نتيجه دوم اين آيات هشدارى بسيار جدى به انسان ميدهد كه جهان را جايگاه بازى تلقى نكنند
و بدانند كه حتى اگر بخواهند به انگيزگى تمايلات بىاساس خود از قانون فرار كنند ، حركت آنان براى فرار هم از نقطه آغاز و هم در مسير و هم در نقطه مقصد ، مشمول قانون عمل و عكس العمل بوده و اين فرار و بازى حركتى در ميان واقعيتها است كه قابل محاسبه دقيق است ،
آنچه كه آدمى را فريب ميدهد ، احساس كيفى سلطه بر فرار و بازيست و بس انسان در اين احساس كيفى كه از مقوله 2 و 3 و 4 پيروى نميكند ، گمان ميبرد كه آنچه كه در نتيجه بازى و فرار در عالم واقعيتها نقش مىبندد همان احساس ذهنى او است كه هيچ عينيتى ندارد اينجا است كه آدمى در خود فريبى به آخرين حد ميرسد ، زيرا چه فريبى بالاتر از اين كه انسان با اينكه ميداند تماس كبريت شعلهور با انبار بنزين موجب شعلهور شدن آن انبار خواهد بود ، خواه آن كبريت شعلهور را با قصد شوخى بطرف يك نفر بيندازد و آن كبريت در مسير خود به جايگاه بنزين بيفتد و خواه با قصد ايجاد روشنائى و خواه يك ميمون اين كار را انجام بدهد يا ابن سينا ، بالاخره با هر انگيزه و عاملى كه تماس عينى كبريت شعلهور با بنزين تحقق پيدا كند ، بنزين شعلهور خواهد گشت .
خلاصه بايد درست دقت كرد كه :
اگر يك ذره را برگيرى از جاى
خلل يابد همه عالم سرا پاى
شيخ محمود شبسترى
[ 106 ]
يكى ديگر از عوامل اشتباه و بيخيالى بعضى از مردم ، در حكومت كميتها در عالم عينى و امكانناپذير بودن خلاء مطلق در جهان كششها و امتدادهاى قابل قسمت واقعى يا قراردادى ، موضوع عدم سنخيت نتيجهها با مقدمات و مقدمات با نتايج است . بعنوان مثال : خودخواهى يك خودپرست كه يك فعاليت درونى است و هيچ نمود فيزيكى ندارد ، بهيجان ميآيد و در ميدان جهان عينى كارهائى را انجام ميدهد كه كاملا محسوس و داراى نمود فيزيكى است ، مسلم است كه فعاليت خودخواهى اين خودپرست در ميان آن نمودهاى عينى ديده نميشود و حتى اگر اطلاعى از وضع روانى فاعل نداشته باشيم ، با تجزيه و تحليل آن نمودهاى عينى ، نميتوانيم بفهميم كه عامل بوجود آمدن اين نمودها چه و كه بوده است ، مگر با مقايسهها و تطبيقات قبلى كه درباره انسان و طرز تفكرات و خيالات و خودپرستىهاى او داريم . همچنين بالعكس ، يعنى پديدههائى عينى محكوم به كميت و كيفيت را بوجود ميآوريم مانند كاشتن بذر گل كه در خاك محسوس با دست محسوس در باغ محسوس انجام ميگيرد و براى پروراندن آن ، از نور آفتاب محسوس و از آب محسوس استفاده ميكنيم و آفات محسوس را از آن دور ميكنيم و نتيجهاى را كه از اين همه حركات محسوس در جهان عينى محسوس خواهيم برد ، بدست آوردن لذت تماشاى آن گل است كه با وسيله ارتباط حس بينائى با آن بدست خواهيم آورد ،
احساس زيبائى در ميدان مادى بنام مغز بوجود ميآيد كه آنهم تابع قوانين كمى است . اين احساس و لذت كه محصولى از آن مقدمات محكوم به كميتهاى خاص است ، سنخيتى با آن مقدمات ندارد . اين عدم سنخيت كه در طرفين مقدمات و نتايج ديده ميشود ، محاسبات ما را درباره مسائل كمى و كيفى بهم ميريزد . ولى در هر حال هيچ يك از طرفين و رابطه ميان آنها بىحساب نميباشد ، زيرا هر نقطهاى را كه زير نظر بگيريم يا علتى است كه در جريان بوجود آوردن معلول است و يا معلولى است كه بدنبال علتى بوقوع پيوسته
[ 107 ]
است ، نهايت اينست كه قانون عليت را نبايد بآن مفهوم سطحى و خشن كه در معلومات سطحى خود منظور مينمائيم ، تلقى كنيم . . .