دوم بحث و تحقيق در مسئله خلافت نبايد قربانى احساسات گردد و وسيله سوء استفاده قرار بگيرد
اين يك قاعده كلى است كه اگر طرفين بحث و تحقيق بجهت احساسات خام و هيجانهاى روانى ، هشيارى خود را از دست بدهند ، به اضافه اينكه ممكن است واقعيتها را از دست بدهند ، وسيله بسيار مناسبى براى سودجويان آماده ميكنند بنابراين ما در اينجا دو مسئله داريم :
مسئله يكم محو شدن واقعيات .
مسئله دوم وسيله قرارگرفتن براى سودجويان .
مسئله يكم ما بايستى احساسات خام و هيجانهاى روانى را ناچيز نشماريم ،
اين پديدههاى شگفتانگيز حتى ممكن است قرنها در سرنوشت معارف بشرى اثر بگذارد .
در توضيحات هوگو درباره شكست ناپلئون در واترلو دقت فرماييد ، اين نويسنده چيرهدست كه بعقيده ما هنوز نه تنها فرانسه ، بلكه همه اروپا از زمان او
[ 310 ]
تاكنون نويسندهاى باين منطق و عظمت بوجود نياورده است . آرى اين مرد بزرگ با اينكه به بىاطلاعى خود در فنون نظامى و لشكركشى و دقايق رويدادهاى آن جنگ ، اعتراف مىنمايد ، شكست ناپلئون را به قضا و قدر حواله مىدهد :
« بزرگترين حوادث كه مقدمه اجراى حكم قضا هستند ، اينگونه احساسات مخالف را دربردارند » 1 .
[ شادمانى در روز شكست در واترلو و اندوهگين بودن در روز پيروزى در اوسترليتز كه در ناپلئون ديده شده است ] . سپس وقتى كه مىخواهد شكست ناپلئون را توجيه نمايد ، مىگويد :
« هنگام آن بود كه اين مرد عظيم از پاى درافتد . سنگينى بىاندازه اين مرد در كفّه مقدرات بشرى ، تعادل را برهم مىزد . اين شخص خويشتن را به تنهايى بيش از همه جمعيت بشرى به شمار مىآورد . اين غلظتهاى كليه حيات بشرى كه در يك سر متمركز مىشوند ، جمع شدن همه دنيا در دماغ يك مرد ، اگر دوام يابد براى مدنيت مهلك خواهد بود . هنگام آن رسيده بود كه دست تواناى عدل آسمانى از آستين بيرون آيد . شايد اصول و عناصرى كه جاذبيتهاى منتظم در نظام اخلاقى نيز ،
مانند نظام مادى ، وابسته به آن است ، زبان به شكايت گشوده بودند ، خونى كه بخار از آن متصاعد مىشود ، مالامال شدن قبرستانها از اجساد كشتهشدگان ، مادران اشكبار ، مدعيان مخوفى هستند . هنگامى كه زمين از سربارى رنج مىبرد ، نالههايى اسرارآميز در ظلمات هست كه فقط در عالم بالا شنيده مىشود ناپلئون در عالم ملكوت به بدى معرفى شده بود ، و تصميم به سقوطش گرفته شده بود ، مصدع خدا بود . واترلو يك نبرد نيست : تغيير جبهه عالم است » 2 .
ما با تمام اعتراف به عظمت « هوگو » ، نمىتوانيم در اين روش انسانشناسى با او موافقت كنيم كه وقتى قدرت تحليل يك حادثه را از دست بدهيم ، مسئله قضا و قدر را پيش بكشيم . ترديدى نداريم در اينكه قضا و قدر حتى در روشنترين حوادث دنيا نقش دارد
-----------
( 1 ) بينوايان هوگو ج 1 ص 501 ترجمه آقاى مستعان چاپ نهم .
-----------
( 2 ) مأخذ مزبور ص 506 .
[ 311 ]
و خود همين مسئله است كه ما را به تكاپو و فعاليّتهاى اختيارى وادار مىكند . قضا و قدر بيانكننده قانون هستى است ، نه شكننده قانون و ضد آن . باضافه اينكه آن كدامين منطق است كه ما بشر را مجبور كرده است كه همواره پس از آنكه حادثهاى رخ داد ، به سراغ قضا و قدر برويم و مقدمات طبيعى و اختيارى حادثه را ناديده بگيريم چرا پيش از آنكه حادثه اتفاق بيافتد ، بدون توجه به قضا و قدر باتمام نيرو مىكوشيم كه علل و شرايط حادثهاى را كه اتفاق خواهد افتاد ، بفهميم و در صورت ناگوار بودن حادثه آن علل و شرايط را خنثى كنيم ؟ اينگونه روش در شناخت واقعيات ، فرار از شناخت حقيقى آنها است . نظير اين روش در رفتن به سراغ قضا و قدر در بحث خلافت هم فراوان ديده شده است . دانشمند و محقق بزرگ محمد عبده مفتى مصر در پايان توضيح مسئله شوراى خلافت ، اين جمله را مىگويد :
وَ اللَّهُ اَعْلَمُ وَ الْحُكْمُ لِلَّهِ يَفْعَلُ ما يَشاءُ 1 .
( و خدا داناتر است حكم از آن خدا است هرچه را كه بخواهد انجام ميدهد ) .
اين جمله از شخصى مانند محمد عبده كه توانائى تحقيق همه جانبه داشته است ، براى توجيه خطاهايى كه در مسئله مورد بحث صورت گرفته است ، بعيد بنظر مىرسد .
مسئله دوم وسيله قرارگرفتن اينگونه مباحث براى سودجويان . يكى از پديدههاى اسفانگيز تاريخ بشرى همين مسئله است كه دو مكتب يا دو گروه درباره موضوع يا موضوعاتى با هم اختلاف نظر پيدا مىكنند . اين دو مكتب يا دو گروه از روى بىغرضى انتقاد و مشاجراتى در مورد اختلاف نظر خود دارند ، و بطور فراوان هم اتفاق مىافتد كه تدريجا با تفاهمهاى معقولترى به وحدت نظرهايى برسند كه از رقابتهاى كشنده آن دو طرف بكاهد . ولى ممكن است گروه يا مكتب سومى سربلند كند و از اختلاف مزبور بهترين وسيله براى سوء استفادههاى خود
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه محمد عبده تحقيق محمد محيى الدين عبد الحميد چاپ استقامت ج 1 ص 30 .
[ 312 ]
پيدا كند .
مسئله سوم در اينكه گفتار و كردار و هدفگيريها و انديشههاى فرزند ابيطالب همه و همه بر مبناى « حيات معقول » بوده و كمترين انحرافى از صراط مستقيم الهى نداشته است ، هيچ كس اندك ترديدى ندارد . حكمت و معانى عالى مكتب اسلام باعتراف همه مطلعين از تاريخ امير المؤمنين بوسيله امير المؤمنين براى مردم روشن شده است .
بعنوان مثال معارفى كه آنحضرت در حكمت الهى و اخلاق و مسائل اجتماعى و سياسى در نهج البلاغه آورده است ، بهترين دليل براى اثبات حركت امير المؤمنين در صراط مستقيم الهى بوده است .
ولى اگر پيشكشيدن اين عظمتها و امتيازهاى اختصاصى موجب مختل شدن اسلام و زندگى مسلمانان باشد ، بهيچ وجه مورد رضايت امير المؤمنين نخواهد بود . و چنانكه اشاره كرديم در اين دنيا رسم قدرت محوران ماكياولى صفت همواره در صدد پيدا كردن مواد خام و وسايل مناسب براى بازكردن موقعيت سياسى و سلطهگرى خود برميآيند ، هر اندازه كه اين مواد خام و وسايل در اعماق جانهاى مردم بيشتر ريشه دوانيده باشد ، براى بازيگريها و صحنه سازيهاى آنان مفيدتر و نتيجهبخشتر خواهد بود و چه مسئلهاى عميقتر و ريشه دارتر از مسئله امامت و خلافت كه براى هر مسلمان بطور جدى مطرح است ؟
خدا ميداند كه در قرون و اعصار گذشته ، خودكامگان خودمحور از اين مسائل چه سوء استفادهها كرده و چه خونها ريخته و چه انسانهائى را به نابودى كشاندهاند .
اگر خود زمامداران پيش از امير المؤمنين در زمامدارى و خلافت آنحضرت زندگى ميكردند ، مطابق اصول و قوانين اسلامى حتما از امير المؤمنين تبعيت مينمودند . زيرا خود آنان شايستگى آنحضرت را از نظر همه اصول عالى انسانى مىپذيرفتند . حال كه چنين است ، شخصيتها و گروهها و جوامع بيابند و رفتار امير المؤمنين را در مسير « حيات معقول » پيش بگيرند و در صراط مستقيم گام بردارند و اسلام را به اوج اعتلاى خود برسانند و نام اين رفتار را هر چه كه بخواهند بگذارند و مجالى بر دشمن از خدا بيخبر و انسان بيگانه ندهند كه فرصت
[ 313 ]
پيدا كند و اختلافهاى نظرى را به كشاكشها و پيكارهاى عملى مبدل بسازد و با تضعيف هر دو طرف به هدفهاى سودجويانه خود نايل گردد .
مسئله خلافت كه ميان دو مذهب بزرگ شيعى و سنى مورد بحث است ، در جريان پديده مزبور قرار گرفته ، موجب سوء استفادههاى سودجويانه اقوياء گشته است . قانون الهى و عقل حكم مىكند كه طرفين با تمام هشيارى درباره آنچه كه ديگران در مسئله خلافت در نظر دارند ، بيانديشند و از بهرهبردارى ديگران جلوگيرى كنند . 1 و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ( و او خود قطعا مىدانست كه موقعيت من نسبت به خلافت موقعيت مركز آسياب به آسياب است كه به دور آن مىگردد ) .