آنانكه داراى شناخت همه جانبه هستند حسابگرى و خشيت و اهميت آنان درباره رابطه با مقام ربوبى در حد اعلا است
در انديشهها و خواستههاى بشرى هيچ موضوعى به اهميت و عظمت خداوندى ديده نميشود . اين به آن معنى نيست كه همه افراد جوامع و در همه دورانها و با هر گونه شرايط ، موضوعى را به اهميت و عظمت خداوندى درك نميكنند ، بلكه مقصود اينست كه هر انسانى كه با طبيعت مغزى و روانى معتدل در اين زندگانى مسير رشد را سپرى نمايد و در همه مسائلى كه از دو قلمرو درون و بيرون براى او مطرح ميشود ، درست بينديشد و آنها را بطور منطقى صحيح تنظيم نمايد ، و بتواند بآن حد از رشد و تكامل مغزى و روانى برسد كه از موقعيت جزء ناآگاه و بىاراده طبيعت بالاتر رفته و جهان را در برابر ديدگانش براى بررسى و لو اجمالى بر نهد [ 1 ] نه تنها به هستى خداوند هستىبخش معتقد خواهد گشت ، بلكه اين احساس جدى را هم درون خود خواهد ديد كه هيچ موضوعى به اهميت و عظمت خداوندى نميرسد از طرف ديگر اين حقيقت را هم ميدانيم كه حتى كسانيكه نتوانستهاند وجود خدا را بپذيرند ، در صورتيكه خدا را بعنوان يك مفهوم مطرح ميكنند ،
ميدانند كه اگر اين موجود واقعيت داشته باشد ، حتما با اهميتترين و با عظمتترين موجود است كه همه سرگذشت و سرنوشت جهان و انسان تحت نظاره و سلطه او است . بعبارت ديگر اگر اصل وجود خداوندى را با در نظر گرفتن طرز تفكرات كسانى كه خدا را نپذيرفتهاند ، جزء اول قضيهاى مشروطه بيان كنيم ، اينكه
[ 1 ] با يك نظر دقيق حتى اگر كسى بآن مرتبه از رشد هم نرسد كه از موقعيت جزء ناآگاه و بىاراده طبيعت بالاتر برود ، باز نوعى آگاهى ظريف فطرى در نهاد عموم بشر وجود دارد كه اگر آن آگاهى را با شناختهاى محدودى از انسان و طبيعت از كار نيندازد ، بوسيله همان آگاهى احساس جدى درباره خدا و اهميت و عظمت او را در خود خواهد ديد :
روز و شب با ديدن صياد سستم در قفس
بسكه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس
[ 113 ]
خداوند با اهميتترين و با عظمتترين حقيقت است ، جزء دوم آن ميباشد . به اين شكل : « اگر خدا وجود داشته باشد ، با اهميتترين و با عظمتترين حقيقت است . تلازم ميان دو جزء اين قضيه شرطيه قطعى است . منطق علمى براى اثبات تلازم قطعى ميان دو جزء قضيه شرطيه كه مطرح كردهايم ، اينست كه ما بايد طرز تفكرات رشد يافتگان را بررسى نمائيم نه آن مغزها را كه عكسى موهوم از صورتگرىهاى خود را بعنوان خدا نقاشى كرده است كه جز در ذهنهاى عقب مانده ديده نميشود و هر خردمند آگاهى ميداند كه وجود واقعى يك مورچه ضعيف از آن خداى موهوم با اهميتتر و با عظمتتر است ، بلكه اصلا قابل مقايسه با يكديگر نيستند ، زيرا مورچه از واقعيت و هستى برخوردار است ، ولى آن عكس موهوم ذهنى واقعيت ندارد .
بعبارت ديگر مفهوم خدا را همچنانكه بايد در اذهان ناتوان از درك واقعيتهاى بالاتر مورد بررسى قرار بدهيم ، بايد دريافت شدههاى ارواح بزرگ مانند پيامبران و اوصيا و اولياء اللّه و حكماى بزرگ مانند ابن سينا و دكارت و جلال الدين مولوى را نيز مورد دقت قرار بدهيم . و بهر حال اگر براى كسى و لو در حد احتمال مفهوم خدا مطرح شود ، موضوعى بالاتر و با اهميتتر و با عظمتتر از آن ، قابل تصور نميباشد . و بهمين جهت است كه حكماء ميگويند : حتى احتمال ضعيف درباره وجود خدا كافى است كه انسان را به حسابگرى و خشيت و ابراز اهميت جدى وادار نمايد ، زيرا موضوع بالاترين موضوعى است كه ما فوق آن وجود ندارد .
در نتيجه هر اندازه كه معرفت و بينش انسانى در اين دنيا افزايش پيدا كند بر حسابگرى و اهميت و احساس عظمت درباره خدا در درون او ميفزايد . البته مضامين آيات متعددى در قرآن اين حقيقت را گوشزد كرده است و در يك آيه صريحا ميگويد :
1 اِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ 1 ( جز اين نيست كه از بندگان خدا ،
-----------
( 1 ) الفاطر آيه 28 .
[ 114 ]
دانايان هستند كه از خدا خشيت دارند ) .
مقصود از خشيت حالتى است روانى كه در مراحل عالى اميد و هراس بوجود ميآيد . اين گونه اميد و هراس و الا غير از اميدها و بيمهاى خام و ابتدائى است كه درون مردم معمولى را بخود مشغول ميدارد ، بلكه آن پديدههاى عالى است كه در درجات بسيار عالى رشد معرفتى و عمل مطابق آن معرفت بوجود ميآيد .
اين خشيت در سرتاسر زندگانى انبياء و اوصياء و انسانهاى الهى رشد يافته ديده ميشود . منشاء خشيت عبارتست از وجود آزادى و احتمال انحراف از جاده حقيقت اگر چه بمقدار بسيار ناچيز ، زيرا ميدانيم كه پديده آزادى در همه مراحل رشد و كمال انسانى وجود دارد و حركت جبرى در هر مرحلهاى كه باشد ،
با رشد آزادانه سازگار نيست ، البته احتمال انحراف درگيرندگى وحى كه پيامبران دارند و در ابلاغ آن بر بندگان خداوندى قابل تصور نيست و آيات فراوانى در قرآن اين حقيقت را گوشزد نموده است .