كمال ، حركت از " خود " به " خود " موجودی را در نظر بگيريد كه يك مسير تكاملی را طی میكند . يك گل ازآن لحظه اول كه از زمين میرويد و رشد میكند و گل میشود و به حد نهائیمیرسد ، از كجا به كجا سير میكند ؟ يا آن سلولی كه منشأ به وجود آمدن يكحيوانی میشود و از آن لحظه اول تا هنگامی كه حيوان كامل میشود ، يعنی يكموجود متكامل از ضعيفترين حالتها كه شروع [ به تكامل ] میكند تا بهكاملترين حالتها میرسد ، از كجا به كجا سير میكند ؟ آيا از " خود " به" ناخود " سير میكند ، به اين معنا كه از خود بيگانه میشود ؟ يا از "ناخود " به " خود " سير میكند ؟ يا از " ناخود " به " ناخود " سيرمیكند ؟ و بالاخره آيا از " خود " به " خود " سير میكند ؟ اگر بگوئيم از " خود " به " ناخود " سير میكند ، به اين معنی استكه تا آن وقت خودش است ، كه رشد و حركت نكرده است ولی وقتی شروع بهحركت كرد از خودش بيگانه و جدا شد و ديگر خودش ، خودش نيست . كمااينكه بعضی از فلاسفه خيلی قديم گفتهاند " حركت ايجاد غيريت است " ،يعنی حركت " خود غير شدن " است كه البته حرف نادرستی است .مطلب اين است كه [ تخم ] يك گل و يا نطفه يك انسان از اولين لحظهایكه شروع به حركت میكند ، تا آخرين لحظهای كه به حد كمال خودش میرسد از" خود " به " خود " حركت میكند ، يعنی آن " خود " و واقعيتش يكواقعيت ممتد است ، " خود " او ، نه آن |