واقعيتى بود كه همه آن را ميدانستند
از منابع معتبر تاريخى و حديثى چنين برمىآيد كه نه تنها على بن ابيطالب عليه السلام خود را شايستهترين فرد براى خلافت مىدانست ، بلكه اين شايستگى واقعيتى بود كه همگان آنرا پذيرفته بودند . از جمله دلايل روشنى كه اين حقيقت را اثبات مىكند :
1 نامه محمد بن ابى بكر به معاويه و پاسخ معاويه به اوست نامهاى كه محمد بن ابىبكر پس از رسيدن به مصر به معاويه مينويسد :
از محمد بن ابى بكر به معاوية بن صخر گمراه : پس از حمد و ثناى خداوندى پروردگار متعال مخلوقات را با عظمت و قدرت خود ، آفريد ، نه از روى بازى و بيهودگى و نه از روى ناتوانى و احتياج به آفرينش آنها . بلكه مخلوقات را بندگان مطيع به بارگاهش قرارداد و اصناف و اقسام گوناگونى از آنان را نمودار ساخت . سپس با دانايى مطلق به شايستگى محمد صلّى اللّه عليه و آله ، او را از ميان آنان برگزيد و براى اداى رسالتش انتخاب كرد و امين وحىاش قرار داد . خداوند پيامبر را رسولى بشارت دهنده و تهديد كننده برانگيخت . اولين كسى كه دعوت
[ 314 ]
پيامبر را پاسخ مثبت داد و به سوى او رفت و به او ايمان آورد و اسلام را پذيرفت و در برابرش تسليم شد ، برادر و پسر عموى او على بن ابيطالب ( ع ) بود كه آن غيب مخفى را كه پيامبر دعوت بآن مىكرد ، تصديق نمود و او را بر همه نزديكان و خويشاوندان مقدم داشت و با جان خود پيامبر را از هر حادثه خطرناك نجات داد و در جنگها و صلحها با او بود . همواره جان خود را در ساعتهاى شب و روز و موقع ترس و تشنگى به او بذل نمود . تا با چنان سبقتى بروز كرد كه در پيروان پيامبر نظيرى نداشت و هيچ فردى در كارهاى على شايسته نزديكى و مقايسه با او نبود .
اى معاويه ، من مىبينم تو مىخواهى با او برابرى كنى در صورتى كه تو ،
تويى و او اوست در صدق و خلوص نيت برتر از همه مردم . و او با فضيلتترين انسانها از جهت نسل و همسر و پسر است . برادر او ( جعفر بن ابيطالب ) بود كه در روز موته جان خود را در راه پيامبر فدا كرد و عموى او حمزه سيد الشهداء در جنگ احد و پدر او ابوطالب كه از پيامبر و از حوزه او دفاع كرد . و تو ملعون فرزند ملعون ، تو و پدرت همواره در صدد برپاكردن غائله و آشوب به ضرر پيامبر بوديد ، و دائما براى خاموش كردن نور خداوندى مىكوشيديد . جمعيتها را دور خود جمع مىكرديد و مال و ثروت بذل مىنموديد و قبايل را بر پيامبر اكرم مىشورانيديد و تحريك مىكرديد . پدرت با همين روحيه پليد از دنيا رفت و تو با همان روحيّه به جايش نشستى . شاهد پليدىهاى تو كسانى هستند كه به دور خود جمع كردهاى ، نيز آن پسماندههاى احزاب و سران منافقين هستند كه بتو پناهنده شدهاند . و شاهد عظمت و شايستگى على بن ابيطالب با آن فضيلتهاى آشكار و ريشهدار ، ياران او از مهاجرين و انصارند كه خداوند فضل و فضيلت آنان را متذكر گشته است . آنان گروه گروه و دسته دسته در پيرامون على قرار گرفته حق را در پيروى از او و شقاوت را در مخالفت او مىبينند .
واى بر تو ، چگونه خود را با على يكى ميشمارى ، در صورتى كه او وارث رسول اللّه و وصى او و پدر فرزندان اوست ؟ اوست اولين پيرو پيامبر و نزديكترين اشخاص از جهت عهد و ايمان باوى . پيامبر او را از اسرار خود مطلع و از امور خويش
[ 315 ]
آگاه مىساخت .
و تو دشمن او و پسر دشمن اوئى . برو ، تا بتوانى با هدفگيرىهاى باطلت از دنياى خود بهرهور باش و عمرو بن العاص آن شخصيت خودفروخته هم در گمراهى هايت يار و مددكارت باشد . بهمين حال باش نزديك است كه زندگانيت سپرى شود و حيلهگرىهايت پوچ گردد ، و آنگاه بفهمى كه عاقبت والا از آن كيست . بدان ،
تو با اين حيلهپردازىها كه براه انداختهاى ، در حقيقت در صدد خدعه و نيرنگبازى با خدايى برآمدهاى كه از عظمت چارهپردازى او غافل و از رحمتش نوميد گشتهاى ،
او در كمين تست و تو در برابر او فريب خوردهاى .
« درود بر كسى كه از هدايت پيروى كند » .
پاسخ معاويه به نامه محمد بن ابى بكر :
« از معاوية بن صخر بن عيبجوى پدرش محمد بن ابى بكر ، پس از حمد خداوندى نامه تو رسيد ، در اين نامه عظمت و قدرت الهى را كه خداوند شايسته آنست متذكر شده ، اشاره به برگزيدهشدن پيغمبر اكرم به رسالت نمودهاى . سخنان زيادى گفتهاى كه داراى نكات ضعف و بدگويى به پدر خودت مىباشد . تو در اين نامه فضيلت فرزند ابيطالب و طول سابقه او را در اسلام و خويشاوندى او را با پيامبر اكرم ( ص ) و فداكاريش را در راه پيامبر در هر مخاطره متذكر شدهاى . استدلال تو به ضرر من و عيبجوئى تو درباره من به وسيله فضيلتى است كه از آن ديگرى است نه از خود تو . من خدايى را سپاسگزارم كه اين فضيلت را از تو برگردانيده ، به غير تو بخشوده است .
در زمان گذشته ما بوديم و پدر تو ( ابوبكر ) هم با ما بود و فضيلت على بن ابيطالب و لازم بودن حق او را به گردن خود مىشناختيم . در آنهنگام كه خداوند آنچه را كه براى پيامبرش خواسته بود ، انجام داد و وعده خود را درباره او اتمام نمود و دعوت او را آشكار ساخت و حجت او را روشن نمود و او را ببارگاه خود برگرفت ، اولين كسانى كه حق او را گرفتند و با امر واقعى او ( خلافتش ) مخالفت ورزيدند پدر تو بود و فاروقش . آن دو نفر بر اين اقدام اتفاق و قرار داشتند . سپس
[ 316 ]
آن دو نفر على را به بيعت خود دعوت نمودند ، دعوت آنان را اجابت نكرد و امتناع ورزيد . آن دو نفر اندوهها به او وارد آوردند و حادثه بزرگى را درباره او منظور نمودند . تا آنجا كه مىگويد :
اى فرزند ابى بكر ، بر حذر باش ، اندازه خود را بدان ، موقعيت تو ناچيزتر از آن است كه با كسى خود را هموزن و مساوى بدانى كه كوهها با بردبارى او سنجيده مىشود و نيزه او را هيچ عامل جبرى نمىتواند نرم كند و هيچ گويندهاى شكيبائى او را نمىتواند درك كند . تو با كسى در افتادهاى كه پدرت جايگاهش را آماده و براى ملك او بالش و تكيهگاه نهاده است . اگر اين موقعيتى كه ما بخود گرفتهايم صحيح است ، پدرت اين موقعيت را بخود اختصاص داده بود و ما شركاى او مىباشيم و اگر پدرت پيش از ما اين اقدام را نكرده بود ، ما با فرزند ابيطالب مخالفت نمىكرديم و امر خلافت را به او تسليم مىنموديم . ولى ما ديديم كه پدر تو پيش از ما چنين كارى را كرده است ، ما هم راه او را پيش گرفتيم . پس تو يا عيبجوى پدرت باش و يا اين مسئله را رها كن .
« و درود بر كسى كه بحق برگردد » 1 .
2 يعقوبى مىگويد :
و كان المهاجرون و الأنصار لا يشكّون فى علىّ 2 .
( و مهاجرين و انصار شكى درباره خلافت على پس از پيامبر نداشتند ) .
3 عتبة بن ابىلهب :
1 ما كنت احسب انّ الأمر منصرف
عن هاشم ثمّ منها عن ابى الحسن
2 عن اوّل النّاس ايمانا و سابقة
و اعلم النّاس بالقرآن و السّنن
-----------
( 1 ) مروج الذهب مسعودى ج 3 ص 21 و 22 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 284 و وقعة صفين نصر بن مزاحم چاپ دوم ص 119 و 120 و جمهرة رسائل العرب احمد زكى صفوت ج 1 ص 544 و 545 و 546 .
-----------
( 2 ) تاريخ يعقوبى ج 2 ص 124 .
[ 317 ]
3 و آخر النّاس عهدا بالنّبىّ و من
جبريل عون له فى الغسل و الكفن
4 من فيه ما فيهم لا يمترون به
و ليس فى القوم ما فيه من الحسن
1 1 ( من گمان نمىكردم امر خلافت از اولاد هاشم منحرف شود و اگر به آل هاشم برسد ، از ابو الحسن منحرف گردد ) .
2 ( ابو الحسن اولين شخص از جهت ايمان و سابقه بوده ، داناترين مردم به قرآن و سنتهاى پيامبر اكرم است ) .
3 ( و آخرين شخصى كه به ديدار پيامبر در آخرين نفسهايش نايل شده است . او همان كسى است كه جبرئيل در غسل و كفن پيامبر او را كمك مىكرد ) .
4 ( على كسى است كه هر امتيازى كه در ديگران بود ، در او جمع شده و آن امتيازات عالى كه در او وجود داشته است ، ديگران از آنها محروم بودهاند ) .
4 خالد بن سعيد در داستان سقيفه در مسافرت بود ، هنگامى كه برمىگردد ،
نزد امير المؤمنين مىرود و مىگويد :
اجازه بده با تو بيعت كنم ، زيرا سوگند به خدا ، كسى در ميان مردم سزاوارتر از تو به مقام محمد ( ص ) نمىباشد 2 .
در اين مسئله مىتوان به جمله يعقوبى كه مىگويد : « مهاجرين و انصار در باره على شكى نداشتند » كفايت كرد . 5 يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصّغير و يكدح فيها مؤمن حتّى يلقى ربّه [ حادثهاى بس كوبنده ] : كه بزرگسال را فرتوت ميكرد و كمسال را پير ،
و انسان با ايمان را تا ديدار پروردگارش در رنج و مشقت فرو مىبرند .