قرآن و راه درك اعجاز آن
با نظر دقيق در سرگذشت فرهنگ و معارف شبه جزيره عربستان و كميّت و كيفيت ارتباط مردم آن سرزمين با انسان و جهان و نوع پندارهاى آنان درباره تاريخ گذشته و وضع حاضر و آيندهشان و همچنين با توجه كافى به ارزشها و امتيازات از ديدگاه آنان ، ترديد و شك در اعجاز قرآن و اينكه آيات قرآنى سخن آن محيط و انسانها است ، هيچ علتى جز بىاطلاعى از محتويات قرآن و اوضاع مزبور در آن محيط و يا غرضورزى نمىتواند داشته باشد .
زيبايى عالىترين جملات تحريككننده احساسات عميق همراه با قوىترين منطق توأم با اشراف قطعى گوينده سخن . اينست معناى اعجاز از نظر سبك و طرز بيان .
هر مسئله انسانى را كه بخواهيد از كاملترين و روشنترين ديدگاه فرا بگيريد ، نخست برويد هرگونه بررسىها و مطالعات خود را از نظر مكتبها و فلاسفه و دانشمندان تكميل نماييد ، سپس بياييد آيه يا آيات قرآنى را كه مربوط به آن مسئله است مورد دقت قرار بدهيد ، خواهيد ديد توضيح مسئله و مبنا و پاسخ نهايى آن را آيه يا آيات مربوط بطور روشن بيان كرده و هر دو وسيله دريافت ( احساس عميق و تعقل منطقى ) شما را اقناع و اشباع مىنمايد .
متأسفانه اكثريت قريب به اتفاق مطالعهكنندگان و خوانندگان قرآن ، اين كتاب آسمانى را باز مىكنند و از آغاز سوره شروع بمطالعه و يا خواندن نموده ،
بدون اينكه درباره محتواى يك يك آيات ، معلومات و انديشههاى قابل توجهى داشته
[ 207 ]
باشند ، تا آخر سوره ميروند و سوره ديگر را شروع مىكنند .
اينگونه مطالعه و خواندن نمىتواند بر مبناى صحيح قرآنشناسى استوار باشد . بعبارت ديگر قرآن آن نيست كه نقوش كلماتش از جلو چشم انسان عبور كند و يا در صورت الفاظ از زبان و دهان موج بزند .
هر يك از آيات قرآنى عبارتست از آن جمله نهايى كه بدون آگاهى قبلى همه جانبه بمحتواى آن ، واقعيت خود را ابراز نمىكند . بعنوان مثال براى پذيرش جمله نهايى بودن اين آيه :
كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ 1 .
( هر كسى در گروگان اندوخته خويش است ) .
بايد نخست اين اطلاعات و معلومات را بدست بياوريم :
1 انسان داراى حقيقتى است بنام خود يا من يا شخصيت كه مديريت اجزاء درونى و برونى او را در اختيار دارد .
2 آنچه كه انسان دارا مىشود بر دو نوع اساسى تقسيم مىگردد :
پديدهها و شئون جبرى و اندوختههاى آزادانه و اختيارى .
3 ملاك استناد اندوختهها بخود انسان ، آزادى و اختيار او است نه جبر و اكراه .
4 عوامل جبرى تاريخ و محيط و اجتماع ، آن انسانى را كه جريان معتدل خود را دريافته و در مسير منطقى حيات گام برميدارد ، نمىتواند چنان بسازد و بپردازد كه دستهاى او را در مقابل پرونده بسته حياتش ببندد .
5 البته اگر چنين فرض شود كه انسانى يا جامعهاى چنان در ميان حلقههاى زنجير عوامل جبرى فشرده شده است كه هيچ آزادى و اختيارى براى او نمانده است ، از موضوع بحث خارج است .
6 ماداميكه « خود » انسان وجود دارد و بجهت عوامل جبرى يا مقدمات اختيارى ، « خود » را نباخته يا آن را بيمار ننموده است ، ميخواهد آن « خود »
-----------
( 1 ) المدثر آيه 38 .
[ 208 ]
را آنطورى كه مطلوب است ، بسازد ، يا مديريت آن را در شكلى بپذيرد كه مطلوب او است . و بعبارتى كلىتر هدف حيات خود را در آن « خود » تجسم مىبخشد .
اينست آن اندوختن كه آدمى را در گرو خويش قرار مىدهد .
7 آدمى در حال اعتدال روانى هر چه مىكوشد تبهكارى و محروميت از آرمانهاى انسانى خود را بگردن ديگران يا بگردن طبيعت بياندازد ، بقول ويكتور هوگو : لبخند مىزند ، ولى شادمانى وجدانى ندارد ، لذا چه بخواهد و چه نخواهد مضمون ابيات زير هشدار جدّى به او ميدهد :
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را
برون كن ز سر باد خيرهسرى را
برى دان ز افعال چرخ برين را
نكوهش نشايد ز دانش برى را
چو تو خود كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
بسوزند برگ درختان بىبر
سزا خود همين است مر بىبرى را
ناصر خسرو قباديانى 8 هيچ يك از فلسفههاى تاريخ و هيچ روش تحليل روانى يا روشهاى انسانشناسى نمىتواند درك اين اصيلترين واقعيت « من هستم » فرد و جامعه را در جريانات معمولى و منطقى ، منكر شود و همه مىدانيم كه كوشش اساسى و تمركز قواى دماغى يك محقق در تحليل و بررسى انسان در هر قلمرو زندگى كه باشد ،
متوجه « خود » « من » آن انسان است كه مورد تحقيق قرار گرفته است .
اگر محقق توانست وضع و موقعيت واقعى انسان مورد بررسى خود را كشف كند ، نود درصد كار خود را انجام داده است ، ده درصد ديگر را مىتواند بدون زحمت زياد درك و دريافت نمايد .
و بالعكس ، ماداميكه محقق از كشف جوهر و پديدههاى بنيادين « من » انسان ناتوان بوده باشد ، هر اندازه هم كه معلومات او درباره عوامل بيرون از « من » مفروض فراوان بوده باشد ، نخواهد توانست نظر قاطعانهاى را درباره او ابراز نمايد .
[ 209 ]
9 چرا بايستى من مورد شناخت و كشف قرار بگيرد ؟ براى اينكه بدانيم خود طبيعى او كه از تفاعل ماده و رنگآميزىهاى محيط بوجود آمده است ،
چيست ؟ و آن « من » ساخته شده بوسيله گرايشها و حركات اختيارى كدام است ؟
پس از بدست آوردن اينگونه معلومات ، بياييد به درك معناى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهيْنَةٌ ( هر كس در گروگان عمل خويشتن است ) ، بپردازيد .
و بهمين ترتيب پنج آيه را كه در مبحث « محمد رسول اللّه ( ص ) مبعوث ميشود » مطرح كردهايم ، در اين مورد بررسى نماييد .
آيه اول چنين است : ( خداوند آبى از آسمان فرو فرستاد ، اين آب در سيلگاهها بجريان افتاد ، از سيل جارى كفها سربرآورد [ و همچنين : ] آن موادى كه بوسيله آتش براى زينت يا كالاى ديگرى ذوب مىكنيد ، مانند همان سيل كف بر مىآورد .
بدينسان خداوند [ مثل اختلاط ] حق و باطل را ميزند ، امّا كفهاى سربرآورده از بين ميروند و آنچه كه به سود انسانها است در روى زمين پايدار مىماند و بدينسان خداوند مثلها مىزند ) در آن مبحث شش مطلب را در آيه مزبور متذكر شديم .
اكنون براى توضيح بيشتر ميخواهيم مقدارى از معلومات و آگاهىهايى را كه براى هر يك از آن مطالب ششگانه لازم است تا اعجاز و فوق طبيعى بودن قرآن اثبات شود ، از نظر بگذرانيم :
مطلب يكم مبانى اصيل حوادث طبيعى و انسانى مربوط به خود آن دو قلمرو نيست ، بلكه از پشت پرده طبيعت سرازير مىگردند .
شايد خيلى از مطالعهكنندگان محترم ، اين بيت نظامى گنجوى را شنيده باشند كه :
زين پرده ترانه ساخت نتوان
وين پرده بخود شناخت نتوان
همچنين ممكن است اين سه بيت جلال الدين مولوى را ديده باشند كه :
كاشكى هستى زبانى داشتى
تا زهستان پردهها برداشتى
هر چه گويى اى دم هستى از آن
پرده ديگر بر او بستى بدان
[ 210 ]
آفت ادراك آن حال است و قال
خون به خون شستن محال است و محال
احتمال مىرود كه اين مطلب را از راسل متفكر غربى سراغ داشته باشيد كه :
امروز وقتى كه يك انسان يك كلمه را بزبان مىآورد مثلا مىگويد : « الف » اين گفتار او دامنه سحابىهايى است كه ميليونها سال پيش از فضاى ما ردّ شده و رفتهاند .
يك عبارت ديگر را از « راسل » كه يكى از شكاكين در متافيزيك است ،
دقت فرماييد :
« اگر چنين تصور كنيم كه پديدهها و حقايق عالم طبيعت از يك جهان بالاتر و ابدى باين دنيا سرازير مىشود ، تصور صحيحى از جهان نمودهايم » 1 اكنون اين عبارت را از ماكس پلانك كه يكى از مشهورترين نوابغ فيزيك قرن اخير و بزرگترين كوشندگان در شناخت طبيعت است ، مطالعه فرماييد :
« كمال مطلوب فيزيكدان شناسايى جهان خارجى حقيقى است . با اينهمه يگانه وسايل كاوش او ، يعنى اندازهگيرىهايش هرگز درباره خود جهان حقيقى چيزى به او نمىآموزند . اندازهها براى او چيزى جز پيامهايى كم و بيش نامطمئن نيستند ، يا به تعبير هلمهلتز جز علاماتى نيستند كه جهان حقيقى به او مخابره مىكند و سپس او بهمان طريقى كه زبانشناس مىكوشد تا سندى را كه از بقاياى تمدنى ناشناخته است بخواند ، در صدد نتيجهگيرى از آنها برمىآيد .
اگر زبانشناس بخواهد به نتيجهاى برسد ، بايد اين را چون اصلى بپذيرد كه سند مورد مطالعه معنايى دربر دارد .
همين طور فيزيكدان بايد اين فكر را مبدء بگيرد كه جهان حقيقى از قوانينى پيروى مىكند كه به فهم ما درنمىآيند ، حتى اگر براى او لازم باشد از اين اميد دست بشويد كه آن قوانين را بوجه تام دريابد يا حتى ماهيت آن قوانين را با يقينى مطلق از همان اول معين كند . » 2 .
آيا اين مطالب نمىتواند اثبات كند كه براى شناخت طبيعت بايستى از
-----------
( 1 ) عرفان و منطق راسل متن انگليسى ص 27 .
-----------
( 2 ) تصوير جهان در فيزيك ماكس پلانك جديد ترجمه آقاى مرتضى صابر ص 138 .
[ 211 ]
اصول بنيادين آن كه در فوق طبيعت است آغاز كرد يا وجود آن را پذيرفت ؟
آيا ما مىتوانيم طنابها و پلهايى متصل بنام هيولى يا ماده مطلق را براى عبور صورتها از خود طبيعت اثبات كنيم ؟ آيا براى ما امكان دارد كه روابط ضرورى ميان اجزاى قوانين هستى را با وضع عينى در خود جهان مشاهده كنيم ؟ نه ، هيچ يك از اين مسائل امكانپذير نيست . پس از كوشش و تقلاّ در اين مطالب علمى و فلسفى برگرديد به معناى آيه ( خداوند آبى از آسمان فرستاد ) .
وَ اِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ 1 .
( هيچ چيزى [ در عالم هستى ] وجود ندارد مگر اينكه منابع آن در نزد ما است و ما فرو نمىفرستيم آن را مگر با اندازه معين ) .
مطلب دوم مبانى سرازير شده از پشت پرده طبيعت باندازه استعدادها و مطابق قوانين تعبيه شده در دو قلمرو است .
براى دريافت نهايى بودن اين مطلب در جهان معرفت ، نخست بايد بسراغ مسائل مربوط به قانون و نظم برويم .
از نظم حرارت تنور پيرزنى در كوهپايهها براى پختن نان شروع كنيم و سپس سرى به آزمايشگاههاى همه دنيا بزنيم ، خواهيم ديد همه فعاليتهاى حسّى و مغزى بشرى از يك عامل تحريك مىشود و آن اينست كه جهان و اجزاء و روابط آنها نظم و قانون دارد و ما از يك موقعيت قانونى و منظم به موقعيت قانونى و منظم ديگرى رهسپار ميگرديم ، و در هر مسيرى هم كه قدم برمىداريم در ميان حلقههاى زنجيرى قوانين غوطهوريم .
براى حساب احتمالات هم نبايد تفسير غير واقعى انجام بدهيم ، زيرا جهان با شناسائى جهان فرق دارد .
باضافه اينكه با در نظر گرفتن شرايط حسّى و ذهنى و وسيله آزمايشى و موضوع مورد تحقيق كه بايستى حادثه را با احتمالات محاسبه كنيم ، تعين قطعى و مشخص 1 الحجر آيه 21 .
[ 212 ]
آن حادثه خلاف قانون و نظم است .
حتى اگر ما نتوانيم حادثهاى را كه در آينده بوجود خواهد آمد ، از اكنون پيشبينى قطعى نماييم ، پس از آنكه حادثه مفروض بوجود آمد ، تعينى را نشان خواهد داد كه نتيجه تعينهاى مسير آن حادثه بوده است .
پس از آنكه اين گونه آگاهىها را درباره نظم و قانون بدست آورديم مىرويم به سراغ آيه قرآنى كه چهره قانونى و رياضى جهان را بما نشان داده است .
مطلب سوم از تفاعل و تكاپوهايى كه ميان واقعيات و مبانى سرازير شده از فوق طبيعت صورت مىگيرد ، پديدهها و رويدادهايى بوجود مىآيد . اين پديدهها و رويدادها زودگذر و بىاساسند كه بايستى دير يا زود از مجراى حقايق جارى رخت بربندند .
براى درك واقعيت نهايى بودن اين مطلب ، بايستى بروز و نمود حوادثى را كه در امتداد زمان و در فضاها و جوها بوجود مىآيند ، مورد دقت قرار بدهيم . اين حوادث چگونه انسانها را ببازى مىگيرند ، يا نيرومندان بوسيله اين رويدادها چگونه مىتوانند زير دستان را ببازى بگيرند ، اين حوادث گاهى بمرتبهاى از جاذبيت و چشمگيرى مىرسند كه اصيلترين حقايق انسان و جهان را فرعى و بى اساس نمايش مىدهند .
اين حوادث تاريخ را تفسير مىكند و گاهى بعنوان فلسفه تاريخ در استخدام صاحبان مكتبها در ميآيد . . .
پس از آنكه اين مسائل را بررسى كرديم و خود آن حوادث را با ارزيابى منطقى دريافتيم ، مىآئيم بسراغ اين آيه كه كفهاى ناپايدار حوادث را فلسفه و هدف و عوامل اصلى انسان و جهان تلقى نكنيد .
اين كفها رفتنى هستند و در شرايطى بوجود مىآيند و مدتى روبناى زندگى شما و مظاهر طبيعت را اشغال مىنمايند و سپس راه خود را پيش مىگيرند . مبادا اين كفهاى ناپايدار شخصيت فردى و اصول عالى اجتماعى شما را تجزيه نمايد و متلاشى بسازد .
[ 213 ]
مطلب چهارم حق و باطل در جريان هستى با يكديگر مخلوط مىشوند .
اگر نخست حق را با آن معناى گسترده ، و نسبيت و مطلق بودن آن را بررسى و تحقيق كنيم و آنگاه معناى باطل را دقيقا بدانيم ، سپس مسئله اختلاط آن دو را كه يك جريان طبيعى است درك كنيم قاطعانه بودن اين حقيقت را خواهيم فهميد كه همواره كفها با متن واقعيات مخلوط و در مجراى حركت و تحول رونماى آن واقعيات مىگردد و فريبندگىها بكار مياندازد .
گاهى درك اين اختلاط و جدا كردن حق از باطل بقدرى سخت است كه استخراج رگههاى ظريف الماس از انبوه معدن ذغالسنگ .
مطلب پنجم آنچه كه سودمند به حال انسانها است ، در روى زمين پايدار خواهد ماند .
در كلاس درس هر فيلسوف و دانشمندى كه درباره انسان براى شما بحث خواهد كرد ، حضور داشته باشيد ، و هر كتابى را كه درباره طبيعت انسان نوشتهاند با دقت ورق بزنيد و مطالعه كنيد .
چند قرن متمادى با تمام آگاهى در اين دنيا در پيشرفتهترين جوامع از نظر ماده و معنى و يا در ميان عقبماندهترين ملل و وقيحترين آنها زندگى نماييد . اگر تنها يك اصل واقعى را بپذيريد ، آن اصل عبارت از اين خواهد بود كه عامل اساسى بقاى انسان موضوع منفعت است و هيچ انسانى چه در حال انفراد و چه در حالت اجتماعى طعم زندگى را بدون احساس دريافت منفعت نخواهد چشيد [ 1 ] .
بيك معناى بسيار عمومى و تا اندازهاى دقيق ، خواستن ادامه حيات و كوشش و تقلا براى آن ، از همان اصل منفعت سرچشمه مىگيرد ، چه برسد بمنافع ثانوى و سطوح گوناگون حيات ، زيرا همه جهانبينىهاى عميق با پذيرش حركت و دگرگونى مستمر در دو قلمرو انسان و جهان ، اين حقيقت را پذيرفتهاند كه :
( 1 ) اين اصل هم احتياجى به گفتگو ندارد كه مقصود از منفعت يك معناى بسيار عمومى است كه شامل منفعت مادى و معنوى و فردى و اجتماعى و كنونى و آينده و زودگذر و پايدار ميباشد .
[ 214 ]
هر نفس نو مىشود دنيا و ما
بىخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوى نو نو ميرسد
مستمرى مىنمايد در جسد
بنابراين ، هيچ اصل و قانون علمى و فلسفى نمىتواند اثبات كند كه هر كس كه لحظه پيشين را از حيات برخوردار بوده است ، بايستى لحظه بعدى را هم بحيات خود ادامه بدهد . بنابراين همه لحظات زندگى آدمى منفعتهايى است كه به او مىرسد . و هر منفعت ديگرى در سطوح زندگى مربوط بهمان اصل حيات مستمر باشد ، در حقيقت بازگو كننده بعد يا ابعادى از همان منفعت مىباشد .
پس از اين ملاحظات علمى و فلسفى مىتوانيم اعجاز و فوق طبيعى بودن آيات كتاب خداوندى را درك كنيم كه مىگويد :
وَ اَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فىِ الْأَرْضِ .
( و امّا آنچه كه سودمند بحال انسانها است در روى زمين پايدار ميماند ) .
آيه دوم خداوند وضع هيچ جامعهاى را دگرگون نمىسازد ، مگر اينكه آن جامعهاى در وضع خود تغييرى ايجاد كند » .
تمدنها در جوامع بشرى در اينجا و آنجا مىدرخشند و مدتى به نورپراكنى خود ادامه مىدهند و آنگاه خاموش مىگردند . همين طور فرهنگها و ساير مظاهر ترقى و اعتلا در دگرگونىها قرار مىگيرند . اضطرابات كوتاه مدت يا طولانى جامعهاى را در خود فرو مىبرد . در همان حال جوامع ديگرى از آرامشهاى نسبى برخوردار مىباشند . همين اضطرابات و آرامشها بتدريج از بين مىروند و جوّ ملّتها را به اضداد خود خالى مىنمايند . عامل يا عوامل اين دگرگونىها چيست ؟
بقول « ميرفندرسكى » :
هر كسى چيزى همىگويد ز تيره رأى خويش
تا گمان آيدت كاو قسطاى بن لوقاستى
هر كسى آرد بقول خود دليل از گفتهاى
در ميان بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
چه بحث و نزاع و غوغايى كه تاكنون در حدود 20 عامل براى دگرگونيهاى
[ 215 ]
جوامع پيشنهاد شده و هيچ يك از آنها قابل اثبات صد درصد و قانعكننده نبوده است . در حقيقت هر عاملى كه بوسيله يكى از مكتبها و فلاسفه بميان آورده ميشود ،
بعدى از ابعاد فردى يا اجتماعى آدمى را مطرح مىكند .
بدين ترتيب انسان بينوا زير چاقوى تشريح فلاسفه قطعه قطعه مىشود و هر يكى از آنان مىخواهد قطعه مورد نظر خود را همه انسان معرفى كند اگر كسى در اين مسائل و امور مربوط به آنها دقت كند و آنها را همه جانبه درك نمايد و نواقص و نارسايىهاى تجربى و علمى آنها را دريابد ، خواهد فهميد كه معناى « اِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُو ما ما بِاَنْفُسِهِمْ » چيست . و چيست آن اصالت پايدار در اين جمله كه هم تاريخ را تفسير مىكند و هم اصالت انسان را گوشزد مىكند و هم شديدترين تحريك را براى سازندگى انسان با دست خويشتن انجام مىدهد .
آيه سوم « قطعى است كه هر كس انسانى را بدون عنوان قصاص يا فساد در روى زمين بكشد ، مانند اينست كه همه انسانها را كشته است و هر كس انسانى را احياء كند ، مانند اينست كه همه انسانها را احيا نموده است » .
هيچ يك از مغزهاى قدرتمند بشرى و هيچ مكتبى كه با كوشش صدها نوابغ تنظيم شده است ، نمىتواند درباره ارزش بنيادين انسان چنين جمله نهائى را ابراز كند . اين آيه موضوع انسان را از كميّتها بالاتر مىبرد و زير بناى آن را يك وحدت عالى قرار مىدهد و بهمه افراد انسانى گوشزد مىكند كه وارد كردن جراحت بيك فرد ، مجروح ساختن خويشتن است . كشتن يك انسان چه زن و چه مرد ، خواه عالم و خواه جاهل ، سياه باشد يا سفيد ، مساوى با كشتن خويشتن است . بنابراين شمشيرى كه براى كشتن يك انسان بلند مىشود ، دو لبه دارد : با يك لبهاش انسانى كشته مىشود و با لبه ديگرش قاتل خودكشى مىكند .
مدّت طولانى است كه داد و فرياد آن شعرا و آرمانگرايان ذوقپرداز و مكتبهاى انسانى كه لزوم محبت بانسانها را گوشزد مىكند ، بجهت مستند بودن آن داد و فرياد به احساسات بىپايه و يا به سوداگرىهاى لطيف و ماهرانه ، در بوجود
[ 216 ]
آوردن پيوند واقعى و معقول ميان انسانها تأثير خود را از دست داده و با شكست قطعى روبرو شده است .
فلسفهها و نقّادىهاى تند و تيز دلايل آن داد و فريادها را يكى پس از ديگرى از پاى درآورده بخوبى اثبات كرده است كه آن دلايل در مقابل قانون تنازع در بقا و اصل :
« پيوند انسان با انسان با عامل احتياج و گسيختن انسان از انسان با عامل سود شخصى است » قدرت مقاومت ندارند .
انسان موجودى است دوست داشتنى .
انسان جاندارى است با ارزش .
انسان نام موجوديست افتخارآميز .
اشعارى زيبا يا رؤياهايى تعبير نشدنى است و يا تسليتى است كه شكست خوردگان كارزار زندگى بخود مىدهند . ما بايستى نخست اين مطالب و داد و فريادها را با دلايل و مناقشات بىحاصل و جرّ و بحثهاى طولانى درباره آنها ببينيم ،
سپس به سراغ آيه مزبور آمده و عظمت و انحصار واقعيت را درباره انسان از اين آيه درك كنيم .
آيه چهارم « بدانيد : قطعا زندگى پست شما جز بازى و سرگرمىهاى بىاساس و آرايش چيز ديگرى نيست » .
در مجلد هفتم از تفسير و نقد و تحليل مثنوى از ص 523 تا ص 592 فلسفه و هدف زندگى را مطرح نمودهايم . سپس اين مبحث در رساله مستقلى پس از تجديد نظر و توضيحات بيشتر بنام ( فلسفه و هدف زندگى ) چاپ و منتشر شده است .
براى تفكر در اين مبحث ، منابع قابل توجهى درباره موضوع بحث ، در اختيار داشتيم ، آراء و معتقدات مشهور از دورانهاى گذشته را تاكنون ، تا آنجا كه ميتوانستيم مورد بررسى قرار داديم . و بايد بگوييم سالها بود كه براى درك و شناخت قانعكنندهاى درباره موضوع مزبور فكر مىكرديم . خلاصه تا آنجا كه مقدورمان بوده ، از كوشش و انديشه در موضوع مزبور فروگذارى نكردهايم و سرانجام نتوانستهايم براى اين
[ 217 ]
خوردنها و خوابيدنها و لذتجويىها و فرار از دردها و خودخواهىها ، و گستردن ارتباطات و ابعاد با طبيعت و انسانها ، فلسفه و هدفى از خود آنها پيدا كنيم . چنانكه از هيچ يك از مكتبها و فلاسفه و دانشمندان هم مطلب روشن و قانعكنندهاى در اين موضوع بدست ما نرسيده است . البتّه هرگز ادّعا نمىكنيم كه تتبّع ما شامل همه مغزهاى بشرى بوده است ، ولى مىتوان گفت :
اگر يك حقيقت قانعكنندهاى در اين موضوع حياتى وجود داشت ، نميتوانست از زير نظر تتبع و بررسى محققان دور بماند .
هر كسى موظف است درباره فلسفه و هدف حيات خود به پاسخ رضايت بخشى برسد ، ولى بايد بدانيم كه با نظر به خود شئون حيات طبيعى ، هيچ فلسفه و غايتى براى اين حيات جز احتياجات طبيعى و لزوم اشباع آنها ، وجود ندارد . بلكه بايستى براى داشتن آن حيات كه قابل تفسير با فلسفه و هدف معقول بوده باشد ،
دست به ساختن زندگى زد . جرعههاى آن حيات كه طبيعت و قوانين آن در گلوى آدمى بريزد فلسفهاى جز جريان ضرورى خود آن قوانين ندارد ، وقت و انرژى مغزى را نبايد بيهوده در اين جستجو صرف كرد كه شبيه به دويدن دنبال سايه خويشتن مىباشد [ 1 ] .
آيه چهارم كه مورد بررسى ما است ، بطور قاطع و صريح مىگويد : خودتان را براى پيدا كردن يك فلسفه و هدف عالى براى چند كاسه آبگوشت و چند بشقاب پلو و لحظههايى خنديدن و مقدارى گريستن و چند بار عمل جنسى و غوطهخوردن در خيالات و سپس رهسپار شدن زير خاك خسته و درمانده نكنيد .
ولى همين حيات طبيعى اگر با ديده وسيله و مقدمه براى حيات طيّبه ( پاكيزه ) اى كه در همين دنيا با دست خودتان بايد بوجود بياوريد ، نگريسته شود ، هر لحظهاى از آن ، فلسفهاى دربر دارد و هدفى كه رو به آهنگ اصلى عالم هستى مىرود :
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً 2
( 1 ) اين مبحث ( فلسفه و هدف زندگى ) را در تفسير خطبههاى آينده نيز مطرح خواهيم كرد ) .
-----------
( 2 ) النحل آيه 97 .
[ 218 ]
( هر كس از مرد و زن عمل صالح انجام بدهد در حالى كه ايمان در اعماق قلبش دارد ، حيات طيّب ( پاكيزه ) براى او بوجود مىآوريم ) .
اين حيات طيّب است كه براى زندگى فردى و اجتماعى آدمى فلسفه بوجود مىآورد و هدفى براى آن نشان مىدهد ، زيرا خود آدمى سازنده اين زندگى است .
تفسير ما درباره پنج آيه از قرآن مجيد براى اين بود كه راهى را براى درك اعجاز قرآن و فوق طبيعى بودن آن ، توضيح بدهيم .