رفت آنجا را كند ، ولی هرچه كند به گنجی نرسيد . گفت حتما جهت رااشتباه كردهام . تير را به طرف ديگری پرتاب كرد ولی باز به نتيجه نرسيد. به هر طرفی كه پرتاب كرد ، گنجی پيدا نكرد . مدتی كارش اين بود و اينزمين را سوراخ سوراخ كرد ولی به چيزی دست نيافت . ناراحت شد . باز بهگوشه مسجد آمد و شروع به گله كردن كرد : خدايا ! اين چه راهنمايیای بودكه به من كردی ! پدر من درآمد و به نتيجه نرسيدم . مدتها زاری میكرد تابالاخره آن هاتف دوباره به خوابش آمد ، يقهاش را گرفت ، گفت اين چهمعرفیای بود كه به من كردی ؟ ! حرف تو غلط از كار درآمد . هاتف گفتمگر تو چه كردی ؟ گفت به همانجا رفتم ، نشانيها درست بود و من نقطهمورد نظر را پيدا كردم . تير را به كمان كردم و اول به طرف قبله به قوتكشيدم . هاتف گفت : من كی چنين چيزی به تو گفتم ؟ تو از دستور من تخلفكردی ، من گفتم تير را به كمان بگذار ، هر جا افتاد همانجا گنج است ،نگفتم به قوت بكش . گفت راست میگوئی . فردا با بيل و كلنگ و تير وكمان رفت ، تير را به كمان گذاشت . تا تير را رها كرد ، پيش پای خودشافتاد . زير پايش را كند ، ديد گنج همانجاست . ملا به اينجا كه میرسد ،میگويد :
پاورقی : . 1 يكی از علمای اخير كه از فضلا و آدم باحال و معتقدی بود ، میگفت مناين داستان را خوانده بودم و معنیاش را نمیدانستم . از مرد واعظی كه ذوقعرفانی داشت و خيلی به مثنوی مسلط بود پرسيدم : ملا در اين داستان چهمیخواهد بگويد ؟ او در > |