نظريه سوم
اينست كه ما بايستى روح و روان ( يا نفس و خود و « من » ) را از يكديگر جدا كنيم . روان ( يا هر اصطلاح ديگرى كه نشاندهنده آن حقيقت باشد كه مديريت وجود انسانى را به عهده دارد ، ) عبارت است از عالىترين محصول تفاعلات عناصر طبيعى كه در مجراى موجوديت انسانى به وجود مىآيد . اين روان در عالىترين و ممتازترين مرحله آدمى ، پس از طىّ مراحل تكاملى بروز مىكند .
هر اندازه كه در اين گذرگاه پيشرفت مىكند ، از مادّه و قوانين آن بىنيازتر ميگردد و حالت تجرد بخود مىگيرد و با شروع حالت تجرد آماده پذيرش روح ملكوتى مىشود و در جاذبيت عالم اعلا رو به حوزه عظمت ربوبى قرار مىگيرد .
يعنى جسمانية الحدوث روحانية البقا است . اين نظريه را گروهى از فلاسفه و گروهى قابل توجه از حكماى مسيحى و اسلامى پذيرفتهاند .
بنابراين نظريّه روح ملكوتى از عالم بالا به پايين نيامده است ، بلكه حقيقت والايى كه از تشكّل اجزاء درونى و برونى آدمى بنام روان به وجود آمده است ،
آماده پذيرش شعاع روح ملكوتى گشته است . و اين روان است كه رو به بالا ميرود ،
نه اينكه روح مجردى از عالم بالا به پايين فرود آمده باشد .
[ 136 ]
اين نظريّه را مشاهدات و دريافتهاى علمى نه تنها نفى نمىكند ، بلكه آن را تأييد نيز مىنمايد . پس در حقيقت همانگونه كه « جلال الدين مولوى » بيان مىكند :
« موج خاكى فكر و وهم و فهم ماست »
يعنى اين واقعيت را مىپذيريم كه انديشه و توهم و فهم و ساير پديدههاى مغزى ، محصولاتى از دقيقترين فعاليتهاى طبيعت است ، ولى :
« موج آبى صحو و سكر است و فناست »
يعنى روان آدمى در جريان تكاملى خود موجهاى ديگرى دارد كه محصول هشيارى و الا و حيرتهايى است كه معلول قرار گرفتن در بيكرانى و فناى موجوديت طبيعى و بقا بابقاء اللّه است .
هيچ متفكر و مكتبى حق ندارد كه سيستم تكاملى انسان را در همان مراحل تموجات اولى مادّه ببندد ، بلكه با نظريه دوام عامل تكامل بايستى سيستم حركت را تا ورود به تموجات عالىتر بازگذاشت .
پس روان آدمى اگر چه در آغاز وجودش حقيقتى مادى است ، ولى در جريان تكاملى به وسيله دو نيروى سازنده بنام عقل و وجدان با تقويت علم و هشيارىها رو به تجرد مىرود و از ماده و ماديات بىنياز مىشود و شايسته بقاى ابدى مىگردد .