انسان ، طالب كمال مطلق نكتهای را میگويند و آن اين است : " انسان هميشه طالب آن چيزی استكه ندارد " و اين خيلی عجيب است . هر چيزی را تا ندارد خواهان اوست ،وقتی همان چيز را دارا شد ، دلزدگی برايش پيدا میشود ، چرا ؟ اين يكامر غير منطقی است كه در طبيعت يك موجود ، ميل به چيزی وجود داشتهباشد ولی وقتی به آن برسد ، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد كند .شخصی میگفت : در يكی از موزههای خارجی كه مشغول تماشا بودم ، مجسمهيك زن جوا ن بسيار زيبايی را ديدم كه روی يك تختخواب خوابيده است وجوان بسيار زيبائی كه يك پايش روی تخت و پای ديگرش روی زمين بود ورويش را برگردانده بود ، مثل كسی كه دارد فرار میكند . میگفت : وقتی مناين را ديدم ، معنايش را نفهميدم كه آن پيكرتراش از تراشيدن اين دوپيكر پيكرهای زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقه بلكه در حال گريزمرد جوان از زن چه مقصودی داشته است . از افرادی كه وارد بودند توضيحخواستم ، گفتند : اين تجسم فكر معروف افلاطون است كه میگويد انسان هرمعشوقی كه دارد ، ابتدا با يك جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او میرودولی همين كه به وصال رسيد ، " عشق " در آنجا دفن میشود ، وصال ، مدفنعشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار . چرا اينطور است ؟ اين مسأله يك امر غيرطبيعی و غيرمنطقی |