جوشش و جنبش و سير و سفر است اما سير و سفری كه " به مصر و عراق وشام " و يا هر شهر ديگر زمينی منتهی نمیشود ، به شهری منتهی میشود "كاو را نام نيست " دنيای عبادت شب و روز ندارد ، زيرا همه روشنائیاست ، تيرگی و اندوه و كدورت ندارد ، يكسره صفا و خلوص است ، از نظرنهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسی كه به اين دنيا پاگذارد ونسيم جانبخش اين دنيا او را نوازش دهد ، آن كس كه به اين دنيا گام نهدديگر اهميت نمیدهد كه در دنيای ماده و جسم بر ديبا سر نهد يا بر خشت :« طوبی لنفس ادت الی ربها فرضها و عركت بجنبها بوسها و هجرت فیالليل غمضها حتی اذا غلب الكری عليها افترشت ارضها و توسدت كفها فیمعشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم ، و همهمتبذكر ربهم شفاههم و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم ، اولئك حزب الله الاان حزب الله هم المفلحون » . " چه خوشبخت و سعادتمند است آنكه فرائض پروردگار خويش را انجاممیدهد ، الله ، يار و حمد و قل هو الله ، كار او است ، رنجها وناراحتيها را ، مانند سنگ آسيا دانه را ، در زير پهلوی خود خورد میكند .شب هنگام از خواب دوری میگزيند و شب زنده داری مینمايد ، آنگاه كهسپاه خواب حمله میآورد زمين را فرش و دست خود را بالش قرار میدهد ،در گروهی است كه نگرانی روز بازگشت ، خواب از چشمانشان ربوده ،پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالی میكنند ، لبهاشان به |