آفرينش هستى با قدرت و اختيار
در آفريدن عالم هستى هيچ عامل جبرى ، انگيزهاى براى او نبوده و خود از هر گونه استمداد و مساعدتى بىنياز بوده است . عظمت جهان هستى بهر اندازه و كيفيت هم كه خيرهكننده باشد به همان اندازه در برابر قدرت الهى مطرح است كه يك تصور ناچيز در برابر فعاليتهاى بيكران مغز و روح انسانى .
آيا چنين نيست كه موجى از انديشه آدمى مىتواند جهانى را دگرگون كند ؟ موجى از انديشه در مقابل دگرگون شدن جهان ، از آن جهت بنظر ناچيز مىآيد كه مغز ما همواره بزرگىها و عظمتها را با مقياسات كمّى و كيفى در حدود دانستهها و خواستههاى خود مىسنجد . اگر بشر با چشم خويش محصولات خيره
( 1 ) قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ الَّذى فَطَرَهُنَّ الانبياء آيه 56 وَ هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ الاعراف آيه 57 وَ الْجِبالَ اَوْتاداً النباء آيه 7 .
[ 32 ]
كننده انديشه را نمىديد ، بهيچ وجهى امكان نداشت كه استناد آن محصولات خيرهكننده را به انديشه باور نمايد .
معمولا بشر وقتى كه كلمه قدرت را ميشنود ، نوع يا انواعى از نيروها را كه در طبيعت در حال جريان و توليد است مجسّم ميسازد ، آنگاه ميان قدرت و محصول آن ، مطابقتهايى را برقرار مىبيند و در نتيجه ميگويد :
اين چه نوع قدرتى است كه دستگاه هستى را بسازد و آن را بگرداند ؟ ولى با توجه به مثال انديشه و محصول آن اين تعجّب از بين ميرود .
درباره عوامل متحرك هوا و بادها مباحث مشروحى صورت گرفته است .
قوانين شگفتانگيز در موضوع وزيدن بادها و انواع آنها از مسائل بسيار جالب عالم طبيعت است كه از نظم بسيار عالى حرارت و برودت و قرارگرفتن در واحدهاى جغرافيائى حكايت ميكند و همچنين نتايج و محصولات حياتى بادها مانند تلقيح ،
آيات الهى را براى انسانهاى حقيقتجو نمودار ميسازد .
موضوع كوهها و تحول آنها در دورانهاى گوناگون زمينشناسى ، يكى ديگر از موضوعات بيانكننده نظم عالم طبيعت است كه همواره هشياران را بخود جلب كرده است . گروهى از مردم گمان ميكنند كه بيان منابع اسلامى درباره كوهها مخالف نظريه جديد علمى است كه ميگويد : زمين متحرك است ، ولى با نظر به كلماتى كه در جمله مورد بحث و تحليل بكار رفته است ، اين اشتباه برطرف ميشود ،
زيرا كلمه « ميدان » بمعناى اضطراب و سراسيمهگى است ، وجود كوهها در كره زمين براى تعديل اضطراب است كه بدون آن زندگى روى زمين امكان ندارد مانند منظور نمودن ثقل براى اعضاى كشتى اقيانوسپيما كه كشتى را از خطر حركات و اضطرابات سرنگون كننده محفوظ ميدارد . 12 اوّل الدّين معرفته ( آغاز و اساس دين معرفت خدا است ) مقصود از كلمه اول چنانكه ترجمه كرديم آغاز محض نيست ، بلكه منظور بنياد نخستين و اساسى است . و اين تعبير در قلمرو معارف شايع است كه گفته
[ 33 ]
مىشود :
اول انديشه وانگهى گفتار
پاىبست آمده است و پس ديوار
در برابر شكّاكين گفته ميشود : اول وجود خود را اثبات كن سپس عقيده خويش را . همچنين ميگوييم : اول علّت را بوجود بياوريد ، معلول دنبالش خواهد آمد .
ممكن است بدون اينكه آدمى معناى دين را بپذيرد ، با يك عده مسائل عالى كه او را از « خود » بيرون بياورد و كمالات عالىترى را براى او مطرح نمايد ،
آشنايى پيدا كند . مثلا عظمت جهان هستى و قوانين حاكم بر آن ، او را باين نتيجه برساند كه من ميتوانم در اين دنيا به كمال عالى برسم . نيز ممكن است با توجه به مفيد بودن و زيبايى يك عدّه از مسائل اخلاقى باين حقيقت برسد كه انسان عامل به اصول اخلاقى ، هم لذّت معقول بدست ميآورد و هم زندگانى اجتماعى او منطقىتر ميباشد .
اين دو عامل ( احساس عظمت در جهان هستى و احساس زيبايى و مفيديت در عمل به اصول اخلاقى ) تاكنون توانسته است عده فراوانى از مردم جوامع را قانع بسازد و آنان را وادار به احساس بىنيازى از دين نمايد . ولى بنظر ميرسد اين يك اقناع محدود به سطوح ابتدايى زندگى است كه ناشى از خلاصه كردن همه استعدادها و نيروهاى انسانى در سير و سياحت در شاخ و برگ درخت هستى و عمل بيك عدّه مسائل اخلاقى خوشايند ميباشد ، دو عامل مزبور بارور كننده دو استعداد يا گسترشدهنده دو بعد آدميان است ، نه همه استعدادها و ابعاد انسانى ، زيرا كدامين عقل نافذ است كه به لذت بردن از احساس عظمت جهان قناعت نموده و از عوامل و هدفهاى اصلى آن سئوال نكند ؟ و كدامين وجدان و انديشهاى است كه به احساسات خوشايند درباره مسائل اخلاقى كفايت بورزد و نگويد كه چرا و بكدامين علّت ، از لذايذ و نيروهائى طبيعى كه دارم ، در خدمت انسانها صرفنظر كنم ، انسانهايى كه نه امتيازى براى عشق ورزيدن دارند و نه يك عامل ماوراى طبيعى ( خدا ) محبوبيت آنان را اثبات كرده
[ 34 ]
است . اين همان معمائى ناگشودنى است كه در سالهاى گذشته كه با راسل مراسلات علمى و فلسفى داشتيم مطرح نموديم و ايشان هيچگونه پاسخ براى حلّ اين معما نداشتند .
با نظر به تعريفى كه درباره دين گفتهايم :
« محاسبه و تنظيم زندگى طبيعى و روانى در مسير تكاملى رو به جاذبيت الهى » هيچ روش و گرايشى مانند دين نميتواند پاسخگوى هيچ يك از معماهاى زندگى كه اساس آنها معمّاى مزبور است ، بوده باشد . 13 و كمال معرفته التّصديق به ( كمال معرفت خداوندى تصديق او است ) معرفت معرفت ما چنانكه درباره اشياء داراى انواع و مراتب گوناگونى است ، همچنان درباره خداوند نيز با نظر به شرايط ذهنى و كيفيّت روانى ما مختلف ميباشد . شناسائى ظنّى كه از پنجاه و يك درصد تا نود و نه درصد را شامل ميگردد ،
تا شناسائى يقينى كه دريافت كامل و صد در صد واقعيت است [ 1 ] انواعى از معرفت ميباشد ، نيز يقين و قطعى كه درباره يك موضوع پيدا ميشود ، با نظر به تأثير آن در همه سطوح روان يا در بعضى از آن ، انواعى از معرفت ناميده ميشود .
تصديق عبارت است از حكم يا اعتقاد به ثبوت يا نفى نسبت ميان دو شىء ( موضوع و محمول ) مانند « خردمندى مفيد است » و « انسان سنگ نيست » [ 2 ] مسلم است كه حكم و اعتقاد كه از پديدهها يا فعّاليتهاى روانى است ، مانند معرفت داراى انواع و مراتب گوناگونى ميباشد . چند قسم از تصديق را بعنوان نمونه متذكر ميشويم :
1 عدالت مفيد است . اين جمله را براى اولينبار از گويندهاى ميشنويم ،
( 1 ) در مباحث علم المعرفة ( شناخت شناسى ) علم را انكشاف صد درصد واقعيت مىگيرند .
( 2 ) مباحث مربوط به معرفت و مخصوصا معرفت خداوندى و تصديق را در تفسير موضوعى مشروحا بررسى خواهيم كرد .
[ 35 ]
يا در يك كتابى ميخوانيم . و با تصور ابتدايى درباره عدالت و مفيد بودن ، تصديق ميكنيم كه « عدالت مفيد است » اين تصور ابتدائى و حكم ساده اگر چه اعتقاد به مضمون « عدالت مفيد است » را نشان ميدهد ، ولى روشنائى واحدهاى اين قضيه و اعتقاد به نسبت ميان آنها ،
بيش از روشنايى و پذيرش اعتقادى ما درباره آنچه كه در بيابان از فاصله بسيار دور مىبينيم و ميگوئيم : « آنجا چيزى هست » نمىباشد .
در صورتى كه روشنايى ما درباره « آنجا » چيزى جز ديدن مبهم يك نقطه دور نيست . و نميدانيم كه « آنجا » آب است يا شورهزار ؟ مزرعه است يا كوير ؟ راه است يا سنگلاخ غير قابل عبور ؟ نيز نميدانيم آن چيز جاندار است يا بيجان و اگر جاندار است از چه نوع از حيوانات است ؟ و اگر جاندار نيست ، از كدامين نباتات و جمادات است ؟ در اين مرحله از تصديق ما يك مفهوم كاملا اجمالى از موضوع قضيه ( عدالت ) و محمول آن ( مفيديت ) داريم .
مسلم است كه نسبت ميان آن دو نيز براى ما يك رابطه كاملا اجمالى خواهد بود ، در نتيجه اعتقاد ما به چنان نسبت ميان موضوع و محمول ، يك پذيرش بسيار محدود و قابل تزلزل ميباشد . زيرا مثلا ما نميدانيم عدالت حقيقتى است كه همگان آن را بيكسان درك ميكنند يا دركهاى مختلفى درباره آن وجود دارد ؟ نيز نميدانيم عدالت در همه شرايط و همه زمانها سودمند است يا موقت و مخصوص به بعضى از موارد است ؟ آيا سودمند بودن عدالت در ذات آن است ، يا يكى از عوارض تغيير پذير آن است .
مرحله دوم تصديق در اين مرحله ، پس از روشنايىهاى نسبى واحدهاى تشكيلدهنده ، و اعتقاد ناشى از پذيرش صحت نسبت ميان واحدهاى نسبتا روشن ،
بوجود مىآيد .
جاى ترديد نيست كه روشنايى واحدها و پذيرش صحت نسبت در اين مرحله ،
با اينكه عالىتر از مرحله يكم است ، نمىتواند بعنوان عامل محرك در زندگانى
[ 36 ]
مادّى و معنوى ما بوده باشد ، بلكه مقدار و كيفيت تحريك آن ، به سود و زيان ما بستگى پيدا ميكند . يعنى اگر قضيه مفروض به سود موقعيتى كه ما داريم تمام شود ،
مورد پذيرش و عمل قرار ميگيرد و اگر موجب زيان ما باشد ، ميتوانيم از آن قضيّه صرف نظر نماييم .
مرحله سوم همه واحدهاى تشكيلدهنده قضيّه براى ما روشن است و كمترين ابهامى دو آنها وجود ندارد ، و اعتقاد ما به نسبت ميان آن واحدها ، از علم و معرفت قانونى ناشى ميگردد كه از علم به مقدمات روشن بوجود آمده است اين روشنايى و اعتقاد از نظر درك و پذيرش ، هيچگونه ابهامى ندارد ، ولى از نظر حيات و هدفگيرىهاى جدّى آن داخل در متن و هدفگيرى حيات ما نيست . عدالت در اين مرحله با اينكه با تمام مزايا و مختصاتش براى ما شناخته شده است ، براى روان ما ضرورت تنفس براى زنده ماندن را دارا نميباشد .
مرحله چهارم تصديق در اين مرحله ، اعتقاد به نسبت ميان آن واحدهاى كاملا روشنى است كه با جان ما درآميخته و بصورت عامل محرك جدى در زندگانى ما درآمده است .
اينست كمال تصديق كه عالىترين مراحل آن است . تصديق مورد اعتقاد در اين مرحله ، همان تحركى را مىخواهد كه يك غريزه فعّال . قضيهاى را كه مورد مثال قرار دادهايم ( عدالت مفيد است ) مانند خون كه در رگهاى بدن بجريان ميافتد در تمام سطوح روانى ما ، مشول فعاليت مىگردد . بنابراين توضيحات ، موقعى خدا مورد تصديق واقعى يك انسان قرار مىگيرد ، كه آن انسان به عالىترين مرحله معرفت نايل آمده باشد .