تأثير و تأثر من و موجوديت مادى انسان
وقتى كه گفته مىشود : « من » انسانى در برابر موجوديت مادى او استقلال دارد فورا اين گمان پيش مىآيد كه در گوشهاى از درون آدمى حقيقت مستقلى بنام « من » يا شخصيت يا روح وجود دارد ، بطورى كه هيچ ارتباطى با موجوديت مادى آدمى ندارد .
اين توهم با نظر به مشاهدات دائمى كه درباره تأثير و تأثر « من » و موجوديت آدمى داريم ، بكلى منتفى است و پس از آنكه اين اصل در علوم مختلف روانى به ثبوت رسيده است ، احتياجى به تفصيل ديده نمىشود .
آنچه كه داراى اهميت است اينست كه شخصيت آدمى اگر قالبگيرى نشود ،
در مجراى تكامل رو به استقلال و تجرد مىرود و مديريّت وجود انسان را در مقابل عوامل طبيعت و ساير انسانها در اختيار خود مىگيرد . بهمين جهت است كه نوع كودك و افراد محروم از رشد ، داراى شخصيت مستقل و تجرد يافته
[ 143 ]
نمىباشند .
تأثير و تأثر ميان شخصيت و موجوديت مادى آدمى ، مانع اعتلاى شخصيت نيست . چنانكه ضرورت قوانين طبيعى مربوط به زندگى و نظم طبيعى سلولهاى مغزى ، با بروز انديشه و خلاقيتهاى هنرى و اكتشافات جديد [ كه بهيچ وجه از نظر ماهيت و كيفيت و قوانين حاكم بر آنها ، قابل مقايسه نيستند ] منافاتى ندارند .
هنگامى كه رشد شخصيت افزايش مىيابد ، تفسير و توجيه همه موجوديت آدمى را در مقابل واقعيات بعهده مىگيرد و ارتباطات گوناگون آدمى را با جز خود تنظيم مىنمايد . براى توضيح اين مديريت ، مجبوريم دو نوع مختلف رابطه انسان را با جز خود در نظر بگيريم :
نوع يكم رابطه كاملا طبيعى : در اين رابطه انسان با همه اجزاء درونى و برونيش در دو قلمرو طبيعت و انسانها در جريان قرار مىگيرد و محكوم محض قوانين حاكم در آن دو قلمرو مىگردد .
نوع دوم داشتن شخصيتى كه آرمان و ايدهآلهايى را هدف زندگى خود قرار داده است و در اين نوع رابطه نمىتواند محكوم محض قوانين حاكم در دو قلمرو مزبور بوده باشد . او براى حفظ موقعيت خود ، قوانين حاكم را به سود خود توجيه خواهد كرد نه اين كه قانون تأثير و تأثر درباره چنين شخص استثناء پذيرفته باشد ، بكله به جهت داشتن عامل رشد يافته در زندگانى ، قانون مزبور را در سطوح پايين من و طبيعت ، از حاكميّت مطلق ساقط نموده و در سطوح عالى به جريان خواهد انداخت . با يك عبارت كاملا ساده : وقتى كه دوران كودكى آدمى بپايان مىرسد ، از مجراى تأثير و تأثر اسباببازى بالاتر مىرود ، نه اين كه اسباببازى وجود ندارد و يا ماهيت كودك عوض شده است ، بلكه بجهت افزايش معلومات كودك و به فعليت رسيدن نيروهاى مغزى و گسترش ارتباطات كه پس از دوران كودكى با خانواده و مدرسه و اجتماع و طبيعت در او به وجود مىآيد ، از تأثير و تأثر با اسباببازى بازى بالاتر مىرود .
با اين رشد و اعتلا ، تأثير و تأثر او در حقايق عالىترى به جريان مىافتد ، يعنى
[ 144 ]
واحدهاى عالىترى موجب فعاليت روانى يا تأثر احساسات و عواطف او مىگردد .
آدمى در مجراى رشد روانى هرگز از تأثير و تأثر ميان « خود » و « جز خود » بر كنار نمىشود ، آنچه كه صورت مىگيرد ، تغير و دگرگونى در خود و جز خود ميباشد .
همواره چنين است كه « خود » عالىتر و رشد يافتهتر « جز خودهاى » عالىتر و رشد يافتهترى را برابر خود مىبيند .
« خود » يك كودك ، عروسكى را به عنوان « جز خود » كه بايستى در برابر « خود » او مطرح شود ، برمىنهد . در حالى كه « خود » يك شخص نابغه ، اكتشاف موضوع مورد تحقيقش را به عنوان جز خود در مقابل « خود » برمىنهد . يك انسان با عظمت كه رشد روحى او به حد كمال رسيده است ، عظمت و رشد ديگر انسانها را كه مانند اجزاء موجوديت خويش تلقى مىكند ، به عنوان جز خود مطرح نموده دو طرف تأثير و تأثر او خود رشد يافته و رشد ديگر انسانها است .
در همين نهج البلاغه بارها خواهيم ديد كه « خود » على بن ابيطالب ( ع ) كه عبارت است از يك شخصيت كمال يافته ، جز خودى را كه مطرح كرده است ، عدالت اجتماعى و ايجاد عوامل رشد افراد اجتماع است . تأثير او درباره جز خود ، فعاليت براى پيشبرد آرمانهاى عالى اجتماعى است و تأثر او از جريانات موافق يا مخالف آرزو و اراده او در آرمانهاى مزبور است .
خلاصه خود هشيارى ( علم حضورى ) يكى از روشنترين دلايل تجرد روح است و قانون تأثير و تأثر روح با مادّه ، اخلالى به خودهشيارى وارد نميسازد .