1 شخصيت انسانى در حيات معقول
1 انسان موجوديست كه داراى استعدادهاى گوناگون است . آمادگى انسان به تكامل و اعتلاء و انتقال از موقعيت يك جاندار ناچيز بيك موجودى والاتر از فرشتگان ملكوتى ، جاى هيچ ترديدى نيست و اين عظمت در انسان يك تخيل بىاساس نيست ، بلكه سرتاسر تاريخ شاهد انسانهائى بوده است كه به عالىترين قلههاى انسانيت صعود نموده و درخشانترين ايدهآلهاى انسانى را از خود نشان دادهاند . در اينجا نبايد لاطائلات بدبينان ما را بفريبد و از اصطلاح بافىهايى كه از عينك تيره و تار آنها برميآيد ، متأثر شده و خيره شويم . 2 از طرف ديگر انسانها در كارگاه خلقت در هر رنگ و شكل و لباس و در هر نقطه از دنيا و در هر زمان كه بوده باشند ، حداقل از جنبه موجوديت محضى كه دارند ، چه بخواهند و چه نخواهند در بوجود آوردن آهنگ كلى مشترك ميباشند . 3 همچنين با قطع نظر از مختصات محيطى و نژادى و اجتماعى و اختلاف زمانهائى كه انسانها در آنها زندگى ميكنند ، همه انسانها در حال اعتدال روانى نوعى وحدت ارزشى را درباره يكديگر احساس ميكنند . اين يك احساس خام و ابتدائى نيست ، بلكه ريشههاى آن تا اعماق روح آنان كشيده شده است . بهترين و روشنترين دليل اصالت اين احساس ، فداكاريهاى بسيار با ارزشى بوده است كه اين نوع در مسير تاريخ از خود نشان داده است . شما در اين پديده با ارزش انسانى فريب يكه تازان
[ 236 ]
تنازع در بقا و آتش افروزان قدرت محور در دودمان بشرى و دلالان ظلم و جور را نخوريد كه ميگويند : اين تلاش و فداكاريها فقط براى بقاى نوع و پيروزى آن در صحنه طبيعت بوده است اينان نمىفهمند و يا مىفهمند و ميخواهند روى حقيقت را با طرز تفكرات ماكياولى بپوشانند . آن آه و نالهها كه افراد اين نوع درباره ستمديدگى و شكنجه شدن انسانها سر دادهاند ،
ناشى از احساس عميق دردهاى آنان بوده است ، نه عشق و علاقه به ادامه حيات خشك و بيجان آنان . خردمندان انساندوست در آنهنگام كه مظلوميت فرد يا گروه يا اجتماعى را مىبينند ، گاهى اين آرزو در ذهنشان خطور ميكند كه ايكاش آن انسانها كه از زندگى جز ستم و جور بهرهاى ندارند ، بوجود نمىآمدند تا آنهمه ظلم و تعدى را تحمل نمايند . اين آرزو ناشى از احساس عميق انسانى درباره ناگواريها و دردهاى ديگران است كه دارندگان آن احساس عميق را شكنجه ميدهد ، نه اينكه ناشى از عشق به بقاى همنوع خود باشد ،
اگر چه اين همنوع در ادامه حيات خويش ظالم يا دلال ظلم شود بنابراين ، چه از ديدگاه قابليت انسان براى تكامل و چه از اين نظر كه همه انسانها در بوجود آوردن آهنگ كلى هستى مشتركند و چه از اين جهت كه يك احساس عميق در درون انسانها وجود دارد كه وحدتى بسيار با اهميت را در همه افراد انسانى اثبات ميكند و آنان را در مجراى تأثير و تأثر از همديگر قرار ميدهد ، شخصيت انسانى داراى ارزش ذاتى ميباشد . اثبات ارزش براى شخصيت انسانى معلول پذيرش « حيات معقول » است . يعنى توجه به سه مسئله فوق و شناخت شخصيت انسانى بعنوان يك حقيقت با ارزش توجهى است كه از « حيات معقول » سرچشمه ميگيرد ، نه از زندگى طبيعى محض ، زيرا سه مسئله فوق احتياج شديد به آن دارد كه آدمى از خود طبيعى بيرون بيايد و وجود انسان ديگر را برسميت بشناسد و رابطه زيربنائى نوعى خود را با آن انسان ديگر درك كند و ارزش آنرا دريابد و در نتيجه شخصيت انسانى را داراى ارزش
[ 237 ]
تلقى نمايد . و بدانجهت كه عمل « حيات معقول » در شناخت ارزش وجودى محض شخصيت محدود نميگردد ، لذا پس از شناخت ارزش شخصيت با نظر به سه مسئله فوق ، قدم را فراتر نهاده ، انسان تلاشگر در راه رشد و كمال را كه جلوهگاه مشيت الهى است ، در افق والاترى مىبيند و بدون انحراف بسوى انسان خدائى ، انسان رشد يافته را آيينهاى كه نماينده جمال و جلال حق است مىبيند . و بالعكس هر چه كه شخصيت آدمى در بكار انداختن عقل و وجدان سير نزولى را در پيش بگيرد با داشتن حق حيات طبيعى از ارزش او كاسته ميشود تا آنگاه كه از مرز پذيرش حيات ديگران تجاوز كند يعنى حيات انسانها را بىارزش بداند و به نحوى به آن حيات تجاوز نمايد ، در اينصورت شخصيت وى ساقط است اگر چه در عرصه زندگى طبيعى محض چشمگيرترين فرد بوده باشد .