انتخابى كه آرمان اعلاى افلاطونى را براى مدتى محدود درباره حكومت تحقق بخشيد
از جمله نظريات مشهور افلاطون در فلسفه و علوم اجتماعى ، اين است كه ادارهكنندگان جوامع حتما بايستى حكماء باشند . دلايل اساسى اين نظريه در گفتگوى سقراط با غلوگون به ترتيب زير منعكس است :
« س ما ميان فلاسفه حقيقى و دجّالهاى فيلسوفنما فرق گذاشتهايم . روشن است كه گروه اول ( فلاسفه حقيقى ) هستند كه بايد به حكومت و زمامدارى انتخاب شوند . اكنون مقدارى از امتيازات فلسفه حقيقى را بيان مىكنيم :
1 رغبت و تمايل شعلهور براى شناخت همه موجودات حقيقى .
2 عداوت و خصومت با دروغ و محبت راستين به صدق و راستى .
3 پستشمردن لذات جسمانى .
4 بىاعتنايى به مال و ثروت .
5 علوّ ادراكات و آزادى انديشه .
6 عدالت و اخلاق نرم .
7 سرعت انتقال در خاطرات و قدرت و يادآورى محفوظات .
8 فطرت منظّم و قانونى .
وقتى كه سخن سقراط باينجا مىرسد ، اديمنتس چنين اعتراض مىكند :
« با اينكه قدرت استدلال سقراط قابل انكار نيست ، ولى اكنون وضع ما چنين است كه جويندگان تخصصّى فلسفه دائما در اقليت و در حال بىنفعى بهسرميبرند ،
[ اگر نگوئيم كه از نظر اجتماعى بكلّى در حال سقوطند ] . سقراط پاسخ مىدهد كه اين مطلب اديمنتس صحيح است ، ولى در اينگونه وضعى كه ما در آن قرار گرفتهايم ،
چه كسى را بايد سرزنش كرد ؟ اين سرزنش متوجه سياست و سياستمداران جامعه
[ 331 ]
است ، نه فلسفه . زيرا مختصات فلسفه حقيقى در اوضاع كنونى ، بجهت تأثير قواى متضاد در معرض فساد قرار گرفته است . هنگامى كه انسانهاى شايسته به نام فيلسوف از فراگرفتن و تعليم فلسفه منصرف شدند ، جاى آنان را بىلياقتها و ناتوانان از درك عظمت فلسفه ، مىگيرند كه نام فلسفه را با سفسطهها و ياوهگويىهاى خود فاسد مىكنند . در نتيجه فلاسفه با اخلاص كه در اقليتاند از مقام سياسى بركنار مىگردند و گوشهگيرى را بر فاسدشدن در اختلاط با مردم مقدم مىدارند » [ 1 ] .
مىگويند : تحقق آرمان اعلاى افلاطونى درباره متصديان مقام والاى حكومت ، تاكنون بر كفّه ترازوى اجتماعات بشرى سنگينى كرده ، به عقيده اكثر انسانشناسان اين آرمان اعلا در اذهان متفكران مصلح محاصره مىشود و نمىتواند به جهان عينى وارد گردد .
بنظر مىرسد : اين عقيده اگر چه با مشاهدات ما درباره سرگذشت بشرى تأييد و تقويت مىگردد ، ولى اين مسئله را هم نبايد فراموش كرد كه وارد كردن همين آرمان اعلا در مغزهاى بشرى و نوشتن آن در كتابها و قراردادن آن در قلمرو تعليمات اجتماعى و سياسى و مستند ساختن عظمت قوانين موضوعه اگر چه به سايههايى ناقص از آن آرمان ، تأثيراتى نيز در جوّ حيات فكرى و مبانى زندگانى معمولى انسانها داشته است .
قرار دادن آرمان مزبور در برابر مغزها و آوردن آن در كتابها و تعليمات مربوطه بوده است كه ضرورت استفاده قانونگذاران را از روانشناسى و تاريخ و ساير رشتههاى علوم انسانى روشن ساخته است . با اين وضع بشر براى تصحيح كار خود در قانونگذارى توانسته است بجاى بهرهبردارى از يك حكيم ،
دست به دامن دانشمندان متنوع گردد . اگر چه متأسفانه به اين ضرورت هم اعتنايى نمىشود . در نتيجه نفعى كه از بجريان انداختن آرمان اعلاى افلاطونى در قلمروهاى فوق ، عايد قرون و اعصار مىگردد ، اينست كه هيچ يك از قانونگذاران و متصديان
( 1 ) جمهوريه افلاطون ترجمه حنا خباز چاپ مصر 1929 ص 154 .
ناگفته نماند كه پرسش اديمنتس و پاسخ سقراط ، در روزگار ما هم كاملا مطرح است .
[ 332 ]
اداره امور اجتماعى نتوانند مبانى عالى انسانيت را بطور رسمى منكر شوند يا ناديده بگيرند . اين نفع معنوى باعث مىشود كه آن بعد اساسى انسان كه حكمتجويى و عمل به حيات حكيمانه است ، زنده بماند و نابود نگردد و در نتيجه زندگى انسانى حدّاقل بطور رسمى دستخوش اميال و هوسهاى مردم از انسان بىخبر نگردد .
اين قضيه را مىتوان بطور اطمينان مطرح كرد كه تيرگىهاى حيات اجتماعى بشر همواره رابطه مستقيم با خاموشى داد و فريادهاى مربوط به آرمان اعلا دارد . لذا مقدارى از روشنايىهاى نسبى كه در طول گذشت زمان در جوامع ديده مىشود ، هيچ مستندى جز تأثير خودآگاه آرمان مزبور در دلها ندارد .
نتيجه ديگرى را كه مىتوان از اين مباحث گرفت ، اينست كه تصدّى حكما بر شئون زندگى اجتماعى هر چند كه محدود و موقت باشد . مانند خود قوانين شايسته از پديدههاى دو ارزشى است :
1 ارزش وسيلهاى براى تحققبخشيدن به زندگى معقول و قابل تفسير و آرامشبخش و سازنده .
2 ارزش ذاتى و هدفى كه عبارت است از تحققبخشيدن به مشعلهايى فروزان در مسير پرپيچ و خم تاريخ بشرى ، باين معنى كه قانون صالح و قانونگذار و مجرى حكيم مشعلهايى فروزانند كه در مسير حيات بشرى قرار گرفته ، و انسانها را از سقوط در تاريكىهاى نابودكننده نجات مىدهند .
اين دو ارزش يك تسليت محض در مقابل انحرافات مبانى حيات اجتماعى از مسير منطقى خود نيست ، بلكه دو ارزش مزبور از يك نيروى فوقالعاده با عظمت روانى انسانها سرچشمه مىگيرد كه بايستگى حيات را تفسير مىكند و با آن نيرو است كه حيات به حركت خود ادامه مىدهد و هنگاميكه كه از قانون و قانونگذار و متصدى اداره آرمانى اجتماعى محروم مىگردد ، بقول سقراط يا افلاطون بدبينى و سرزنشش را متوجه امور فوق مىنمايد ، نه آن نيروى فوقالعاده با عظمت روانى . نيز در آن هنگام كه حيات اجتماع را محروم از امور فوق مىبيند ، بجاى نوميدى و يأسهاى كشنده ، با احراز وابستگى خود با آرمان اعلا كه واسطهاى ميان او و آهنگ اصلى
[ 333 ]
هستى است ، با درونى شكوفا و چهرهاى نمناك از احساس ؟ انسانها به حيات خود ادامه مىدهد .
على بن ابيطالب عليه السلام پس از پيامبر اكرم ( ص ) اين آرزوى ديرين بشرى را اگرچه در مدت محدود تحقق بخشيده در آن چند سال محدود كه زمامدارى در اختيار او بود ، اثبات كرد كه زمامدار مىتواند و بايد از آن فضيلت و حكمت الهى برخوردار شود كه باضافه تنظيم زندگى معمولى آدميان ، هدف اعلاى حيات در كره خاكى را براى آنان قابل فهم و هضم بسازد .