9 اقتصاد در حيات معقول
اگر ما بخواهيم مسائل اقتصادى را كه در درجه اول از ضرورتهاى زندگى قرار دارد ، از ديدگاه « حيات طبيعى محض » بررسى نمائيم ، باين نتيجه خواهيم رسيد كه همان « صيانت ذات » ، « حب ذات » تا قدرت دارد آزادى فرد را تا مالكيت مطلق همه موجودات عالم هستى امضاء ميكند ، چه رسد به مالكيت مواد معيشت مردم . حقيقت اينست كه ما معناى واقعى « حب ذات » را در « حيات طبيعى محض » نشناختهايم ، يا شناخت ما درباره آن بسيار ناقص و نارسا است و بهمين جهت است كه آنرا چنان بىاهميت ميدانيم كه ميگوئيم :
كافى است كه روانشناسان و فلاسفه خود را درباره آن سرگرم كنند و جور ما را بكشند . ما زندگى ميكنيم ، صيانت يعنى چه ؟ ذات كدام است ؟ من كه ميخورم و ميآشامم و راه ميروم و كارم را هم انجام ميدهم و نميدانيم كه اگر اين مسئله جدى گرفته نشود ، ادعاى مالكيت ما را نه تنها به مواد ضرورى زندگى كه در روى زمين بوسيله استهلاك مغز و عضلات انسانها بوجود ميآيد ،
قانونى خواهد شمرد ، بلكه آناستاسها پيدا خواهند شد كه بنا بنوشته منتسكيو براى استنشاق از هوا ماليات مقرر خواهد فرمود كسانى پيدا خواهند شد كه انسانها را به فوق كهكشانها خواهند فرستاد كه ببخشيد اين زمين مال اينجانب
[ 258 ]
است آرى ، اگر « حب ذات » همانست كه آنرا ميشناسيم ، اين حب ذات در قلمرو « حيات طبيعى محض » مالكيت مطلق همه « جز من » را قانونى لا يزال ميشناسد و ميگويد كه اعتراض درباره آن ناشى از بيمارى ضعف و ناتوانى است .
خوب ، چنين مالكيتى كه امكان پذير نيست ، پس چه بايد كرد ؟ هر كارى را كه پيشتازان درباره اين بيمارى هولناك انجام بدهند ، او چنين تصور خواهد كرد كه موجوديت او را قيچى كردند و غريزه « حب ذات » او را نقض نموده و آنرا شكستند . تازه در درونش خواهد گفت : ببين بدبختى ما تا بكجا رسيده است كه پيشتازان ميگويند : شما در زندگانى احتياج به قيم داريد معنايش اينست كه ما يا ديوانهايم يا صغير نابالغ .
پاسخ اين من بازان را با يك جمله ميتوان گفت كه از ديدگاه قوانين رسمى شما نه ديوانهايد و نه صغير ، بلكه شما در عين حال كه با رشد جسمانى و طبيعى نتوانستهايد از آن قلعه پولادين « حب ذات » بيرون آمده در حيات حقيقى كه « حيات معقول » است حركت كنيد . شما توسعه آن قلعه پولادين را رشد و كمال پنداشته و گمان كردهايد : اين ذات بينهايتگراى را ميتوانيد با امتيازات و خوشىهاى « حيات طبيعى محض » اشباع نمائيد . نميدانيد كه اشباع اين حس در ميدان زندگى طبيعى تا احساس لزوم مالكيت مطلق بر همه چيز و بر همه كس پيش ميرود و خود نيز قربانى همين احساس كه در ديگران نيز وجود دارد ،
خواهند گشت . پس « حيات طبيعى محض » با نظر بمسئله مهار نشدن احساس مالكيت ، به لزوم قيمى كه ممكن است قيمومت در خود حيات را هم برداشته باشد ، اعتراف ميكند . اينكه ميگوئيم ممكن است قيم انسان درباره مالكيت ،
قيم حيات او نيز باشد ، بجهت اينست كه قيمها نيز اشخاصى هستند كه در « حيات طبيعى محض » غوطهورند و آنان آشنائى نزديك با انواع حيات انسانى ندارند .
كوشش آنان اگر با هدفگيرى منطقى زندگى جارى انسانها بوده باشد ، فقط ميتواند در رفع مزاحمت انسانها با يكديگر نتيجه بدهد . تاريخ حيات طبيعى
[ 259 ]
ما اين پديده را كاملا روشن ساخته است كه با ارزشترين انرژيهاى عضلانى و مغزى و مادى جوامع صرف باطل كردن اين خواسته در درون انسانها است كه « همه چيز از آن من و همه كس وسيله براى برآوردن خواستههاى من » اما « حيات معقول » با آن تعريفى كه دارد ميگويد : « حق حيات براى عموم انسانها است و اين حق را نبايد دستخوش بازيهاى بازيگران « حيات طبيعى محض » قرار داد .
حفظ و نگهدارى حيات انسانها از دستبرد تمايلات من بازان حيات نشناس به آن آسانىها نيست كه غالبا ميخوانيم و ميشنويم . اين كار بزرگ احتياج دارد به : 1 شكستن قلعه پولادين « حب ذات » و رها ساختن آن در مسير گرديدنهاى عقلانى و وجدانى كه بجاى تورم و گرفتن حق حيات ديگران ،
حيات ديگران را بشناسد و شايستگى آنرا براى ادامه قانونى الهى خود واقعا بپذيرد . 2 در اين گذرگاه همه محصولات فكرى و عضلانى خود را وسيله حيات رو به ورود در آهنگ كلى هستى تلقى كند . 3 نگرش به محصولات فكرى و عضلانى بعنوان وسيله بزرگترين نتيجهاى را كه بوجود خواهد آورد ،
اينست كه ارتباط آدمى با مواد اقتصادى و تنظيم و توجيه آنها در خدمت حيات قرار خواهد گرفت ، نه حيات در خدمت آنها . بنابراين ، بر فرض محال اگر انسانى وجود داشته باشد كه بتواند همه مواد معيشت مردم را با بهترين وجه توليد كند ، هرگز بروى خود نخواهد آورد كه من كارى كردهام ، بلكه خواهد گفت كه اين كار من موجى از « حيات » من جوشان در منهاى شما بود كه سركشيد و به خواستههاى اصيل حيات پاسخ مثبت داد . در حقيقت من به خواستههاى اصيل حيات پاسخ مثبت دادم . در حقيقت من به خواسته واقعى خودم پاسخ مثبت دادم .
ملاحظه مىشود كه براى برخوردارى از اقتصاد در « حيات معقول » بدون درك و پذيرش حقيقت خود و حيات ديگران كارى از بشر ساخته نخواهد بود .
[ 260 ]
اين موج تند و تيز احساس مالكيت را كه مىگويد : « همه چيز از آن من » مادامى كه بوجود آورنده آن ( حيات طبيعى محض ) تبديل نشود و مبدل به آن « حيات معقول » نگردد كه شركت همگان را در آهنگ كلى هستى عنصر اساسى خود ميداند ، مهار واقعى نخواهد گشت . و بهمين جهت وقتى كه براى امكان همزيستى جمعى دست به مهار كردن آن زده شود ، حيات خود را ناقص و يا از اينكه قيم براى او نصب كردهاند احساس اهانت خواهد كرد .
ممكن است گفته شود : اين اقتصاد رؤيائى مربوط به انسانهائى است رؤيائى كه در اين كره خاكى ما پيدا نمىشوند . بنابراين ، اصلاح وضع اقتصادى انسانها با اين جملات اوتوپيائى پند و اندرزى است نامأنوس كه چنانكه هيچ گوش بشرى در گذشته آنرا نشنيده است ، در حال حاضر و آينده هم آنرا نخواهد شنيد . [ 1 ] پاسخ اين سئوال روشن است ، زيرا گوش كسى كه حاضر نشود اين حقايق را بشنود ، چشمانش بجاى مناظر زيباى روى زمين ناظر زرادخانههاى اسلحه مرگبار خواهد گشت . اگر اين گوش را صداهاى انفجار مواد مرگبارى كه كشتارهاى ميليونى را بوجود ميآورد ، شنوا نسازد ، در انتظار دستهاى قويترى باشد كه دير يا زود چشم او را ببندند و رهسپار ديار خاموشانش نمايند تا در آنجا با مور و مار و مارمولكها به بررسى مختصات فلسفه « حيات طبيعى محض » بپردازد .
اين بهانه سست و خندهآور است [ كه حتى خود آن كسى كه اين بهانه را مىآورد ، حتما نمىتواند از خنده خود جلوگيرى نمايد ] كه بگويد : « اخلاق را نميتوان با اقتصاد مخلوط كرد » محتواى اين بهانه اينست كه « حيات را نميتوان با خود حيات مخلوط كرد مگر اقتصاد عامل ادامه حيات بشرى نيست ؟
[ 1 ] جلال الدين مولوى در اينگونه موارد كه آرامش روحى خود را از شدت عشق به حقيقت از دست مىدهد ، با جملهاى به ظاهر خشن ولى در باطن آموزنده و نوازنده روح ما چنين مىگويد :
گوش خر بفروش و ديگر گوش خر
كاين مطالب را نيابد گوش خر
[ 261 ]
مسلما چنين است ، زيرا حيات مانند گلى است كه روى شاخهها و شكوفههايى نمودار شده و عطر افشانى ميكند و زيبائى خود را جلوه ميدهد . آيا ميتوان گفت : گل را از شكوفه بچينيد و درباره هر يك ، بررسى جداگانه داشته باشيد يا ماهى را از آب بيرون بياوريد و سپس حيات ماهى را مطالعه كنيد . مگر پس از آنكه ماهى را از آب بيرون آورديم ، حياتى دارد كه براى مطالعه مطرح شود ؟ البته من در اين لحظات كه در ريشههاى اصلى اين مسئله مىانديشم نميدانم راه بجريان انداختن اقتصاد در « حيات معقول » چيست و اينكه من و امثال من در اين راه ناتوان هستيم ، دليل آن نيست كه چنين چيزى امكان ناپذير است ، زيرا وقتى مىبينيم سرتاسر تاريخ بشرى پر از گذشت و فداكارى در راه آرمانهايى مانند آزادى ، عدالت ، علم و غير ذلك است كه خود نمايانگر آنست كه بشر در راه وصول بآن آرمانها از حيات خود دست شسته است ، آيا اين موجود با عظمت نميتواند حيات طبيعى محض خود را به « حيات معقول » تبديل نمايد و خود را از بيمارى « همه چيز از آن من » و « حقارت تسليم به قيم » نجات بدهد ؟