- البته در ميان خودشان ، نه نسبت به ديگران - و عدل اجتماعی وجود داردولی احسان و عاطفه و امثال آن وجود ندارد . يكی از دوستان ما نقل میكرد كه به اطريش رفته بود برای اينكه معدهاشرا عمل كند و پسرش هم آنجا تحصيل میكرد . میگفت من بعد از اينكه عملكرده بودم و دوره نقاهت را بسر میبردم ، روزی در رستورانی نشسته بودم ودر آنجا پسرم به من خدمت میكرد و سفارش چای و قهوه و غذا میداد و دورمن میچرخيد . در طرف ديگر رستوران ، زن و مردی كه نشان میداد زن و شوهرهستند پهلوی يكديگر نشسته بودند و دائما ما را میپاييدند . يك دفعه كهپسرم از جا بلند شد و میخواست از كنار آنها رد شود ، ديدم كه از پسرمچيزهائی میپرسند و او هم دارد به آنها جواب میدهد . بعد كه آمد به اوگفتم : آنها به تو چه میگفتند ؟ گفت : به من گفتند اين كيست كه تو داریاينقدر به او خدمت میكنی ؟ گفتم او پدرم است . گفتند خوب پدرت باشد !مگر بايد اينهمه به او خدمت كنی ؟ ! پسرم گفت من با منطق خودشان باآنها حرف زدم ، گفتم : آخر او برای من پول میفرستد و من در اينجا درسمیخوانم ، اگر او اين پول را نفرستد ، من نمیتوانم درس بخوانم . باتعجب گفتند : از پولهائی كه خودش درمیآورد . به تو میدهد تا خرج كنی ؟! گفتم آری ، از پولهائی كه خودش درمیآورد . آنها خيلی تعجب كردند وآنوقت ما را مثل يك غولهای شاخداری كه اساسا موجودات عجيبی هستيم نگاهمیكردند . بعد هر دو آمدند و شروع به صحبت كرده ، گفتند : بله ، ما هميك پسری داريم كه سالهاست در خارج است و چنين و چنان است . بعد پسرمبه طور خصوصی درباره آنها تحقيق كرد و معلوم شد |