او در چيزى نمىگنجد و چيزى از او خالى نيست
اين جمله ناظر به احاطه مطلقه خداوندى بر همه عالم هستى است ، هيچ چيزى نمىتواند آن وجود برين را دربرگيرد و او را محدود بسازد ، اين در برگرفتن اعم از ظرفيت طبيعى و مشمول قرار گرفتن به تصورات كلّى است . يعنى چنانكه هيچ يك از اجزاء عالم هستى مانند زمين نمىتواند او را دربر گيرد و محيط به آن ذات اقدس بوده باشد ، همچنين آن تصورات كلى كه ساخته شده ذهن بشرى است ،
نمىتواند خدا را در خود بگنجاند .
مثلا وقتى كه مىگوئيم : خداوند حكيم است ، اگر حكمت را مفهومى محدود و انتزاع شده از واحدهاى ذهنى خود تصور نموده آنرا به خدا نسبت بدهيم ، در حقيقت آن وجود محيط بهمه حقايق و واقعيات را در آن مفهوم گنجانيده و محدودش نمودهايم .
-----------
( 1 ) الشورى آيه 11 .
[ 61 ]
از اينجا روشن مىشود كه مذاهب حلول مستلزم محدود ساختن خدا در موضوع معينى است . به توضيح اينكه اگر مقصود از حلول اينست كه شخص معينى مانند عيسى ( ع ) و يا امير المؤمنين على ( ع ) ظرفى براى خدا است ، بدون ترديد اين اعتقاد انحراف از خداشناسى و توحيد بوده و مخالف عقل و همه منابع اديان حقه الهى است .
چطور امكان دارد خداوند ازلى و ابدى و سرمدى و بىنهايت مطلق ، در وجود يك انسان بسيار بسيار كوچك در مقابل جهان هستى حلول كند و محدود گردد به همين جهت است كه ادعاى حلول از هر كسى صادر شود ، اگر او آگاهى و درك به گفته خود داشته و لوازم ادّعاى خود را هم بداند ، راه خداشناسى و توحيد را گم كرده است . و اگر منظورش اينست كه به جهت تصفيه و تزكيه و تخلق به اخلاق الهى ، بصيرتى نصيب او گشته است كه جلوه خدا را در روح خود درمىيابد ، اين مطلب صحيح و بسيار عالى است .
امير المؤمنين عليه السلام در پاسخ سئوال ذعلب يمانى كه گفته بود : « آيا خدايت را ديدهاى ؟ » چنين فرموده است كه :
« خدايى را كه نديدهام نمىپرستم » .
ذعلب مىپرسد :
مگر خدا را مىتوان ديد ؟
در پاسخ مىفرمايد :
آرى ، بوسيله دل .
اين نكته را هم ناگفته نگذاريم كه مدّعيان حلول و اتّحاد كه در لحظات معينى ممكن است تجلّى الهى را دريابند ، بجاى اينكه باشتياق و انجذاب آنان به سوى آن تجلى افزوده شود ، لطافت و عظمت دل يا روح را كه توانسته است تجلىگاه عظمت الهى باشد ، خدا مىپندارند و گمان مىكنند آن روح يا دل لطيف و با عظمت خدا است ؟ لذا مىگوئيم :
اينان در آن لحظات حقيقت دل يا روح را درمىيابند ، ولى از خدا كه بالاتر
[ 62 ]
از آن است غفلت مىورزند . در جمله بعدى مىفرمايد :
« كسى كه خدا را روى چيزى توهم كند ، آن چيز را خالى از خدا انگاشته است » .
اگر اين تفكّرات كودكانه كه خدا در بالاى آسمانها است ، منحصر به اذهان عاميان بوده باشد ، جاى شگفتى نيست . آنچه كه واقعا مورد تعجب و حيرت است اينست كه حتى گاهى اين تفكرات ابتدايى در مغزهاى انديشمندان نيز پيدا مىشود و گمان مىكنند خدا در بالاى جهان هستى قرار گرفته جهان را اداره مىكند اين تصورات ناشى از سادهلوحى و سطحى نگرى در مسائل الهيات است كه متأسفانه گاهى گريبانگير متفكران هم مىباشد .
توضيح اين دو مسئله كه خدا نه در توى چيزى است و نه بالاى چيزى در جملات بعدى امير المؤمنين ( ع ) بيان مىگردد : 30 مع كلّ شيىء لا بمقارنة و غير كلّ شيىء لا بمزايلة ( او با همه كاينات است بدون پيوستگى با آنها و غير از همه اشياء است بدون گسيختگى از آنها ) .