نظريه يكم
اينست كه روح حقيقتى است كه از عالم ماوراى طبيعت فرود آمده و در اين جهان مدتى معين دمساز بدن مىگردد و سپس از بدن جدا مىشود و راه خود را به همان جايگاهى كه از آنجا سرازير شده است برمىگرداند و تجرد روح يعنى جدا بودن آن از مادّه و ماديات ، در ذات آن بوده هرگز به محدوديتها و كون و فساد طبيعت آلوده نمىگردد .
اين نظريه معروف به روحانية الحدوث و روحانية البقا ، است ، يعنى روح چنانكه از هنگام به وجود آمدن مجرد و روحانى است ، همچنين در بقاء و ادامه وجودش در هر نشأه و عالمى كه قرار بگيرد ، روحانى و مجرد است . فلاسفه اشراق قديم و جديد و شرقى و غربى اين نظريه را انتخاب كردهاند . در ابيات مثنوى جلال الدين مولوى مخصوصا در ديباچه آن اين مطلب ديده مىشود :
از نيستان تا مرا ببريدهاند
از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
هر كسى كاو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
قصيده عينيه « يا هبوطيه » سروده ابن سينا نيز متوجه اين نظريه است :
سئوالى درباره اين نظريّه به وجود آمده است كه تاكنون به پاسخ قانع كنندهاى نرسيده است . سئوال اينست كه با فرض تجرّد روح و داشتن عظمتى فوق ماده و ماديات ، چه حكمتى باعث شده است كه روح به عالمى پستتر از خود سرازير شود و مدتى مجموعهاى از عناصر را تنظيم و اداره نموده ، سپس به جايگاه اصلى خود برگردد ؟ اين همان سئوال است كه مضمون قصيده ابن سينا را تشكيل مىدهد . حقيقت اينست كه اين سؤال به پاسخ صحيح و قانعكنندهاى نخواهد رسيد . و حتى پاسخى كه اين جانب در گذشته به اين سئوال در يك قصيده عربى دادهام ، فعلا به نظرم قانعكننده نمىآيد .
[ 135 ]