چه كاشتند و چه درو كردند ؟
آتشش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار
اى هشياران بشرى ، چه اصرار عجيبى است كه بشر در راه اشباع تمايلاتش همه گونه قوانين اساسى را فراموش مىكند ؟ و حقيقت و قانونى جز آنچه كه ميخواهد ، نمىشناسد ؟ آرى براى همه چيز نهايت و پايانى است جز حماقت ؟ و براى هر درد درمانى است جز جهالت عمدى .
لكلّ داء دواء يستطّب به
الاّ الحماقة اعيت من يداويها
[ 1 ] ( براى هر دردى دوائى است كه با آن دوا معالجه ميشود ، مگر حماقت كه علاج كنندگانش را ناتوان ساخته است ) .
نميدانيم باين طغيان احمقانه بر قانون عليت بخنديم يا گريه كنيم ، يا از همه مغزها خواهش كنيم كه تا حلّ نهايى اين مسئله از انديشيدن اعتصاب نموده تمام آزمايشگاهها را تعطيل و از طبيعت هم بخواهند كه در اين حركت با آنان موافقت كند كه طناب معلولها را در كارهاى ما آدميان ، از علل آنها ببرند و بگذارند ما گندم بكاريم و از آن گندم شتر برويانيم نهال آلبالو بكاريم ، مغز ابن سينا و هگل از آن بچينيم و به ريش هر چه قانون علت و معلول و عمل و عكسالعمل است بخنديم و قانون
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
را ، از آن فكاهيات تلقى كنيم كه در رديف « آبها سر ببالا ميروند » و « 2 2 ها 1 » ميشوند ، قرار گرفته است در كارگاه با عظمت طبيعت توقع كشتن جو و چيدن برنج همان اندازه
( 1 ) در بعضى از نسخههاى بيت فوق ، بجاى حماقت ، جهالت ثبت شده است و بنظر ميرسد آن جهالت كه عمدا روى آن پافشارى شود ، يكى از پديدههاى حماقت باشد .
[ 282 ]
احمقانه است كه توقع محصول بدون كشت و آبيارى ولى روى سخن با ما آدميان است كه حتى چند لحظه فاصله معلول با ما ، حقيقت و خاصيت علت را از نظر ما دور ميدارد .
فرض كنيد يك آدم معمولى را هيجان خودخواهى تحريك كرده باشد ، او با تأثر از هيجان مزبور برميخيزد و جنايتى را مرتكب ميشود .
با اينكه او معلول و نتيجه قانونى اين جنايت را مىداند و مىداند كه فاصله ميان او و معلول مزبور بسيار اندك است ، ولى عليّت تأثر از آن هيجان و اقدام بجنايت از ديدگاه او پوشيده ميشود ، گوئى قوانين طبيعت و مقررات زندگى با هيجان و اقدام آن انسان ، پايان مىپذيرد و از بين ميرود
چشم باز و گوش باز و اين عمى
حيرتم از چشمبندى خدا
قانون عمده سقوط اجتماعات در گذرگاه تاريخ ، همين پديده است كه افراد و گروهها و گردانندگان آنها در عبور از رويدادها و غوطهور شدن در خواستههاى خود ، مختصات عليّت آنها را فراموش مىكردند . و غفلت ميورزيدند از اينكه اين ستمها و اسرافها و هوىپرستىها باضافه اينكه براى خود ، موضوعات و رويدادهايى هستند ، مختصات عليتى دارند كه بعنوان معلولها و نتايج ، مانند سايه بدنبال آنان در حركتند . 20 لا يقاس بآل محمّد ( ص ) من هذه الامّة احد ( هيچ كس را از اين امت با آل محمد ( ص ) نتوان قياس كرد ) .
كار پاكان را قياس از خود مگير
گر چه باشد در نوشتن شير شير
بهمان ملاكى كه خاتم الانبياء را انسانى مىديدند كه ميخورد و ميآشامد و لباس مىپوشد و راه مىرود ، آن اشراف اولاد آدم را با مردم معمولى مقايسه مىكردند ،
على بن ابيطالب را هم با مردم معمولى موازنه مىنمودند و حسن بن على ( ع ) را با مردى كوفى يا شامى يكى مىگرفتند و حسين بن على ( ع ) را با شبث بن ربعى
[ 283 ]
دو موجود مثل هم تلقى مىكردند . اين همان سنت سطحنگرى ديرينه آدمى است كه :
آه آه از دست صرّافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با درّ برابر ميكنند
حافظ هيچ سدّى در مسير تكامل يك اجتماع محكمتر از اين مقايسه نابكارانه نيست كه سازندگان جامعه با ساختهشدهگان محيطهاى محدود يكى شمرده شوند و انسانهاى پيروز بر زمان با انساننماهاى مغلوب زمان در يك ديدگاه قرار بگيرند درست است كه در دوران هر يك از ائمه معصومين افراد معدودى وجود داشتند كه درّها را را از خرمهرهها تشخيص داده و تفكيك مىكردند .
امثال ابوذرها و مالك اشترها و عمار بن ياسرها با تمام خلوص و صفاى درونى ، پيرامون آن پيشتازان كاروان الهى را مىگرفتند ، ولى اكثريتهاى چشمگير كه آلات و ابزار ناخودآگاه « خودطبيعى » و عوامل ساقط كننده محيط و اجتماع بودند ، آنان را از ديدگاه خود مىنگريستند .
يكى از دلايل قاطعانهاى كه عظمت و برترى ائمه معصومين را بر تمام انسانها اثبات مىكند ، اينست كه مجهول ماندن امتيازات الهى آنان و بىاعتنايى مردم به مقام رهبرىشان ، موجب نشد كه مانند بىگنجايشهاى زودشكن به اولاد آدم بدبين شوند و حالت منفى به خود بگيرند و در صورت امكان در صدد انتقامجويى برآيند .
يك متفكر انسانشناس مىگويد :
اگر امور و شئون اجتماعى آن دوران و وضع روانى انسانهاى آن زمان را در نظر بگيريم و عظمت شخصيت على بن ابيطالب عليه السلام را بطور دقيق درك كنيم ، بايد بگوئيم : على بن ابىطالب در آن دوران و جامعه هر روز چند بار كشته مىشد و زنده مىگشت ، ناهموارى محيط و اجتماع ، فقدان الگوهاى صحيح براى واقعيات و جريانات عمومى افراد روى « خودمحورىها » ، هر لحظه تصادم جدّى با حيات هدفدار على داشته است .
با اينحال على ( ع ) زندگى مىكند و اندك سستى در تكاپوى او راه پيدا نميكند
[ 284 ]
و عدالت را پيش پاى همه دوست و دشمن بيكسان مىگستراند و درباره عدالت الهى با تمامى شكوفائى سخن مىگويد و بطور كلى مىسوزد و از پرواز باز نمىماند .
آن مردم پست حتّى اين گنجايش را هم درك نمىكردند و اين عظمت بىنظير را هم نمىفهميدند كه شخصى كه به قاتل خود ابن ملجم مىگويد :
اريد حبائه و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراد
( من براى او ( ابن ملجم ) بخشش و احسان مىخواهم و او كشتن مرا . غدر تو درباره اين دوست مرادىات چيست ) .
در بعضى از نسخهها بجاى حبائه « حياته » ثبت شده است ، بنابراين معناى مصرع اول چنين مىشود كه من حيات ابن ملجم را مىخواهم .
[ ابن ملجم كسى بود كه به كشتن على كمربسته و اين سوء قصد بر آن بزرگوار روشن شده بود ] قابل مقايسه با ثروتپرستان خودكامه و مقامپرستان از همه چيز بىخبر و شهوتپرستان از حقيقت بىاطلاع نمىباشد . آه ، از اين مقايسه بازيهاى حقيقتپوش :
گفته اينك ما بشر ايشان بشر
ما و ايشان بسته خوابيم و خور
جمله عالم زين سبب گمراه شد
كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
اشقيا را ديده بينا نبود
نيك و بد در ديدهشان يكسان نمود
همسرى با انبيا برداشتند
اوليا را همچو خود پنداشتند
ساحران با موسى از استيزه را
برگرفته چون عصاى او عصا
زين عصا تا آن عصا فرقيست ژرف
زين عمل تا آن عمل راهى شگرف
لعنة اللّه اين عمل را در قفا
رحمة اللّه آن عمل را در وفا
مولوى چند جمله در پايان خطبه مورد تفسير وجود دارد كه ما آنها را در تفسير موضوعى ائمه معصومين و اهل البيت مشروحا بررسى خواهيم كرد .
[ 285 ]