به اينكه ذات حق وجود محض و انيت صرف و واقعيت مطلقه است نظير فرضجهان جسمانی ديگر در كنار جهان جسمانی غير متناهی است يعنی فرضی غيرممكن است . در نهج البلاغه مكرر در اين باره بحث شده است كه وحدت ذات حق وحدتعددی نيست و او با يكی بودن عددی توصيف نمیشود و تحت عدد در آمدن ذاتحق ملازم است با محدوديت او . « الاحد لا بتاويل عدد » ( 1 ) او يك است ولی نه يك عددی . « لا يشمل بحد و لا يحسب بعد » ( 2 ) هيچ حد و اندازهای او را در برنمیگيرد و با شمارش به حساب نمیآيد . « من اشار اليه فقد حده و من حده فقد عده » ( 3 ) هر كس بدو اشاره كنداو را محدود ساخته است و هر كس او را محدود سازد او را تحت شمارشدرآورده است . « من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله » ( 4 )هر كس او را با صفتی ( زائد بر ذات ) توصيف كند او را محدود ساختهاست و هر كس او را محدود سازد او را شماره كرده است و هر كه او راشماره كند ازليت و تقدم او را بر همه چيز از بين برده است . « كل مسمی بالوحده غيره قليل » ( 5 ) هر چيزی كه با وحدت نامبرده شودكم است جز او كه با اينكه واحد پاورقی : 1 - خطبه . 150 2 - خطبه . 184 3 - خطبه . 1 4 - خطبه . 150 5 - خطبه . 63 |