستان بطول و عرض و عمق و بعد زمانى خود انسان است . آنچه كه اين پيشنهاد در بردارد ، اينست كه « حيات معقول » انسانهائى كه ميليونها ميلونها ميآيند و ميروند ، نميتواند به انتظار خواندن آخرين سطر كتاب بزرگ انسانها در پايان تاريخ معرفتى بنشيند ، كه
[ 193 ]
بگذاريد ببينيم نظريه آخرين انسان شناس تاريخ بشرى درباره جبر و اختيار چيست ؟ تا ما « حيات معقول » خود را با آن نظريه تنظيم نمائيم . من كه امروز رهگذر حيات موقتم همان تشنگى سوزان را « بر حيات معقول » دارم كه رهگذر هزاران سال پس از اين زمان . آنچه كه مهم است اينست كه تعيين عنصر اساسى « حيات معقول » با يك ديد منطقى متكى بواقعيات ، منافاتى با تأليف هزاران مجلد در بررسىهاى علمى مسئله جبر و اختيار ندارد . ما امروزه مانند هر دوران ديگر ميتوانيم باين منطق واقعبينانه تكيه كنيم كه هر انسانى كه به دو موقعيت فعلى و آينده خود آگاه است و در خود قدرت انتقال از موقعيتى كه معلول هدفگيريها و انگيزههاى پست حيوانى است ، به موقعيتى كه نتيجه هدفگيريها و انگيزههاى عالى انسانى است ، مىبيند ، براى انتقال به موقعيت دوم بكوشد و گام بردارد و اگر به كلمه آزادى حساسيت داشته باشد ، نام آن انتقال مقدس و سازنده را جبر مطلق بگذارد ، ولى اين كوشش را انجام بدهد و اين گام را بردارد و شيفتگى بىاساس به كلمه اختيار و كينه بىپايه به كلمه جبر يا بالعكس را هم از خود دور نمايد ، زيرا همه ميدانيم اين كلمات نوعى قالبهاى قراردادى براى ارائه معانى است و خود مطلوبيت استقلالى ندارند . بعنوان مثال : هر كسى كه اين قدرت را در خود مىبيند كه ميتواند از آن موقعيت زندگى كه عوامل مقامپرستى او را در آن موقعيت احاطه جبرى نموده است ، به موقعيت بالاتر كه عوامل انساندوستى و ارزشهاى والاى آسمانى آن را احاطه جبرى خواهد نمود ، گام بگذارد ، اين گام را بردارد و آنرا جبر مطلق بنامد . ميدانيد داستان بشر در مقابل مسئله جبر و اختيار چيست ؟ اين داستان را دو گروه بسيار چشمگير بوجود ميآورند : گروه يكم كسانى هستند كه ميگويند : جنباننده و حركت دهنده اين انسان همان گهواره جبرى طبيعت است كه با مديريت جبرى همنوعان خود حركت ميكند و اين انسان فقط يكبار از گهواره قدم بيرون ميگذارد كه زمين براى در كام بردن و بلعيدن و دفن او دهان باز كرده است ، و حتى اگر
[ 194 ]
بخواهيم صحيحتر بگوئيم ، بايد بگوئيم : او را از گهواره بلند ميكنند و بزير خاك ميسپارند . گروه دوم كسانى هستند كه ميگويند : قرار گرفتن آدمى در گهواره جبرى طبيعت همان دوران نوزادى او است ، همينكه اين دوران را سپرى كرد ، در همه چيز و در همه موقعيتها از اختيار و آزادى برخوردار است .
تفريط اين گروه همواره در برابر افراط گروه يكم قرار گرفته در پوشاندن واقعيت هر دو نظر افراطى و تفريطى سهم بسزائى دارند .