از نظر روانشناسی مذهبی ، يكی از موجبات عقبگرد مذهبی ، اينست كهاولياء مذهب ميان مذهب و يك نياز طبيعی ، تضاد برقرار كنند ، مخصوصاهنگامی كه آن نياز در سطح افكار عمومی ظاهر شود . درست در مرحلهای كهاستبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اينانديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است ، كليسا يا طرفداران كليسا ويا با اتكاء به افكار كليسا ، اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه حكومت ،فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق ، همين كافی بود كه تشنگان آزادی ودموكراسی و حكومت را بر ضد كليسا ، بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلیبرانگيزد . اين طرز تفكر ، هم در غرب و هم در شرق ، ريشهای بسيار قديمی دارد .ژان ژاك روسو در قرارداد اجتماعی مینويسد : " فيلون ( حكيم يونانی اسكندرانی در قرن اول ميلادی ) نقل میكند كهكاليگولا ( امپراطور خونخوار رم ) میگفته است همان قسمی كه چوپان طبيعهبر گلههای خود برتری دارد قائدين قوم جنسا بر مرئوسين خويش تفوق دارند واز استدلال خود نتيجه میگرفته است كه آنها نظير خدايان ، و رعايا نظيرچارپايان میباشند " . در قرون جديد اين فكر قديمی تجديد شد و چون |