را بايد مانند خود انگاريم . اينها مقصودشان از معرفت همان معرفةالنفس ( شناختن خود ) است . میدانيد در فلسفه هندی ، مسأله " مراقبه " مطرح است ، مسأله در خود فرو رفتن مطرح است . ( البته حالا به صورت رياضتهای شاقه و كارهای جوكيها درآمده و چيزهای ديگری در آن پيدا شده است ، من اينها را نمیگويم ) . اساس فلسفه هندی بر شناختن نفس و مراقبه و طرد خاطرات و كشف حقيقت " خود " است و از شناختن خود ، محبت پيدا میشود . پس انسان كامل در اين مكتب ، يعنی انسانی كه خود را بشناسد كه اگر خود را شناخت ، بر خود مسلط میشود و بعد كه بر خود مسلط شد ، نسبت به ديگران محبت پيدا میكند . حال میخواهيد اسم اين مكتب را " مكتب معرفت " بگذاريد و يا " مكتب محبت " ، اسمش را هر چه میخواهيد بگذاريد . دو مكتب ديگر بيشتر به جنبههای اجتماعی گرايش پيدا كردهاند ، نه به جنبههای فردی . يكی انسان كامل را " انسان بیطبقه " میداند ، معتقد است كه اگر انسانی در طبقهای باشد مخصوصا در طبقههای عاليتر هميشه يك انسان معيوب است و بلكه در جامعه طبقاتی ، هيچوقت انسان درست و سالم وجود ندارد . اين مكتب ، به انسان كامل ايدهآل هم چندان معتقد نيست ، چون برای انسان مقام |