دست نظر رشتهكش دل بود . ولی آيا راه چاره اينست كه چشم را از بينببريم ؟ يا اينكه راه بهتری هست و آن اينكه در دل قوتی و نيروئی به وجودبياوريم كه چشم نتواند دل را به دنبال خود بكشاند . اگر بنا باشد برایآزادی و رهائی دل از چشم خنجری بسازيم نيشش زفولاد ، يك خنجر ديگر همبرای گوش بايد تهيه كنيم زيرا هر چه را هم گوش میشنود دل ياد میكند وهمچنين است ذائقه و لامسه و شامه . آنوقت انسان درست مصداق همان شيربیدم و سر و اشكمی است كه مولوی داستانش را آورده است . اجبار عملی در كتب اخلاقی گاهی از دستهای از قدما ياد میكنند كه برای آنكه زيادحرف نزنند و سخن لغو يا حرام به زبان نياورند ، سنگريزه در دهان خودمیگذاشتند كه نتوانند حرف بزنند ، يعنی اجبار عملی برای خود درستمیكردند . معمولا ديده میشود كه از اين طرز عمل به عنوان نمونه كامل تقوانام برده میشود ، در صورتی كه اجبار عملی به وجود آوردن برای پرهيز ازگناه و آنگاه ترك كردن گناه كمالی محسوب نمیشود . اگر توفيق چنين كاریپيدا كنيم و از اين راه مرتكب گناه نشويم البته از گناه پرهيز كردهايماما نفس ما همان اژدها است كه بوده است فقط از غم بیآلتی افسرده است. آنوقت كمال محسوب میشود كه انسان بدون اجبار عملی و با داشتن اسبابو آلات كار از گناه و معصيت پرهيز كند . اينگونه اجتنابها و پهلو تهیكردنها اگر كمال محسوب شود از جنبه مقدميتی است كه در مراحل اوليه برایپيدا شدن ملكه تقوا ممكن است داشته باشد ، زيرا |