و فقط دلها با يك چيز از اضطراب و دلهره و ناراحتی ، آرام میگيرد ، ايندرد بشر به وسيله يك چيز است كه آرامش پيدا میكند و آن ، ياد حق وانس با ذات پروردگار است . عرفا بيشتر روی اين درد تكيه كردهاند وديگر به درد ديگری توجه ندارند و يا بگوئيم كمتر توجه دارند . تمثيل مولوی داستانی را مولوی ذكر میكند كه البته تمثيل است . میگويد مردی بود كههميشه با خدای خودش راز و نياز میكرد و داد " الله ، الله " داشت .يك وقت شيطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه كرد و كاری كرد كه اين مردبرای هميشه خاموش شد . به او گفت : ای مرد ! اين همه كه تو " الله ،الله " میگويی و سحرها با اين سوز و درد خدا را میخوانی ، آخر يك دفعههم شد كه تو لبيك بشنوی ؟ تو اگر به در هر خانهای رفته بودی و اين همهفرياد كرده بودی ، [ لااقل ] يك دفعه در جواب تو " لبيك " میگفتند .اين مرد به نظرش آمد كه اين حرف ، منطقی است . دهانش بسته شد و ديگر" الله ، الله " نگفت . در عالم رؤيا هاتفی به او گفت : چرا مناجاتخدا را ترك كردی ؟ گفت : من میبينم اين همه كه دارم مناجات میكنم و بااين همه درد و سوزی كه دارم ، يك بار هم نشد در جواب ، به من لبيكگفته شود . هاتف به او گفت : ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به توبگويم : " آن الله تولبيك ماست " .
|