اهل منبر اعتراض میكرد . معمولا میگفت اين زهر مارها چيست كه شمامیخوانيد ؟ ! ولی كسی به سخنانش گوش نمی كرد ، تا آنكه يك دهه خودشدر مسجد خودش روضه گرفت و بانی هم خودش بود . با روضه خوان شرط كرد كهبه اصطلاح خودش از آن زهر مارها قاطی نكند . روضه خوان گفت : آقا ! منحرفی ندارم ولی بدانيد كه مردم گريه نمی كنند . گفت : تو چكار داری ؟ !در مجلس من نبايد از آن زهرماریها يعنی روضههای دروغ خوانده شود . مجلسیبپا شد . آقا خودش در محراب ، و منبر هم كنار محراب . منبری وارد روضهشد ولی هر چه خواست با روضه راست مردم گريه كنند نشد . آقا خودش همدست را به پيشانی گذاشته بود و ديد عجب ! مجلس خيلی يخ شد ، و لا بد باخود گفت الان مردم عوام خواهند گفت علت اينكه روضه آقا نمی گيرد اينستكه نيت آقا صاف نيست و مريدها خواهند پاشيد . يواشكی سرش را به طرفمنبر برد و گفت قدری از آن زهر ماریها قاطيش كن . داستان ديگر اينكه : در يكی از شهرستانها برای اولين بار يك روضهمنفصلی شنيدم درباره داستان زنی كه در زمان متوكل رفت به زيارت اباعبدالله ( ع ) ، و مانع میشدند و دست میبريدند ، تا عاقبت آن زن با شرحمفصلی كه يادم نيست ، به دريا انداخته میشود و فرياد میكند : يااباالفضل ! به فريادم برس . سواری پيدا میشود و میآيد و به زن میگويد :ركابم را بگير ! زن میگويد : چرا دست دراز نمی كنی و مرا نمی گيری ؟میگويد : آخر من دست در بدن ندارم . |