میدهد و ظلم برای او مفهوم و معنی نداشته باشد . . . به عبارت ديگر ، حقالله موجب سقوط حق الناس فرض شده است . مسلما آقای " هوبز " در عيناينكه بر حسب ظاهر يك فيلسوف آزاد فكر است و متكی به انديشههایكليسائی نيست ، اگر نوع انديشههای كليسايی در مغزش رسوخ نمیداشت چنيننظريهای نمیداد . آنچه در اين فلسفهها ديده نمیشود اينست كه اعتقاد و ايمان به خداوندپشتوانه عدالت و حقوق مردم ، تلقی شود . حقيقت اينست كه ايمان به خداوند از طرفی زيربنای انديشه عدالت وحقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه میتوان وجودحقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيهها وقراردادها پذيرفت ، و از طرف ديگر ، بهترين ضامن اجرای آنها است . منطق نهج البلاغه منطق نهج البلاغه در باب حق و عدالت ، بر اين اساس است . اينكنمونههائی در همين زمينه : در خطبه 214 كه قبلا قسمتی از آنرا نقل كرديم چنين میفرمايد : " « اما بعد فقد جعل الله لی عليكم حقا بولايه امركم و لكم علی من الحقمثل الذی لی عليكم ، فالحق اوسع الاشياء فی التواصف و اضيقها فی التناصفلا يجری لاحد الا جری عليه و لا يجری عليه الا جری له » " |