تعاونها ، صميميتها و دوستيها ، " تنازع " است . میگوئيم چطور ؟میگويند اصل در زندگی انسان ، جنگ است ولی وقتی انسانها در مقابل دشمنبزرگتر قرار میگيرند ، آن دشمن بزرگتر " دوستی " را به اينها تحميلمیكند . اين دوستيها در واقع دوستی نيست ، صميميت نيست ، حقيقت نيستو نمیتواند حقيقت داشته باشد ، اينها همكاری است برای مقابله با دشمنبزرگتر ( به اصطلاح در اينجا يك تز و آنتی تزی است ) ، برای مقابله بادشمن بزرگتر است كه تعاونها و صميميتها پيدا میشود . همين دشمن را بردار، میبينی جمعی كه همه با يكديگر دوست بودند ، فورا دو شقه میشوند وانشعاب پيدا میكنند و تبديل به دو دشمن میشوند . اگر باز يك دسته ازبين بروند و دسته ديگر باقی بمانند ، همينها دوباره تجزيه میشوند و آنقدرتجزيه میشوند كه فقط دو نفر باقی بمانند ، وقتی اين دو باقی ماندند وسومی در مقابلشان نبود ، همين دوتا با يكديگر میجنگند . از نظر اينهاتمام دوستيها ، صلحها ، صفاها ، صميميتها ، انسانيتها ، يگانگيها واتحادها را دشمنيها به بشر تحميل میكند . پس در نظر اينها اصل ، تنازعاست و تعاون ، مولود تنازع است ، بچه تنازع است ، فرع بر تنازع است . مكتب ضعف همانطور كه مكتب عقل نقطه مقابلی داشت كه منكر آن بود و مكتب عشق همنقطه مقابلی داشت كه يك عده اساسا اين حرفها را از خيالات و اوهاممیدانستند ، مكتب قدرت هم نقطه مقابل دارد . |