يكم بحث و تحقيق واقعجويانه ، بلى . تعصب و مشاجره كينه توزانه ، نه
ترديدى نيست كه مباحث مربوط به خلافت اسلامى پس از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله تا كنون مطرح بوده ، موجب بروز آراء و عقايد گوناگون گشته است . بطور قطع مىتوان گفت : تاكنون نه صدها ، بلكه هزاران مجلد كتاب و مقاله در موضوع خلافت نوشته شده است . از اين مباحث و تحقيقات بسيار گسترده و طولانى و كاملا جدى ، دو نتيجه مهم مىتوان گرفت :
1 موضوع خلافت مانند يك مسئله فرعى نبوده است كه در مسائل نظرى مورد اختلاف قرار مىگيرد و بدون هياهو و جنجال و طرفدارىهاى مكتبى ، مورد توجه واقع ميشود ، بلكه موضوع خلافت يك مسئله بنيادين است كه مسلمين را به دو گروه بزرگ شيعه و سنى تقسيم كرده است . و از طرف ديگر ، به اصطلاح معمولى : « بيهوده سخن بدين درازى نبود » .
2 از امثال اين تكاپوهاى ممتد و جدى ، مىتوان اهميت دفاع از حق را كه انسانها از خود نشان مىدهند ، فهميد . به توضيح اينكه اينگونه اصرار شگفتانگيز درباره يك مسئله نه تنها اثبات مىكند كه انسان در اثبات و توجيه معتقدات خود ،
همه نيروهاى حياتى خود را بسيج مىكند و نمىگذارد گذشت قرون و اعصار گرد فراموشى روى موضوع مورد اعتقادش بپاشد ، بلكه حق بدانجهت كه حق است ،
اگر چه جنبه اعتقادى هم نداشته باشد ، مورد دفاع جدى بشرى مىباشد . بهمين جهت است كه مىبينيم حتى عدهاى از متفكران ملل غير اسلامى هم در موضوع خلافت يا در بيان حق و شخصيت مردان صحنه خلافت ، با آن انديشه و استدلال و بيان جدى وارد ميدان مىشوند كه گويى با مسلمانان هممكتب هستند .
جرج جرداق و ميخائيل نعيمه و بولس سلامه و جبران خليل جبران و توماس كارلايل مسيحى هستند و شبلى شميل و پطروشفسكى از اعضاى مكتب ماترياليسم مىباشند ، ولى در موقع توضيح شخصيت امير المؤمنين عليه السلام
[ 309 ]
مانند يك فرد مسلمان سخن مىگويند و حق والايى را كه او بر بشريت دارد ، گوشزد مىكنند .
وقتى كه من امروز مىبينم بعضى از سطحىنگران فلان نويسنده معمولى را با ويكتور هوگو و بالزاك مقايسه مىكنند ، با كمال جديت در مقام دفاع از حق آن دو برميآيم و ، بيان و استدلال من مانند همان است كه هممكتبان و هممذهبان آنان ابراز مىنمايند . همه انسانهاى آگاه در هر مكتبى كه باشند ، هنوز به زهر خوردن سقراط تأسف مىخورند و آن قضات را كه حكم ناحق به اعدام او دادهاند ، با ديده نفرت مىنگرند . بنابراين ، با اينكه موضوع خلافت يكى از رويدادهايى است كه در حدود چهارده قرن پيش اتفاق افتاده و بگذشته خزيده است ،
ولى حسّ حقجويى آدميان نه تنها زمان گذشته و حال و آينده نمىشناسد ، بلكه خود را در نژاد و جامعه و مليّت مخصوص هم بمحاصره نمىاندازد . اينست مايه اميد بقاى انسانيت براى ابد .