نتيجه يكم در آيه شماره 6 خداوند به پيامبرش دستور ميدهد كه از او افزايش علم بخواهد .
عظمت مراتب علم خاتم الانبياء از ديدگاه مسلمانان بجهت ارتباط با خدا احتياجى به بحث و تفصيل ندارد . اما از ديدگاه كسانيكه به اين انسان اعلا با نظر به قرآن و كردار و گفتارش مىنگرند ، اين حقيقت روشن است كه علم و بينش و آگاهى او درباره انسان و جهان در حد قابل ترديد نيست . ويل دورانت ميگويد : « با اينكه ثابت نشده است كه پيامبر اسلام كتابى خوانده باشد ، يا در نزد كسى درسى فرا گرفته باشد ، با اينحال شناخت او درباره انسان كم نظير است حتى در ميان كسانيكه عالىترين مراحل علم را طى كرده باشند » . با اينحال دستور خداوندى چنين است كه بايد پيامبر براى خود افزايش علم بطلبد . اينجانب در امتداد مطالعاتى كه داشتهام ، جز افراد بسيار معدودى هيچ دانشمند و فيلسوف و متفكر همه جانبهاى را نديدهام كه صراحتا يا تلويحا اشارهاى به محدوديت و نسبيت علم و جهانبينى خود نداشته باشد . حتى آن عده بسيار معدود هم كه ادعاى علمشان گوش فلك را كر ميكند ، ميدان علم خود را در پديدهها و مصاديق تحققى نميتوانند انكار كنند . باين معنى كه جهان بينى و انسان شناسى خود را با مشتى كليات قاطعانه ارائه ميدهند و انگاه ميگويند كه اجزاء طبيعت و روابط ميان آنها و ابعاد و استعدادهاى انسان تدريجا كشف خواهد شد . شايد اغلب صاحبنظران مطلع ميدانند كه بعضى از مكتبها كه در روش دگماتيسم ( جزمى و قطعى ) مشهورند ، وقتى كه به مجهولاتى
[ 87 ]
ميرسند و مىبينند درباره آنها چيزى نميدانند ، فورا حواله به آينده نموده ميگويند :
اين مجهولات را آينده كشف خواهد كرد . البته ما منكر گسترش علم از گذشته به آينده نيستيم و بقول مولوى :
همين بگو تا ناطقه جو مىكند
تا به قرنى بعد ما آبى رسد
گر چه هر قرنى سخن نوآورد
ليك گفت سالفان يارى كند
ولى بايد بدانيم كه هر كشف تازهاى در طبيعت شناسى و انسانشناسى ،
دگرگونى خاصى در تعريفات و دلايل كلاسيك ما وارد ميسازد و در اين تغيير و دگرگونى كه مسلما به تغيير در تفكرات جهان بينى منجر ميشود ، چون و چراهاى تازهترى براى ما نمودار ميگردد و در نتيجه خرافى بودن مطلقگويىهاى ما را در هر دورهاى از گذرگاه علم و جهان بينى بخوبى اثبات ميكند . به اضافه اينكه آيا ما تاكنون توانستهايم مرز حقيقى ميان واقعيت براى خود و واقعيت براى ما را كاملا مشخص نمائيم ؟ باين معنى كه آيا ميتوانيم بگوئيم كه با وجود دخالت قطب ذاتى خود ( حواس و ابزار و وسايل درك و بازيگريهاى ) در ارتباط با جهان خارج بدون اندك تصرفى از قطب ذاتى ، جهان خارجى را درك و دريافت نمائيم ؟ اگر كسى چنين ادعائى داشته باشد ، ما نمىفهميم او چه ميگويد ، شايد هم چيزى ميگويد كه خودش مىفهمد و ديگران از فهميدن آن ناتوانند . از طرف ديگر آيا وجود حداقل يك مجهول در جهانى كه اجزاء و روابط آن در كمال پيوستگى در جريان است ، براى محدوديت و نسبيت دانشهاى ما كفايت نميكند ؟ مگر اين حقيقت را همه نپذيرفتهايم كه :
بهر جزئى ز كل كان نيست گردد
كل اندر دم ز امكان نيست گردد
جهان كل است و در هر طرفة العين
عدم گردد و لا يبقى زمانين
دگر باره شود پيدا جهانى
بهر لحظه زمين و آسمانى
شيخ محمود شبسترى با اين پيوستگى شديد اجزاء جهان بيكديگر ، وجود يك مجهول كافى
[ 88 ]
است كه ما را از ادعاى شناخت مطلق شرمسار نمايد ، اگر چه آن يك مجهول جزئىترين حركت در كارگاه هستى بوده باشد .