پس تكليف انسانها در مقابل خدا چيست ؟
ممكن است استدلال و بحث و تحليل فوق ، انسانها را به نوعى از يأس و نوميدى دچار سازد و بگويند اكنون كه « چه نسبت خاك را با عالم پاك » پس بگذاريد بخوريم و بياشاميم و هر چه بتوانيم از لذايذ طبيعى برخوردار شويم و آنگاه رهسپار ديار مرموز خاك گرديم اين مطلب بظاهر ساده و خندهآور ، حتى برخى از مغزهائى را كه به بزرگى معرفى شدهاند ، اشغال نموده ، با خويشتن و به ديگران چنين ميگويند كه :
ذره بيمقدارى بنام انسان كجا و موجود برين با داشتن عظمتهاى مافوق بينهايت و برتر از هر كمال كجا ؟ معرفت و پرستش اين ذره بيمقدار درباره آن مافوق بينهايت و برتر از هر كمال اگر هم امكانپذير باشد ، به چه كار آيد ؟ پاسخ اينگونه مسائل را نخست با ورود به صحنه درونى خود انسانها ميتوان دريافت ، مگر اينهمه تلاشها و كوششها براى شناخت هزاران نيروها و فعاليتهاى روانى كافى بوده است ؟ مگر آنهمه تعليم و تربيتها و تمرين و تلقين و تقويتهاى
[ 29 ]
روحى توانسته است حق اعتلاى روح را ادا كند ؟ مسلما موفقيت بشرى درباره شناخت و تنظيم و بهرهبردارى از خويشتن حتى به دوران ابتدايى رسمى هم نرسيده است . با اينحال ضرورتهاى ديناميسم درونى ما هر لحظه ما را به شناخت بيشتر و تنظيم و بهرهبردارى عالىتر درباره خويشتن تحريك ميكند . قرنها است كه از همه مراكز علمى دنيا فرياد بخوانيد و بيانديشيد تا خود را دريابيد ، بلند شده و همگان آن را ميشنوند .
اگر چه ما انسانها نميتوانيم حق واقعى خداوندى را ادا كنيم ، اما اينمقدار ميتوانيم كه با افزايش معرفتهاى ممكن و با گرايشهاى بندگى انسانى ، از چاه طبيعت و خودپرستى برآئيم و به قلههاى مرتفع و مرتفعتر تكامل گام بگذاريم :
تو او نشوى ولى اگر جهد كنى
راهى بروى از تو تويى برخيزد
4 ، 5 الّذي لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن ( خداوندى كه همّتهاى دورپرواز آدميان از درك ذات او و احاطه بمقام شامخش نارسا و حوزه اعلاى ربوبىاش از نفوذ هشيارى هشياران بدور است ) .