يكی اينكه آيا قرآن ، و به پيروی قرآن نهج البلاغه ، چنين بينشی دارددرباره روابط انسان و جهان ؟ آيا واقعا آن چيزی كه قرآن محكوم میكند علاقهبه معنی " بستگی " و كمال مطلوب قرار دادن است كه ركود است و توقفاست و سكون است و نيستی است و بر ضد حركت و تعالی و تكامل است ؟ آياقرآن ، مطلق علائق و عواطف دنيوی را در حدی كه به شكل كمال مطلوب و نقطهتوقف در نيايد محكوم نمیسازد ؟ ديگر اينكه اگر بنا باشد ، بسته بودن به چيزی و كمال مطلوب قرار گرفتنچيزی ، مستلزم اسارت و در بند قرار گرفتن انسان و در نتيجه ركود وانجماد او باشد چه فرقی میكند كه آن چيز مورد علاقه خدا باشد يا چيز ديگر؟ قرآن هر بستگی و بندگی را نفی كند و به هر نوع آزادی معنوی و انسانیدعوت كند ، هرگز بستگی به خدا و بندگی خدا را نفی نمیكند و به آزادی ازخدا برای كمال آزادی دعوت نمینمايد ، بلكه بدون ترديد دعوت قرآن براساس آزادی از غير خدا و بندگی خدا ، تمرد از اطاعت غير او و تسليم دربرابر او ، استوار است . كلمه " لااله الاالله " كه پايه اساسی بنای اسلام است بر نفيی و اثباتی |