جلوگيرى از قتل ، يارى مقتول است
بر عكس قانون گذشته ، هر كسى يا گروهى كه از قتل يك فرد يا يك گروه بهر نحوى كه جلوگيرى نمايد ، آن فرد يا گروه را يارى نموده و در بقاى حيات آن موثر مىباشد . اين جلوگيرى هم مانند دستور و هر گونه سببسازى براى وقوع قتل اشكال و انواعى دارد كه هر اندازه سببيت آن قويتر باشد ، دخالت و تأثير آن در بقاى حيات بيشتر است . مقصود از آيه شريفهاى كه ميگويد :
وَ مَنْ اَحْياها فَكَأَنَّما اَحْيالنَّاسَ جَميعاً ( و هر كسى كه نفسى را احياء كند مانند اينست كه همه نفوس انسانى را احياء كرده است ) ، حيات بخشيدن حقيقى نيست ، چنانكه مقصود از :
اِنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فىِ الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً ( هر كس نفسى را بكشد بدون عنوان قصاص يا فساد در روى زمين مانند اينست كه همه نفوس انسانى را كشته است ) ، گرفتن روح از بدن نيست ، زيرا مطابق آياتى كه ميگويد :
اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ( فقط خدا است كه روح انسانى را موقع مرگ ميگيرد ) وَ اْلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياتَ ( و او خدا است كه مرگ و زندگى را آفريده است ) .
قاتل و احياء كننده مقدمات قتل يا بقاى حيات را بوجود ميآورند . مطابق همان توضيح و تفصيلى كه در انواع دخالت و تأثير در قتل نفس متذكر شديم ؟
در انواع دخالت و تأثير در بقاى حيات نيز وجود دارد . چنانكه گرفتن يك
-----------
( 1 ) المائده آيه 32 .
-----------
( 2 ) المائده آيه 32 .
-----------
( 3 ) الزمر آيه 42 .
-----------
( 4 ) الملك آيه 2 .
[ 126 ]
ناتوان از چنگال يك نيرومند كه ميخواهد او را بكشد باعث رهائى او از كشته شدن است ، همچنين ممكن است يك جمله نابجا تأثيرى در رهائى يك انسان از نابودى داشته و بوسيله آن جمله در ادامه حيات انسان مفروض دخالتى نموده باشد .
با ملاحظه مطالب فوق روشن مىشود كه مقصود أمير المؤمنين از جمله او نهيت عنه لكنت ناصرا ( يا اگر از حادثه عثمان جلوگيرى ميكردم يار او بودم ) . آن نيست كه أمير المؤمنين با عدم جلوگيرى از قتل عثمان ، اعانت و كمكى به آن نموده است . بلكه مقصود آن است كه پس از آنهمه نصيحت و اخطار و هشدارى كه به عثمان دادم و او تحت تأثير مروان و ديگر خويشاوندانش اخطارهاى مرا ناديده گرفت و وقع حادثه بمرحله قطعى رسيد ، در نتيجه نهى و جلوگيرى من از تأثير افتاد و حادثه بوقوع پيوست . او با قدرت از دفاع از حيات خود ، تا مرز زندگى و مرگ پيش رفت ، در اين وضع من چگونه مىتوانستم او را از آن مرز برگردانم و بدين ترتيب من نتوانستم از آن حادثه جلوگيرى كنم ، تا بدينوسيله ياريش كرده باشم . 5 ، 6 غير انّ من نصره لا يستطيع ان يقول : خذله من انا خير منه ، و من خذله لا يستطيع ان يقول : نصره من هو خير منّى ( ولى كسيكه بيارى او برخاست ، نميتواند بگويد : من بهتر از كسى بودم كه او را رهايش ساخت و بدست مرگ سپرد و كسى كه او را رهايش ساخت نمىتواند بگويد : كسى كه او را يارى نمود . بهتر از من بود ) .