صلاح حال عامه قرار دادهاند . نيچه جمعيت اكثر را خوار پنداشته ، جماعتقليل يعنی خواص را ذيحق شمرده است و بس . بنياد فكر نيچه اين است كهشخص بايد هر چه بيشتر توانا شود و زندگانیاش پرحدت و خوشتر ، و " من" يعنی نفسش شكفتهتر و نيرومندتر و از تمايلات و تقاضای نفس برخوردارتر باشد " . هم فال و هم تماشا ! تا حال ديگران میگفتند اگر اين كارها را انجامدهيد ضد اخلاق است ، ولی او میگويد نه ، اين كارهائی را كه مطابق هواینفستان است انجام دهيد و اخلاق هم همينهاست ، اصلا كار خوب هم همين است! " بعضی میگويند بهتر آن بود كه به دنيا نيائيم شايد چنين باشد نمیدانماما میدانم كه خوب يا بد به دنيا آمدهام و بايد از دنيا متمتع شوم وهرچه بيشتر ، بهتر " . میگويد من بايد هدفم اين باشد كه هرچه بهتر بتوانم خود را متمتعتر كنمو بيشتر از دنيا بهره ببرم . هرچه كه مرا در رسيدن به اين مقصد كمك كند، خوب است و اخلاق است . اين همان فكری است كه معاويه داشت و هميشهاين حرف را میزد : " ما در نعمتهای دنيا غلت زديم و غلت خورديم " ." آنچه برای اين مقصود مساعد است اگرچه قساوت و بیرحمی و مكر وفريب و جنگ و جدال باشد خوب است و آنچه مزاحم و مخالف اين غرض استاگرچه راستی ، مهربانی ، فضيلت و تقوی باشد بد است . . . اين سخن باطلاست كه مردم و قبايل و ملل در حقوق يكسانند و اين عقيده با |