ايمان و شهادت على ( ع ) يكى از روشنترين دلايل رسالت محمد ( ص )
با نظر به اينكه على بن ابيطالب ( ع ) از همه استعدادهاى بزرگ و معرفتهاى بنيادين انسان و جهان و عالىترين كمالات برخوردار بوده است و با نظر به آزادى روانى فوق تصورى كه بوسيله آن توانسته بود از همهگونه علائق نژادى و عاطفى و احساسات خام و خودمحورى و گرفتار شدن در ميان حلقههاى زنجير تاريخ و جاذبههاى مقام پرستى و ثروتاندوزى ، خود را رها و آزاد بسازد ، آنگونه تعظيم
[ 254 ]
و تسليم به پيامبر اكرم روشنترين و قاطعترين دليل صدق رسالت آن پيشواى الهى است .
على ( ع ) با آن هوش و ذكاوت و استعداد فوقالعاده توأم با صدق و صفا و خلوص نيت در حدّ اعلا ، ساليان متمادى در زندگى فردى و اجتماعى ، در آشكار و پنهان و در هر نوع از رويدادهاى زندگى ، با پيامبر اكرم بوده بهمه شئون روانى و موضع گيرىها و رفتار آن پيشواى معظّم آگاهى و ايمان داشته است .
على بن ابيطالب آن انسان كه وجودش آميخته با صدق و عدل بوده ، بجهت داشتن چنين شخصيتى از همه موجوديت معمولى خود دست برداشته بود ، اگر اندك تصنّع و خودخواهى و ارتكاب خلاف حقيقتى در پيامبر مىديد ، از همان لحظه نه تنها راه خود را جدا مىكرد ، بلكه به مبارزه و پيكار با پيامبر مىپرداخت . اگر تسليم و تعظيم امير المؤمنين درباره پيغمبر ناشى از احساس ناتوانى در مقابل قدرت و يا مستند به عواطف و محبتهاى طبيعى و معمولى بود ، نتيجهاى كه در وضع روحى على ( ع ) به وجود مىآورد ، يك تسليم محض و ركود و خيرگى در اشعه عظمت پيامبر و احساس لذت معمولى از عواطف و مهرورزىها بود ، ولى ما مىبينيم :
تسليم و تعظيم على ( ع ) به پيامبر اسلام ، روح او را چنان شكوفان و فعّال ساخته است كه تاريخ بشرى باعتراف همه اهل تتبّع نظير آن را جز در خود پيامبر اسلام سراغ ندارد .
براى توضيح اين نوع تسليم براى اشخاصى كه از درك اين پديده شگفتانگيز ناتوانند ، مثال تسليم جلال الدين مولوى را در برابر شمس تبريزى كه از نظر هدف گيرى و نتايج حاصله و سازندگى خيلى پايينتر از رابطه على با محمد ( ص ) بوده است ، در نظر مىآوريم : مولوى با تمام موجوديتش در برابر شمس تا حدّ صفر پايين مىآيد و تسليم مىشود :
لطف كنى لطف شوم قهر كنى قهر شوم
با تو خوشم اى صنم لب شكر خوش ذقنم
ديوان شمس تبريزى اين تسليم نه تنها موجب ركود و گريز روح جلال الدين از واقعيات نمىگردد ،
بلكه هزاران من و ما و روح فعّال كم نظير در او بوجود مىآورد :
[ 255 ]
زين دو هزاران من و ما اى عجبا من چه منم
گوش بده عربده را دست منه بر دهنم
چونكه من از دست شدم در ره من شيشه منه
هر چه نهى پا بنهم هر چه بيابم شكنم
ديوان شمس تبريزى پس از آن تسليم ، مىبينيم : همه گونه شناسائىها و معلومات رسمى رفتارها و اصول تثبيت شده زندگى معمولى آدميان مانند شيشههائى نازك در زير پاى مولوى مىشكند و متلاشى مىگردد .
بار ديگر تأكيد مىكنيم كه اين مثال تنها براى استمداد از داستانى است كه همگان از آن اطلاع دارند ، و گرنه ، رابطه امير المؤمنين با محمد ( ص ) در هدف اعلاى هستى و زندگى و مستقيمترين راه به سوى خدا با تمام هشيارى ، قابل مقايسه با رابطه مولوى و شمس ، كه تنها طغيانى را در برابر معلومات رسمى و رفتارهاى عادى نتيجه داده بود ، قابل مقايسه نيست . درست است كه اين طغيان و سدشكنى يك فعاليت روحى بسيار با اهميت و كمنظيرى بود ، ولى آيا اين نتيجه را هم داده بود كه موجوديت مولوى براى خود و براى ديگران در همه واقعيات بحدّ كمال رسيده باشد ؟ اين چيزى است كه خود مولوى هم نمىتواند آن را ادّعا كند .
اين جوش و خروش روانى مجرد و لذتبار كجا و :
ما شككت فى حقّ مذاريته .
( من از آنموقع كه حق بمن نشان داده شده است ، هرگز درباره آن شك نكردهام » . و :
لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا .
( اگر پرده از روى واقعيات برداشته شود ، بر يقين من افزوده نمىگردد ) كجا ؟