2 اخلاق در حيات معقول
ميدانيم كه در تفسير اخلاق مطلوب انسانى و بررسى عوامل و نتايج و مختصات آن ، مطالب فراوانى تاكنون نوشته شده است ، اين مطالب و مسائل فراوان اگر چه فوايد زيادى در نشان دادن ابعاد روانى و چگونگى ارتباط انسانها با يكديگر در پهنه زندگى اجتماعى در بر دارد و براى يك شخص محقق ،
تتبع و انديشه در آن مطالب و مسائل حائز اهميت فراوانى است ، ولى همواره يك ابهام سئوال انگيز در آن مطالب وجود دارد كه ناشى است از عدم تفكيك اخلاق در « حيات طبيعى محض » از اخلاق در « حيات معقول » اگر ما اين تفكيك را نپذيريم و درباره اخلاق مطلوب انسانى بطور مطلق بررسى نمائيم ، بدون ترديد به يك نتيجه صحيح نخواهيم رسيد . اگر ما اخلاق در زندگى طبيعى محض را در نظر بگيريم نتايج زير بدست خواهد آمد :
1 اخلاق مطلوب عبارتست از انعطاف انسان به پذيرش آنچه كه در اجتماع ميگذرد ، تا بدينوسيله هيچ كسى از وى نرنجد خواه افراد تشكيل
[ 238 ]
دهنده اجتماع نرون و چنگيز و ماكياولى و تيمور و معاويه باشد ، يا سقراط و ابو ذر غفارى و اويس قرنى و على بن ابيطالب ( ع ) 2 اخلاق مطلوب عبارتست از عمل به مقتضاى احساسات و عواطف درباره ديگر انسانها . در صورتيكه عمل به مقتضاى احساسات و عواطف نامشروط و اعم از اينكه به مصلحت ساير ابعاد انسانى در حال فرد و اجتماع تمام شود يا به ضرر آنها تضاد كشنده با ديگر اصول و قواعد انسانى دارد .
و اگر مواردى فرض شود كه عمل به مقتضاى احساسات و عواطف با هيچ اصل و قاعدهاى مزاحمت نداشته باشد ، اگر عمل مزبور مستند به جبر احساسات و عواطف باشد ، فاقد ارزش خواهد بود و اگر براى اميد آنكه ديگران نيز درباره او همانگونه رفتار نمايند . چنين عملى جز سوداگرى چيز ديگرى نميباشد .
3 اخلاق مطلوب عبارتست از عمل بيك عده اصول كنار از قوانين حقوقى ناشى از انتخاب كيفيت زندگى در يك جامعه كه معلول رگههاى ارثى و تاريخى و نژادى و اقتصادى و فرهنگ خاص آن جامعه ميباشد . البته اين طرز تفكر در جوامع وجود دارد و هر فرهنگى [ بمعناى عمومى آن ] تفكر و عمل خاصى براى خود دارد ، كه از نوعى جبر محيطى و اجتماعى و يا انگيزههائى كه در شماره يكم و دوم ديديم بوجود ميآيد ، در صورتيكه اعمال اخلاقى مطلوب كه در منطقه ارزشها قرار گرفته و دارندگان آن ، در هر جامعهاى مانند وجدان پاك آن جامعه ميدرخشند از ارزش عالى انسانى برخوردارند .
4 اخلاق مطلوب يدكى و كمك قوانين حقوقى . بلى زندگى طبيعى محض انسانها ميتواند اخلاق را بعنوان يدكى و كمك به اجراى قوانين حقوقى و تقليل جرم و جنايت و كاهش بودجههاى قضائى و اجرائى تلقى نمايد . ولى همه ما ميدانيم كه تنزل دادن اخلاق عالى انسانى تا حد وسيلهاى براى تسهيل همزيستى اجتماعى ، تهمتى است ناروا و نابخشودنى كه ما بكوشيم و يكى از فوايد اخلاق را كه كمك بر اجراى قوانين است ، بجاى عوامل بسيار عالى اخلاق
[ 239 ]
و نتايج سازنده آن معرفى نمائيم اما اخلاق در حيات معقول : 1 اخلاق در « حيات معقول » عبارتست از احساس جزء بودن از كل حيات انسانى كه دم الهى در آن دميده شده است وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى ( از روح خود در وى دميدم ) و پذيرش اينكه رابطه او با همه انسانها رابطه عناصر يك روح با مجموع آن و يا ارتباط اشعه انتشار يافته از يك كانون نور است . [ 1 ] اگر آدمى با اين احساس و پذيرش « بر خود بپسندد آنچه را كه بر ديگران مىپسندد و بر ديگران نپسندد آنچه را كه بر خود نمىپسندد » حركت كند ، ميتواند طعم « حيات معقول » را واقعا بچشد ، زيرا اين حركت جز با دستور صريح عقل سليم و وجدان پاك انسانى تحقق پذير نميباشد و ميدانيم كه چنين حركتى بدون بيرون آمدن از زندگى طبيعى محض و ورود به « حيات معقول » امكانپذير نميباشد . اين اخلاق بدانجهت كه پويا و هدفدار است نميتواند با انعطاف بهر چه كه در اجتماع ميگذرد ، جوهر خود را از دست بدهد . اين اخلاق از افق والاترى به جامعه مىنگرد ، همانگونه كه أمير المؤمنين عليه السلام بانسانها مىنگريست و آنان را كاروانيانى از حق و رهسپار كوى حق ميديد . 2 اين اخلاق با كمال ارزيابى احساسات و عواطف انسانى و قبول ضرورت اشباع آنها در حد معقول ، پايههاى خود را روى احساسات تصعيد شده با اصول پايدار انسانى استوار ميسازد ، كه بر پديدههاى خصوصى و عمومى زندگى ديگر انسانها تطبيق ميگردد . بعنوان مثال اشباع احساس عظمت و ارزش عدالت كه بدون ترديد از احساسهاى تصعيد شده است ،
در ارتباط با انسانها مورد عمل قرار ميگيرد ، با اشباع احساس خام محبت قابل مقايسه نميباشد ، اگر چه همين احساس هم بنوبت خود ميتواند اثرى كم و بيش
[ 1 ] مگر اينكه خود اين عنصر و يا شعاع آلهى از مسيرى كه فيض خداوندى براى حفظ ذات اصلى او مقرر ساخته است منحرف گردد ، چنانكه در پايان « شخصيت انسان در « حيات معقول » متذكر شديم .
[ 240 ]
در « حيات معقول » بگذارد .
خلاصه اخلاق در « حيات معقول » اگر چه به احساسات و عواطف طبيعى توجه دارد ، ولى بدانجهت كه هدف در « حيات معقول » شركت در آهنگ كلى هستى است ، لذا اخلاق نميتواند بآن احساسات تكيه كند ، بلكه در مسيرى كه به هدف « حيات معقول » منتهى ميگردد ، موجب شكوفائى حقايق انسانى ميگردد .
3 اخلاق در « حيات معقول » پذيرش و عمل به اصول ناشى از انتخاب كيفيت زندگى كه جريان طبيعى يك اجتماع اقتضاء ميكند نميباشد . رضايت بچنين اخلاقى به اضافه رضايت ضمنى بآنچه كه در زندگى اجتماعى ميگذرد ، [ اگر چه اجتماع ناسالم باشد ] سركوب كردن نهاد وجدانى انسانها است كه ميتواند از زنجير قالبهاى پيش ساخته اجتماع رها شده و زندگى آزادانهاى را داشته باشد كه واقعا بتواند آن زندگى را بخود مستند بسازد . باين معنى كه اگر قدمى در راه خدمت به همنوع خود بردارد ، اين قدم را مستند به زندگى خود بداند نه يك جريان جبرى يا شبه جبرى جامعه . حيات اخلاقى مطلوب بدون وجدان آزاد كه نشان دهنده خيرات و كمالات و محرك انسان بسوى آنها است ، خيالى بيش نيست . لذا ميتوان گفت : يا بايد اخلاق مطلوب و عالى انسانى را منكر شويم و يا وجدان آزاد انسانى را يك ضرورت جدى تلقى نمائيم . تنها « حيات معقول » فوق زندگى طبيعى محض است كه ضرورت شكوفا ساختن وجدان آزاد را ضرورى جدى تلقى مينمايد . 4 اخلاق در « حيات معقول » بالاتر از آنست كه بعنوان خادم حقوق زندگى طبيعى محض و يدكى براى عوامل تقليل جرم و كيفر استخدام شود ، اگر چه يكى از مختصات اخلاق حيات معقول منطقىتر ساختن حقوق زندگى طبيعى محض و تقليل جرم و كيفر ميباشد . چنانكه يكى از نتايج آبيارى كردن يك مزرعه خنك شدن بادى است كه بر آن ميوزد و از آن عبور ميكند و گرماى هوا را تا حدودى تقليل ميدهد ، ولى عامل اصلى كاشتن و تلاشهاى فراوان در بفعليت رساندن يك مزرعه محصول حياتى آنست .
[ 241 ]
ما نبايد معلول طبيعى اخلاق عالى انسانى را با شكوفائى علت غائى و نتايج عالى آن كه با مديريت وجدان آزاد تحقق مييابد ، اشتباه كنيم . اخلاق در « حيات معقول » اصيلتر و با عظمتتر از آنست كه فقط بعنوان دواى دردهاى اجتماعى منظور شود ، بلكه نسبت اخلاق به « حيات معقول » نسبت روح بر بدن است . آن روحى كه پيامبر اسلام رشد و كمال آنرا هدف پيامبرى خود معرفى فرموده است : « بعثت لأتمّم مكارم الأخلاق » ( من براى تتميم و تكميل امتيازات اخلاقى به پيامبرى مبعوث شدهام ) اگر اين روايت معروف را تطبيق كنيد با آن آياتى كه ميگويد :
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً 1 ( كسى كه از مرد يا زن عمل صالح انجام دهد در حاليكه ايمان دارد ، با حيات طيبه او را از زندگى برخوردار ميسازيم ) .
اِنَّ صَلوتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ 2 ( قطعا نماز و عبادات و زندگى و مرگ من از آن خداوند پرورنده عالميان است ) نتيجه چنين خواهد بود كه « حيات معقول » كه شايستگى استناد به خدا را دارد و ميتواند حيات طيبه ناميده شود ، بر مبناى همان اخلاق انسانى عالى است كه پيامبر اكرم ( ص ) براى تتميم و تكميل آن مبعوث شده است .