بنياد تصديق انسانهاى معمولى ، عقايد پيشساخته است
يك مسئله بسيار با اهميتى در اين مبحث وجود دارد كه يادآورى آن ضرورى بنظر ميرسد و آن مسئله اينست كه قضايايى كه براى انسانها مورد اعتقاد و تصديق واقع مىشود ، بطور معمولى از يك عدّه باور شدههاى پيشين سرچشمه ميگيرد .
اين باورشدهها از تاريخ و محيط و هدفگيرىهاى زندگى بوجود آمده
[ 37 ]
در تصديقهايى كه صورت مىگيرد ، اثر قطعى ايجاد ميكند ، بهمين جهت است كه نميتوان تصديق انسانهاى معمولى را داراى ارزش مرحله چهارم تلقى نمود . غالبا چنين است كه قضايا در همان مرحله اول و دوم مورد اعتقاد مردم قرار ميگيرد و تصديق بوجود ميآيد . اين ضعف اسفانگيز است كه مردم معمولى را در طول تاريخ در مجراى وسيله بودن حركت داده است . يك شاعر زبردست اين مضمون را چنين گفته است :
از پى ردّ و قبول عامّه خود را خر مساز
زانكه نبود كار عامى جز خرى يا خرخرى
گاو را باور كنند اندر خدايى عاميان
نوح را باور ندارند از پى پيغمبرى
در حقيقت تصديقهاى واقعى از مختصات اقليّتها است كه اكثريتها را بدنبال خود ميكشند .
اين اقليتها اگر انسانهاى رشد يافته و داراى وجدان انسانى باشند ، از تحميل عقايد شخصى خود به اكثريتها مىپرهيزند و وظيفه خود را نشان دادن طرق عقايد و تصديقهاى صحيح براى مردم ميدانند و اگر آنان انسانى جز خود سراغ نداشته باشند ، خواستههاى خود را بصورت عناصر بنيادين زندگى اكثريت درآورده ، از توجه به قضايا و بدست آوردن تصديق واقعى محرومشان ميسازند . 14 و كمال التّصديق به توحيده ( غايت تصديق او ، توحيد او است ) اگر بتوانيم از مراحل سهگانه ابتدايى تصديق عبور كرده گام به مرحله چهارم آن بگذاريم ، بدون ترديد از اقسام گوناگون شركها رها شده و به توحيد او نائل ميگرديم .
در مبحث پيشين اين حقيقت را دريافتيم كه براى تصديق واقعى يك قضيّه به روشنايىها و معلومات فراوانى نيازمنديم ، مخصوصا در مواردى كه واحدهاى تركيبكننده قضيّه عالى و با اهميت بوده باشد . قضيه مورد تفسير عبارت است
[ 38 ]
از اعتقاد به يگانگى خداوندى كه تجزيه ميشود به ( اعتقاد ، يگانگى ، خدا ) .
عقيده و اعتقاد عبارت است از وابستگى روانى بيك موضوع . اين وابستگى موضوع مورد اعتقاد را بصورت عنصرى فعّال در سطوح روانى درميآورد مانند ساير عناصر . در حقيقت وقتى كه موضوعى مورد اعتقاد و ايمان قرار ميگيرد ،
روح آدمى دگرگون ميگردد و با وابستگى مزبور مشغول مديريت زندگى ميگردد .
البته رسيدن به اينگونه دگرگونى در روح ، در اشخاص و جوامع با نظر به شرايط برونى و درونى فوق العاده مختلف ميباشد .
و بهرحال عالىترين مرحله اعتقاد همان است كه متذكر شديم .
يگانگى اين يك مفهوم بسيار وسيع و عميقى است كه از عدد 1 تجريد شده در ذهن گرفته ، تا يگانگى خداوندى را ميتواند دربر بگيرد . براى توضيح اين مفهوم مجبوريم انواع عمده يگانگى ( وحدت ) را متذكر شويم : [ 1 ] نوع يكم وحدت عددى است كه آنرا واحد ( يك ) مىگوئيم كه ما بعد صفر و آغاز عدد و مبناى آن ميباشد .
نوع دوم وحدت كلى است كه از افراد و مصاديق معينى انتزاع مىشود مانند وحدت انسانى در همه افراد و اصناف و وحدت حيوانى در همه جانداران و وحدت نباتى در همه نباتات و وحدت جسمانى در همه اجسام و وحدت واقعيت در همه واقعيتها و وحدت مفهومى در همه مفاهيم كه آن را وحدت نوعيه هم ميگويند .
در عبارت معمولى مىگوئيم : افراد و اصناف انسانها در انسان بودن يگانگى دارند و همچنين جانداران .
نوع سوم وحدت تشكليافته از اجزاء كه در سيستمها بوجود مىآيد ، اين وحدت ممكن است با نظر به وحدت عوامل ايجادكننده مجموع متشكل بوجود
( 1 ) مقصود ما در اين مباحث از يگانگى و وحدت معناى مصدرى و تجريدى آن نيست كه ساخته ذهنى محض است ، بلكه مقصود ما : خود يگانه و واحد است . نيز در اين مورد با مسائل فلسفى كلاسيك وحدت و كثرت از نظر تقابل و خواص آن دو كه مشروحا در فلسفه مطرح مىشود ،
كارى نداريم .
[ 39 ]
بيايد و ممكن است با نظر به وحدت هدف آن مجموع بوده باشد .
نوع چهارم وحدت به معناى بىنظيرى در نوع يا جنس يا ارزش و . . .
نوع پنجم وحدت در قانون ، قانون واحدى در اشياء مختلف يا انسانها حكومت مىكند . در اينصورت آن اشياء يا آن انسانها داراى وحدتى هستند كه از وحدت قانون جارى ناشى گشته است .
نوع ششم به معناى آن واحدى است كه نه مثلى دارد و نه ضدّى و نه محدوديتى كه موجب تعين قابل اشاره حسّى يا عقلى بوده باشد . اين واحد منحصر در وجود پاك خداوندى است . درك و دريافت چنين واحد و گرايش به آن ، توحيد ناميده مىشود .
روشنتريندليل بر وحدت خداوند و اينكه هيچ موجودى نه بعنوان شريك و نه بطور استقلال نميتواند در مقابل او وجود داشته باشد ، اينست كه فرض يك موجود در مقابل او چه بعنوان شريك و مثل و ضد و چه بعنوان استقلال ، مستلزم محدوديت خداوند است ، زيرا موجود مفروض مسلما واقعيتى را اشغال خواهد كرد كه خداوند غير از آن و بركنار از آن خواهد بود . پس خداوند از طرف آن موجود محدود ميگردد ، در صورتى كه خداوند موجود بىنهايت حقيقى است . باضافه اين استدلال منطقى علمى ، دلايل ديگرى وجود دارد مانند محدوديت و مشروط بودن اراده ، يعنى اگر در مقابل وجود خداوندى شريك يا ضدى بتواند وجود داشته باشد ، اراده و مشيت الهى در فعاليت ، محدود به عدم مخالفت آن شريك يا ضدّ خواهد بود ، با اين فرض نيز خداوند از نظر ذات يا صفات ناقص تلقى خواهد گشت . اين دليل دوم مضمون آن آيه شريفه است كه مىگويد :
لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ اِلاَّ الْلَّهَ لَفَسَدَتا 1 .
( اگر در آسمانها و زمين جز خداى يگانه ، خدايان متعددى وجود داشت ،
فاسد مىگشتند ) .
-----------
( 1 ) الانبياء آيه 22 .
[ 40 ]
و اين مضمون اشاره به تزاحم و تصادم ارادههاى متعدد است كه موجب نابودى يا اختلال نظم هستى مىگردد . پس وحدت نظم عالم هستى بهترين دليل وحدت بوجود آورنده آن است . دليل سوم از امير المؤمنين ( ع ) است كه ميفرمايد :
اگر خداى ديگرى وجود داشت ، پيامبرانى هم از طرف او مبعوث ميگشتند .