نتيجه آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
همه ما ميدانيم كه شناخت حق و باطل و تفكيك آن دو از يكديگر ،
اساسىترين مسئله زندگى است كه بدون آن ، هيچ فرد و گروه و جامعهاى نميتواند ادعاى انسان بودن نمايد . شناخت حق و باطل و تفكيك آن از يكديگر ،
همان اندازه ضرورت دارد كه قانون براى زندگى . ممكن است گفته شود :
زندگى و قانون از آن مفاهيم عمومى هستند كه در بررسيهاى علمى ، بهر شكلى كه مناسب باشد ، بايد مشخصتر شوند ، بهمين جهت است كه ما بايد معناى مشخصترى را براى دو مفهوم مزبور در نظر بگيريم تا نتيجه مسئله روشنتر بوده باشد . بطور كلى زندگى آدمى پديده خاصى است كه همه چيز و در همه احوال و اوضاع نميتواند تأثير مثبت در آن داشته باشد .
بلكه بعضى از چيزها براى زندگى مثبت و بعضى ديگر منفى و دستهاى از چيزها حالت بيطرفى دارند . بنابراين ، حيات آدمى در جريان خود در برابر سه نوع پديده قرار ميگيرد :
نوع يكم پديدههاى مثبت مانند خوردنىها و آشاميدنيها و لباس و مسكن و وسايل بهداشت با نظر به بعد جسمانى او و پديده و حقايق ذهنى و روانى مانند علم و انديشه و تنظيم خواستهها و اراده و تعقل با نظر به بعد روانى او .
نوع دوم پديدههاى منفى مانند هر چيزى كه به بعد جسمانى او آسيب وارد بسازد ، مانند بيماريها و عوامل مضر ديگر . يا ضررى بر ابعاد ذهنى و روانى او وارد بياورد ، مانند انحراف در انديشه ، اختلالات در اراده ، جهل و حماقت و بىشخصيتى و غيره .
نوع سوم پديدههاى بيطرف ، اين پديدهها عبارتند از حقايقى كه زندگى
[ 73 ]
بىنياز از آنها جريان عادى خود را طى ميكند ، مانند حركت بسوى يكى از كرات فضائى فقط براى اشباع حس كنجكاوى كه پس از روشن شدن نتيجه عينى در زندگى ندارد . البته ميدانيم كه هر سه نوع پديده ، واقعياتى نسبى بوده و در هيچ زمان و براى هيچ كس مطلق نميباشند . حال اگر بخواهيم بدانيم كه حق و باطل در اين سه نوع پديدهها چيست و چگونه از يكديگر تفكيك ميشوند ، بايد اين ضابطه را در نظر بگيريم كه هر موقعيتى از زندگى فردى يا اجتماعى كه تصور شود ، انقسام همه پديدههاى طبيعى و انسانى بر سه نوع مزبور در برابر آن زندگى حق است ، يعنى اگر بگوئيم : همه پديدههاى طبيعى و انسانى براى زندگى در موقعيتى كه قرار گرفته است ، اين مثبت است ، سخنى باطل است و اگر بگوئيم : همه آن پديدهها در آن موقعيت براى زندگى منفى است ،
قطعا باطل است ، همچنين اگر بگوئيم : پديدههاى بيطرف دخالت مثبت يا منفى در زندگى دارند ، اين يك مطلب باطل است . بنابراين قرار دادن هر يك از سه نوع پديده در موقعيت منطقى خود ، حق است . يك معناى ديگر براى حق وجود دارد كه مشخصتر و عينىتر از حق به معناى اولى است . و آن اينست كه هر پديدهاى كه براى « حيات معقول » اثر مثبت دارد ، حق است . يعنى حق آن بايستگى و شايستگى است كه مفيد براى « حيات معقول » در همه ابعاد آن است . با اين تعريف كه براى حق نموديم ، پديدههاى بيطرف كه در موقعيتى از « حيات معقول » اثرى مثبت ندارند ، نه حقند و نه باطل ، بلكه حق يا باطل بودن آنها مربوط به انگيزه و هدفى است كه آدمى از ارتباط با آن پديدهها منظور نموده است . با دقت در اين مقدمه مختصر روشن ميشود كه مسئله شناخت و تفكيك حق از باطل ، يك مسئله كاملا نسبى و گامى شديدا پيچيده و مبهم ميباشد . در عين حال « حيات معقول » را نميتوان در ابهامات نسبيتها و پيچيدگيها رها ساخت ، زيرا هر لحظه از زندگى آدمى يك پديده مشخص و عينى است كه بايد از مجراى كاملا مشخص عبور نمايد . حقيقت اينست كه
[ 74 ]
بشر در راه تشخيص حق و باطل در هر دورهاى جدىترين تلاش را براه مياندازد ،
ولى منابع و ريشههاى حق و باطل بدون راهنمائى راهنمايان انسان شناس و جهان بين كاملا قابل درك و تحقيق نميباشند ، بهمين جهت زندگى آدميان از مجراى ابهامانگيز حق و باطلى كه بطور جبر و ناخودآگاه عبور ميكند ، رضايت بىاساس او را تأمين مينمايد . خداوند هستى بخش براى تأمين « حيات معقول » انسانها در مجراى حق و باطل دو قلمرو را تعيين مينمايد :
قلمرو يكم آيات الهى كه بوسيله پيشوايان فوق الطبيعة به مردم ابلاغ ميشود ( آيه شماره 1 و 3 و 5 ) اين آيات الهى فارق و جدا كننده حق از باطل است . اين آيات از طرف خداونديست كه آفريننده منابع و ريشههاى حق و باطل است ( نور و ظلمت ) اصطلاح فرقان كه درباره قرآن و ديگر كتب آسمانى گذشته مانند صحف ابراهيم و تورات موسى و انجيل عيسى عليهم السلام بكار رفته است ، بهمين مناسبت است كه معرفى حق و باطل و تفكيك آن دو از يكديگر با مشيت الهى در اين كتابهاى آسمانى بيان شده است .
قلمرو دوم وجدان و عقل فطرى و رشد يافته بشريست كه با تكاپو و تلاش صميمانه در راه شناخت حق و باطل و تفكيك آن دو از يكديگر به نتيجه مطلوب ميرسند : ( آيه شماره 6 ) در مواردى متعدد از اين مجلدات باين حقيقت اشاره كردهايم كه عامل رشد انسانها كه حجت ناميده ميشود بر دو نوع است :
عامل رشد و حجت برونى كه انبياء و اولياء و ديگر رشد يافتگان كاروان بشريتند . نوع دوم عامل رشد و حجت درونى است كه عقل سليم و وجدان آزاد از زنجير خود محورى و خودكامگى ميباشد .