رسالت و انواعى از عوامل ارتباط انسانها با پروردگارشان
در بعضى از مكتبها ديده مىشود كه موضوع رسالت از طرف خداوندى را بكلى منكرند . اينان بر دو گروه عمده تقسيم مىشوند :
گروه يكم مىگويند : خدايى براى جهان هستى وجود ندارد ، تا پيامبرى براى مردم بفرستد .
گروه دوم معتقدند كه خداوند بزرگ اين مردم را در تنظيم زندگى به پيروى از عقل و وجدان خودشان واگذار نموده و ضرورتى براى فرستادن اشخاص معينى بعنوان رسولان وجود ندارد . در ميان آن جوامع و ملل هم كه اعتقاد به رسولان الهى وجود دارد گمانهاى بسيار سادهلوحانهاى درباره واسطهها ميان انسان و پروردگارشان ،
ديده مىشود كه موجب دورى افراد و مكتبهايى از خداوند متعال مىباشد . از آنجمله پيامبران را موجوداتى جداگانه و مستقل از مردم مىپندارند . و خيال ميكنند كه آنان مثلا فرشتگانى هستند كه در صورت بشرى در زمين زندگى كردهاند .
بعضى ديگر گمان مىكنند : پيامبران از استعدادهاى درونيشان الهام مىگيرند و ارتباط مستقيم با خدا ندارند .
گروهى درباره پيامبرشان اعتقاد الوهيت دارند و مثلا مىگويند : حضرت عيسى ( ع ) جزئى از خدا است كه در قالب بشرى بزمين آمده است . امّا مكتب يكم كه مىگويد : خدايى براى جهان وجود ندارد ، در حقيقت بيرون از مبحث ما است . نخست بايستى هستى خداوندى را براى پيروان مكتب مزبور اثبات كرد و سپس موضوع رسالت الهى را . اگر چه براى صاحبان استعداد و قواى دگرگون كننده اجتماع در مسير تكامل ، نوعى از رسالت انسانى را قائلاند كه نمىتوان آنرا
[ 191 ]
بدون اصول و مسائل متافيزيكى حل و فصل نمود ، زيرا رسالت انسانى و اصول جبرى تاريخ و علم هرگز با يكديگر سازگار نخواهند بود .
اين مبحث را در تفسير موضوعى الهيات مطرح خواهيم كرد .
مكتب دوم مىگويد : خداوند هيچ گونه نيازى به عبادت و روش خاصّ بندگانش در مسير زندگىشان ندارد ، بلكه حواس و عقل و وجدانى كه به آنان داده است ، راهنمايان منطقى و علمى هستند كه آنان را از رسولان فوق طبيعى بىنياز مىسازند . اشتباه اين مكتب با نظر به تضاد و تناقض عقول و اختلاف موضعگيرى انسانها در دريافت محسوسات و با محدوديتى كه حواسّ بشرى در فعاليت خود دارند ، و انعطاف پذيرى وجدان به سود خودخواهى ، بسيار روشن است .
آنهمه مكتبها و جهانبينىها و فلسفههاى ضد و نقيض كه سرتاسر تاريخ را پر كرده ، از كجا روئيده است ؟ مگر گويندگان آن تضاد و تناقضها عقل ندارند ؟ بلكه بالعكس هر يك از آنان خود را سرآمد عقلاى دوران خود بلكه پيشتاز ابدى كاروان بشرى مىداند .
امّا وجدانهاى آدميان ، درست است كه وجدان يك راهنماى امين است ،
ولى مبدء و مسير و مقصدى را كه براى كشتى وجود آدمى مطرح است ، كدامين عامل بايد تعيين نمايد ، تا وجدان آدمى نقش قطبنمايى را براى نشان دادن آن مبدء و مسير و مقصد بعهده بگيرد .
خلاصه وجدان كارگاه قانونسازى نيست ، و گرنه دو انسان پيدا نمىشدند كه با يكديگر اختلافى داشته باشند ، بلكه پس از آنكه قوانين براى بشر مطرح گشت ،
وجدان نقش عامل تحريك به عمل به آن قوانين را بعهده مىگيرد و احساس تعهد و مسئوليت در مقابل آن قانون را نشان مىدهد . امّا اينكه آن قانون چيست ؟ ملاك لزوم عمل به آن قانون كدام است ؟ موقت است يا پايدار ؟ . . . مربوط به فعاليتهاى وجدان نيست . موضوع محدوديت حواسّ و كميت و كيفيت كاربرد آنها ، احتياجى بگفتگو ندارد .
اولا حواس ما همواره با جزئيات سر و كار دارد و درك كلّى و واقعيات
[ 192 ]
زيربنائى محسوسات ، چه براى خود و چه براى ما ، مربوط به حواس نيست .
ثانيا حواسّ ما بطور طبيعى ، تا محسوسات را از دالان خود منتقل ننمايد ،
كارى نمىتواند انجام بدهد . و هيچ جاى ترديد نيست كه در اين انتقال ، واقعيات عينى از مجراى حذف و انتخاب حواس عبور مىكنند ، بهمين جهت حواس ما واقعيات را هرگز چنانكه هستند بما منتقل نمىسازند .
و امّا آن گمانهاى سادهلوحانه كه بعضى از امّتها درباره پيامبران دارند ،
ناشى از شرايط ذهنى و محيطى و عوامل سودجويى و نادانى است كه غالبا دامنگير عاميان ملل مىباشد .
ما در مجلد اول معناى رسالت كلى را كه مختص پيامبران الهى است ، تفسير نمودهايم .
در اين مبحث يك موضوع اساسى ديگرى را مورد مطالعه قرار مىدهيم كه بىتوجهى به آن موجب بروز اشكالاتى مىگردد . آن موضوع عبارتست از راهنما به معناى عمومى كه در جملات مورد تفسير ديده مىشود .
امير المؤمنين ( ع ) در اين جملات ميگويد : خداوند سبحان هرگز خلق خود را از پيامبران و كتاب و حجت و برهان لازم و راه روشن محروم نساخته است . با نظر به معناى عمومى راهنما ، منظور امير المؤمنين ( ع ) بخوبى معلوم مىگردد . راهنما از ديدگاه بحث ما عبارت است از آن حقيقتى كه انسان را از آن نقطهاى كه قرار گرفته است ، به هدف تكاملى خود دلالت كند ، بطورى كه بدون آن دلالت آدمى در همان نقطهاى كه قرار گرفته است كلافه و راكد مىماند .
راهنما با اين تفسير كه گفتيم : در همه دورانها و جوامع و براى همه افراد در هر گونه شرايط با اشكال مختلف وجود داشته است . اگر بخواهيم اين موضوع روشنتر بيان شود ، مجبوريم دو نوع اساسى راهنما ( برونى و درونى ) را بطور مختصر توضيح بدهيم ، نخست دو ميدان كار راهنما را در نظر ميگيريم :
1 ميدان طبيعى خالص قوانين ثابتهايست كه جريان گوناگون عالم طبيعت و اجزاء درونى و برونى انسان را نشان مىدهد . بعنوان مثال :
[ 193 ]
مىدانيم كه قانون اساسى حيات ، دفاع و بوجود آوردن عوامل بقاى آن است . اين قانون راهنماى طبيعى براى تحصيل وسايل ادامه حيات و دفاع از آن ميباشد .
همچنين پديدهها و روابط اجزاى ، طبيعت بر مبناى نظم خاصى حركت مىكنند ، و ما بايستى با روابط منظمى با طبيعت در تماس باشيم .
2 ميدان قراردادى اين نوع ميدان شامل هر گونه عوامل و قوانينى است كه زندگى اجتماعى ما را تنظيم مىكند . مانند قوانين و عوامل بوجود آورنده حق و تكليف كه زندگى اجتماعى بدون آنها امكانناپذير است . كشف و تنظيم دو ميدان مزبور بعهده راهنماى درونى و برونى است كه در زير توضيح ميدهيم .
1 راهنماى درونى مانند انديشه و تعقل و وجدان كه در وضع طبيعى و معتدل ، ضرورتها و مفيديتها را براى آدمى توضيح ميدهند .
2 راهنماى برونى كه شامل مربيان و معلمان و دانشمندان و مصلحين و حكماء و پيشوايان الهى مىباشد . با نظر دقيق در سرگذشت بشرى ، نمىتوانيم دورهاى را پيدا كنيم كه انسانها از همه اين عوامل راهنمايى محروم بوده باشند ،
مگر در حالات استثنايى جوامع كه اختلال و تشويش بقدرى حاكميت داشته باشد كه جامعه موجوديت خود را از دست بدهد ، مانند بيمارى سختى كه يك فرد را در خود مىفشارد و آگاهى او را به موجوديت خويشتن سلب مينمايد .
براى تصور اين حقيقت كه حتى در ابتدايىترين جوامع ، نوع يا انواعى از راهنمايان احساس لزوم زندگى آرمانى را براى آدميان بعهده داشتهاند ، عبارت زير را كه در مجلد اول هم نقل كردهايم ، مطرح مىكنيم :
« انديشههاى لطيف فلسفى و باورداشتهاى متعالى مذهبى ، پابپاى خرافهگرايى ،
و گمانهاى سادهلوحانه و كودك پسندانه عموما در افسانهها منعكساند . اسطورهها همانند كانهاى ذغالسنگ ، انبوهى از ذغال و رگههاى الماس را با هم و درهم دارند . از اينروى تا اسطورهكاوى نسج افسانهها را از شكل قصهگونهى آنها ، به واحدهاى اوليه فكرى ، به نخستين ياختههاى تشكيل دهنده عقيدتى آنها باز پس نكاود ، ما هرگز به گوهرهاى مكنون و پايدار لطايف انديشه بشرى ، در بطن اسطورهها
[ 194 ]
پى نخواهيم برد . در حقيقت صرفنظر از جنبه تفريحى و لالائى گويانه افسانهها آنچه كه مطالعه در اسطورهها را براى پژوهندگان تاريخ رشد فكر فلسفى ، براى تجلى جويان وجدان عام بشرى ، براى مردم شناسان ، براى جامعه شناسان ، براى كارشناسان مقايسهاى اديان ، براى آرمان شناسان و ديگر انديشمندان علوم انسانى و ادبيات عاميانه ، اجتنابناپذير مىسازد ، انعكاس وجود همين ديرينترين ذخاير فكرى و ناآگاه اقوام مختلف در اسطورهها است » 1 .
اگر در جملات فوق كه پس از تتبع بسيار طولانى و دقيق درباره سرگذشت ايدهها و پويشهاى كمالگرايانه بشرى در ابتدايىترين جوامع ، بدست آمده است ،
توجه كنيم خواهيم ديد : نوع بشر هرگز از عوامل مختلف راهنمايى محروم نبوده است . نهايت اينست كه يا شرايط محيطى و اجتماعى صداى آن عوامل را خاموش كرده است ، و يا سودجويى و هوى پرستىهاى كورانه كه خواسته اصيل طبيعت مادى بشرى است . اين نوع محروميت از راهنما ، حتى با وجود عالىترين عوامل راهنمايى كه وجدان درونى و مصلحين و پيامبران است ، بجهت هوى پرستىها و سودجويىها فراوان بوده است . همين امروز را در نظر بگيريم ، با اين كه بشر از يك وجدان حسّاس برخوردار است ، موقعى كه اين وجدان حكم به لزوم تعديل خودخواهى مىنمايد ، جز افراد استثنايى ، كسى گوش بدهكار باين حكم سازنده ندارد . در زمان « ابراهيم » و « موسى » و « عيسى » و محمد صلوات اللّه عليهم نيز جز عده محدودى از راهنمايى آن پيشوايان الهى بهرهبردارى كامل نمىكردند .
امير المؤمنين عليه السلام را با آن عظمت بىنظير و با آن شخصيت دور از هر گونه خودكامگى و هوى و نامجويى و تنفر از مقام و ثروت در نظر بگيريد كه ليف خرمايى به كمر بسته و با لباس و كفش وصله خورده ، عالىترين و سازندهترين راهنمايىها را انجام مىدهد . اكثريت قريب به اتفاق مردم دورانش تنها به زيبايى جملات و جاذبيت قيافهاش خيره گشتهاند موقعى كه از يكى از شهرهاى عراق
-----------
( 1 ) افريقا افسانههاى آفرينش تأليف يولى باير ترجمه ژ . آ . صديقى ص 177 و 178 .
[ 195 ]
بنام انبار مىگذرد ، اهالى آن شهر بجاى آنكه درس انسانيت و راه سعادت مادى و معنوى خود را از او ياد بگيرند ، دسته دسته در برابرش پايكوبى ميكنند و گرد و خاك براه مىاندازند