يزد برای من نقل كرد كه وقتی از يزيد پياده رفتم به مشهد مقدس از آن راهبيابان ( كوير ) كه مشقت بسيار دارد . در مسير منازل وارد قريهای ازدهكدههای خراسان شدم . قريب نيشابور چون غريب بودم رفتم به مسجد آنجا .چون مغرب شد اهل ده جمع شدند و چراغی روشن كردند و پيشنمازی آمد و نمازمغرب و عشا را به جماعت كردند . آنگاه پيشنماز رفت بالای منبر نشست ،پس خادم مسجد دامن را پر از سنگ كرد و برد بالای منبر نزد جناب آخوندگذاشت . متحير ماندم برای چيست ؟ ! آنگاه مشغول روضه خوانی شد . چندكلمه كه خواند خادم برخاست و چراغها را خاموش كرد . تعجبم بيشتر شد .در اين حال ديدم بنای سنگ انداختن شد از بالای منبر بر آن جماعت ، وفريادها بلند شد ، يكی میگويد : ای وای سرم ، ديگری فرياد از بازو ، سومیاز سينه ، و هكذا گريهها و شيونها بلند شد . قدری گذشت ، سنگ تمام وآخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن كردند . مردم با سر و صورت خونين وديده اشكبار رفتند . پس به نزد پيشنماز رفتم و از حقيقت اين كار شنيعپرسيدم . گفت : روضه میخوانم و اين جماعت به غير از اين قسم عمل گريهنمی كنند . لابد بايد ( برای اينكه به ثواب گريه بر اباعبدالله برسند )به اين نحو ايشان را بگريانم " . 19 - صفحه 187 - دوم : " استقرار سيره علما در مؤلفات خود بر نقلاخبار ضعيفه و ضبط روايات غير صحيحه در ابواب فضائل و قصص و مصائب ،و مسامحه ايشان در اين مقامات ، خصوص مقام اخير چنانكه مشاهد و محسوساست " . مرحوم حاجی بعدا وارد بحث در مسأله تسامح در ادله سنن |