سرزمين حجاز پيش از بعثت پيامبر اكرم ( ص )
براى توصيف سرزمينى كه پيامبر اسلام در آن مبعوث شد و جهانى را با فروغ الهى خود منور ساخت ، جملاتى را از جرج جرداق كه بخوبى از عهده بيان آن سرزمين و انسانهايش برآمده است ، در اينجا ميآوريم :
گهواره نبوت معجزهاى بود سرگذشت اين سرزمين ، و معجزهايست آينده آن [ كه با بعثت پيامبر اكرم شروع گشت ]
بيابانهائى است بسيار وسيع و گسترده كه اگر بارانها در آنها فرو ريزد و سبزى و طراوت بر آنها ببخشد و سيرابشان نمايد همه گرسنگان دنيا را سير و
[ 285 ]
همه برهنگان را مىپوشاند . كشش و امتداد اين دشتهاى پهناور فراتر از خيال و ما فوق اندازهگيرىهاى تصور است . اين صحراهاى گسترده با آن ريگهاى پيچاپيچ و برآمدگيها و درههاى پراكنده و كوههاى خشك و كم ارتفاع و بيابانهاى آتشزا و شعلهورش ، هنوز اولين دورانهاى تكون خود را ميگذراند .
اين سرزمين با اينكه سه دريا آنرا احاطه كرده است از گرمترين نقاط دنيا و بىرطوبتترين آنها است . فقط گاهگاهى در بعضى از نقاط اين بيابانها بارانى ميآيد و مختصر طراوتى بر آنها مىبخشد ، ولى طولى نميكشد كه بادهاى سمآگين كه بدترين بادها است در همه آن دشت و بيابانها وزيدن ميگيرد و هر گونه اثر رطوبت و طراوت را از بين ميبرد و گاهى هم بساط زندگى زندگان را برمىچيند و براه خود ميرود و در آنهنگام كه امواجى از نسيم صبا از طرف شرق سراغ آن بيابانها را ميگيرد ، شعراى چادرنشين چونان انسانهائى كه عطرهاى بهشتى بر مشامشان برسد ، به سرودن شعر ميپردازند .
اما چشمهسارهاى اين سرزمين ميتوان گفت : حتى يك چشمه سار دائم الجريان در اين سرزمين شگفتانگيز پيدا نميشود ، فقط گاهى سيلهائى انبوه بسبب ريزش بارانهاى تند در بعضى از نقاط آن ، از درهها بجريان ميفتد كه مردم آن بيابانها با چارهجوئىها و تلاش سدهائى ابتدائى ميسازند كه آن آبها را تا مدتى نگهدارى نمايند .
اما جانوران اين سرزمين شباهتى با جانوران ديگر نقاط روى زمين ندارند . خداوند براى آنان ساق پاى بلندى داده است كه بتوانند در مسافتهاى بسيار طولانى بدون اينكه در پهنه بيابانهاى بىآب و علف گم شوند ، حركت كنند .
براى بعضى از آن جانوران سمهاى دائرهاى داده است كه ساقهاى آنان در ريگها فرو نرود . براى آن جانوران قدرت تحمل و شكيبائى مطابق سرزمين زيستشان كه سنگلاخ و ناهنجار و داراى راههاى هولناكست بخشيده است .
خداوند متعال اين حيوانها را با مقاومت در مقابل تشنگى و گرماى سوزان
[ 286 ]
آفريده و براى آنان معدهاى بزرگ ساخته است كه آب را براى چند روز ذخيره كنند . گاهى آبهاى ذخيره شده در شكم اين حيوانها را با برخى از وسائل بيرون ميكشند و عرب بيابانى كه صاحب آن شتر است و براى او هزار نام وضع كرده است ، از آن آب بياشامد . درباره گياهانش زياد صحبت نميكنم : كمياب ،
خاردار آتشزا ، داراى رگهاى خشيكده از بىآبى . خانههايش اصلا نام خانه بر آن آشيانهها نهادن غلط است آنها چادرهائى است كه همواره با بادهاى سوزان و گرماى تباه كننده دائما در پيكار است كه ناگهان ستونها افتاده و چادرها در پهنه بيابان اينطرف و آنطرف بر زمين پهن شده است . باضافه اينكه اين چادرها همواره در حال كوچ و انتقال از نقطهاى به نقطه ديگر است . كوشش بيهودهايست اگر ساكنان اين چادرها بخواهند جائى را براى اقامت اختيار كنند . وسيله معيشت اين فرزندان بيابانهاى سوزان خرما و آبست كه گاهى گوشت شتر و بعضى شكارهاى صحرائى هم بآن دو اضافه ميشوند .
گاهى طبيعت اين بيابانهاى سوزان مردمش را به جنگ و كشتار برميانگيزد .
آفتاب سوزان بر فضاى صحراهاى جزيرة العرب زبانههاى آتشين ميفرستد و عرب فقير و گرسنه لاشه گرگ يا گوسفند ذبح شدهاى را روى سنگهاى تفتيده آن صحراى سوزان كباب ميكند . بر فضاى صحراهاى اين جزيره ملالتى كشنده و زجر تلخ سايه انداخته است ، زيرا مناظر آن صحراها يكنواخت و بدون اندك دگرگونى در اقيانوس ريگها كه هيچ سبزى و طراوتى در آنها ديده نميشود ،
گسترده شده است .
هرگز از چنين طبيعت خشن و با قساوت و اين زندگى يكنواخت و اين موجوديت دشوار نتوان انتظار داشت كه در مغز مردمى كه در چنين طبيعتى ناهنجار و ضد حيات زندگى ميكنند ، شعورى درباره عظمت هستى و عموميت و ارزش حيات و خيرات بوجود بياورد كه ارواح آن مردم را با ايمان عميق نرم و لطيف بسازد . اينگونه احساسات عالى در سرزمينهاى سبز و خرم بوجود ميآيد نه در
[ 287 ]
بيابانهاى يكنواخت و بىآب و گياه و در درون انسانهائى كه از معيشت معمولى برخوردارند پرورده ميشود نه در درون بينوايان از حيات بيخبر و زجر كشيدگان صحراهاى سوزان . و نميتوان درباره بعضى از آباديهاى اين جزيره در آن زمان حساب كرد ، زيرا آن آباديها اندكى در مقابل اندكتر و سختى در برابر سختتر بوده است . با اينحال ، خود آن آباديها هم تسليم فضاى عمومى آن صحراى سوزان و خشونت پناهگاه حيات و طغيان فقر و تنگدستى و دورى مسافتها و گسيخته شدن از امكانات ساير نقاط دنيا بوده است ، مگر در بعضى از اراضى طائف و مدينه كه يك ثروت و تمكن نسبى وجود داشت . امامكه خانهاى براى بتها اهل مكه بازرگانانى كه معيار و ملاك زندگى در نظر آنان گرفتن روح است در برابر دينار يك تيرگى شكنجهزا از زندگى ، در جهنمى از ريكها ، در ملالتى كشنده و در يأسى از فرداى مبهم . اينست جزيرة العرب .
انسان اين سرزمين آيا شگفتانگيز نيست كه در چنين سرزمينى انسانى وجود داشته باشد ، در حاليكه در همسايگان اين سرزمين فراوانى مواد معيشت و سيراب شدن و تغذيه و پوشاك و ديگر وسايل زندگى بطور فراوان وجود داشته است . وجود انسانى در چنين سرزمين كه حاضر نيست وطنى جز آن براى خود انتخاب كند ، معجزه سرگذشت آن است ، يعنى معجزه صحراى جزيره پيش از بعثت پيامبر اسلام .
ولى چيست ارزش همه منابع زمين كه خيرات بيرون بريزد ؟
چيست ارزش جلگههاى زيبا و پر نعمت كه با سبزىها و طراوتها بدرخشد ؟
چيست ارزش ثروت همه دنيا كه در يك شهر جمع شود ؟
چيست ارزش رطوبتهاى شبانگاهى و شبنمهاى صبحگاهى و نفسهاى حيات بخش نسيم صبا ؟
چيست آن ارزش بدنها كه با وسائل خوشايند زندگى با رفاه و لذتبار در زمينى كه عسل و شير در جريان باشد پرورده شود ؟
[ 288 ]
چيست ارزش خنده طبيعت و شادىها و جهشهايش در باغهاى بهشتى ؟
براى هيچ يك از اين امتيازات حيات ، آن عظمت و ارزشى وجود ندارد كه جزيره عرب ، آن سرزمين معجزات ميخواهد به دنيا عرضه كند . اين جزيره حقيقتى باعظمتتر از همه آنها را بدنيا عرضه كرد كه مشرف بر هستى و وحدتبخش زمانها است . اين جزيره با بوجود آوردن معجزه ابديش منابع خيرات را صاف و ارزشهاى حيات را آشكار نمود و وجدان عالم هستى را در انسانيت ناب و مطلق و در فيض عالى خير و اعتلاى طبيعت و گسترش عناصر فضيلت از هر گونه قيد آزاد ساخت تا در يك وحدت زنده در غارنشين غار حراء محمد بن عبد اللّه ( ص ) مستقر بسازد و سپس اين وحدت زنده وجود خود را در برگزيده اولياء و اصحابش على بن ابيطالب ( ع ) استمرار ببخشد .
مبعوث شدن اين موجود بزرگ و استمرار حقيقت او در پسر عمويش على بن ابيطالب كه تجسيم كننده حقيقت عظمى در چنان سرزمينى و در چنان روزگارى كه معيار و ملاك زندگى ، گرفتن روح در برابر دينار بود ، معجزه آينده آن سرزمين است معجزه صحراء پس از بعثت پيامبر اسلام .
صداى محمد ( ص )
از شعلههاى صحراى سوزان جزيره فروغى تابناك در چشمانش .
از گسترش بىپرده ريگهاىبيابان در زير درخشش آفتاب صراحتى بر لبانش .
و از باغهاى سرسبز مدينه و درختان طائف و از جلگههاى شناور در فضاى حجاز كه گويى جزيرههائى پراكنده در دريائى از ريگ است در زير مهتاب ،
قطراتى از شبنم در دل و نرمى و محبت و وداد در خونش .
از وزش گردبادهاى طوفانى ، انقلابى در خيالش .
از بيان شعر و نور ملكوتى آسمانى جذابيتى در زبان و نورى فروزان در روحش .
[ 289 ]
از صدق تصميم و كلمه اللّه قاطعيتى در شمشير و رسالهاى بدستش .
اينست محمد بن عبد اللّه ( ص ) پيامبرى كه از عرب ظهور كرد ، شكننده بتهائى كه انسان را از برادرش انسان دور كرده بود بتپرستى مال ،
بتپرستى عادات پوسيده ، بتپرستى نژادى كه انسانها را از هم شكافته بود .
فرزندان قريش زندگى دنيا را در درهمى خلاصه كرده بودند كه از دست يك عرب سادهلوح بلغزد و در جيب آنان فرو رود . آنان ارزشهاى زندگى را در تجارتى سودآور و اندوختهاى روى اندوخته خلاصه كرده بودند . حركت و تكاپوى آنان در زندگى جز اين نبود كه دسته دسته ، قافله قافله در كوهها و درهها راه بيفتند و با خواندن آواز براى شترانشان بيابانها را درنوردند و پناهگاهى جز يك باغ قرشى و جايگاه امنى جز مكه بتخانه نداشته باشند ،
آن بتخانه كه عزت را از آن درهم ميدانست و نخوت را از آن دينار .
ناگهان در گوش اين زندگان از حيات بيخبر صدائى طنينانداز شد كه اعصاب آنانرا دگرگون و شهواتشان را متلاشى ساخت و در دنبال اين دگرگونى شگفت انگيز ، دنيا را بسوى آنان كشيد و ميگفت :
براى انسان ارزشى است ماوراى آن ارزشى كه شما ميشناسيد . و براى اين عرب سرگردان در پهنه ابهامانگيز بيابانها رسالتى است ماوراى آنچه شما مىپنداريد .
اين صدا ، صداى محمد ( ص ) بود
قبايل اسد و بنى تميم طريق حماقت مىپيمودند و در سيه چالهاى گمراهى سير ميكردند . آنان دختران خود را زنده بگور ميكردند و از اين عمل ضد انسانى مقصودى جز پيروى از عادات پوسيده و تحريف آيات خالق يكتا و انكار زيبائى و تخريب احساس شورانگيز عالم هستى نداشتند . در اين هنگام صدائى در گوشهاى آنان لطيفتر از نسيم محبت و هيجان عاطفه و زمزمه
[ 290 ]
آسمانى طنين انداز گشت : اى بندگان خدا ، بپرهيزيد از سپردن دختران زنده بزير خاك تيره ، خداوند براى زن همان ارزش را داده است كه براى مرد ، و هيچ مخلوقى حق زندگى و مرگ بر مخلوق ديگر ندارد و فقط خدا است كه مالك حيات و موت انسانها است .
نژاد عرب در زندگانى راهى بس شرمآور در پيش گرفته بودند . آنان با لبههاى شمشير يكديگر را نابود و با زبانهائى كه مانند تازيانههاى دوزخ بود ،
همديگر را ميكوبيدند . لبان دختران را با لبه شمشيرهاى هندى ميبوسيدند .
آغاز تصادم همان و بجان هم افتادن همان ، مناظرى دلخراش بوجود ميآمد سوارانى سلحشور به افتخار و قهرمانى خود مىغريدند و مردانى متلاشى شده در خاك و خون مىغلطيدند ، كودكانى نالهكنان و پناهجويان در اضطراب ميان زندگى و مرگ . اين بود زندگى آن زندههاى بيخبر از حيات .
در اين هنگام ، صدائى در چادرهاى آنان كه مهيبتر از رعد و هولناكتر از باد طوفانى بود ، طنين انداخت و ميگفت : اين چه وحشيت و درندگى است كه براه انداختهايد چگونه بكشتار هم برخاستهايد در حاليكه همه شما در برابر آفريننده آسمان و زمين برادر و برابريد . جنگ و كشتار عمل شيطانى است ، براى شما انسانها صلح و صفا شايسته است . شما نعمتهاى بهشتى را كه در رؤياهاى خود مىبينيد در همين صلح و صفا خواهيد يافت .
اين صدا ، صداى محمد ( ص ) بود
نژاد عرب در چنان كبر و نخوتى فرو رفته بود كه در هيچ ملت و امتى ديده نشده است . عرب چنان تحقير و توهينى بر عجم ابراز ميكرد و چنان تعدى و غرور و اخلاق پليد به عجم نشان ميداد كه شرف و كرامت انسانى عجم را نابود ميساخت . اين تحقير و توهين براى صاحب رسالت عظمى سخت گران بود كه با فرياد آلهىاش آن خودپرستان غوطهور در نخوت را با اين جملات بيدار
[ 291 ]
ساخت كه : براى هيچ عربى فضيلتى بر عجم نيست مگر به تقوى ، و انسان برادر انسان است چه بخواهد و چه نخواهد .
اين صدا ، صداى محمد ( ص ) بود .
اما شكنجهشدگان روى زمين و آن طرد شدگانى كه در زبانههاى عوامل سوزان و زهرآگين صحرا سوخته و درمانده و از آن اجتماع مزدور رانده شده بودند . و زندگى بيابانى آنانرا در تنگناى مرگبار قرار داده در حياتى بىارزشتر از شنهاى بيابان صفحات تاريكى از زندگى را سپرى ميكردند ، ياران صاحب رسالت گشتند و پيرامون او جمع شدند ، همچنانكه فقرا و طرد شدگان ياران عيسى بن مريم ( ع ) و ديگر عظماى تاريخ بشرى بودهاند . پيامبر اسلام براى مراعات حال آنان بود كه شورى را مقرر فرمود و بردگى را تحريم و بزنجير كشيدن انسان را بوسيله انسان ممنوع ساخت . بيت المال و كوششهاى مردم را براى استفاده عموم مقرر فرمود و پشتهاى عموهاى قرشى خود را با تازيانههاى سازنده شعلهور ساخت . او با تمام وجودش بوحدت هستى مشرف و تجسمى از عظمت آلهى بود . تبهكاران روزگارش مردم احمق و كودكان را براى آزار او تحريك ميكردند كه سنگها بسوى او پرتاب كنند و استهزايش كنند . اما آن شكنجهديدگان و بردگانى كه بلال اولين مؤذن اسلام از جمله آنان بود ، صدائى عميقتر از سرود صبحگاهى و گستردهتر از سلطه بال شب و مؤثرتر از صوت قدر در دلهاى آنان طنين انداخت .
اين صدا چنين بود كه « مردم همه مانند عيال خداوندى هستند و محبوبترين آنها در نزد خداوند سودمندترين آنان به مردم ميباشند » .
اين صدا ، صداى محمد ( ص ) بود
اما دشمنان و سنگسار كنندگان اين صاحب رسالت ، اين صداى حيات
[ 292 ]
بخش را از زبانش ميشنيدند كه : وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضّوُا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فىِ الْأَمْرِ فَأِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ يُحِبُ الْمُتَوَكِّلينَ 1 ( اگر تندخو و سختدل باشى از اطراف تو پراكنده ميشوند از آنان درگذر و براى آنان استغفار كن و در امور با آنان بمشورت بپرداز ، هنگاميكه تصميم گرفتى بر خدا توكل كن ، زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست ميدارد ) .
اين صدا ، صداى محمد ( ص ) بود
اما آنانكه در راه بوجود آوردن حيات بهتر مىجنگيدند و آن يارانش كه بر ضد شر و پرستش بتها قيام كرده بودند و آنانكه در درون خود درباره پايمال شدن حقوق و كرامت انسانى در هنگام نبرد و دفاع از اصل پايدار انسانى با خويشتن گفتگوها داشتند ، اين سخنان زيبا و پرمعنا در دلهاى آنان رسوخ پيدا كرده بود كه : « در ميدان نبرد حيلهگرى ضد انسانى براه نيندازيد ، كسى را بزنجير نكشيد ، كودك و زن و كهنسال و كسى را كه در معبدى گوشهگيرى كرده است مكشيد ، نخلى را مسوزانيد ، درختى را مبريد و ساختمانى را ويران مكنيد » .
اين صدا ، صداى محمد ( ص ) بود
عرب اين صداى با كرامت را از فرزند عبد اللّه گرفت و آنرا در روى زمين گسترش داد ، تا آنجا كه همه تاجداران و سلاطين را در آن صدا فرو برد و با همين صدا بود كه رابطه ميان انسانها با يكديگر را و ميان انسان و روح كائنات را كه در پيامبر صحرا تجسم يافته و مربوط به خداوند بيهمتا بود ،
محكم نمودند . سايه محمد بن عبد اللّه ( ص ) گسترش يافت و جهان آن دوران را
-----------
( 1 ) سوره آل عمران آيه 129
[ 293 ]
فرا گرفت تا اينكه از مشرق تا مغرب آفتاب ، زمينى بود كه خير و معرفت و صلح و صفا ميرويانيد . پيامبر صحرا دست به مافوق دنيا دراز كرده بود تا در زمين اين دنيا بذرهاى برادرى و محبت را بپاشد . اين دست الهى پهناى افق را فرا گرفت و هنوز در حال گسترش است . از اين صدا دولتى براى عرب بوجود آمد كه پائى در هند و پاى ديگرش در اندلس بود » . 1 16 ، 20 اما و اللّه ان كنت لفى ساقتها حتّى تولّت بحذافيرها . ما عجزت و لا جبنت و انّ مسيرى هذا لمثلها فلأنقبنّ الباطل حتّى يخرج الحقّ من جنبه ( سوگند بخدا ، من در انبوه جمعى بودم كه به لشگريان كفر هجوم برديم ،
تا همه آنان مغلوب شدند و پشت برگرداندند . من ناتوان نشدهام و ترسى ندارم و اين مسيرى كه امروز پيش گرفتهام همانند مسيريست كه براى پيروزى اسلام پيش گرفته بودم . قطعا ، من باطل را ميشكافم و حق را از پهلوى آن بيرون ميآورم ) .